جدول جو
جدول جو

معنی مضوض - جستجوی لغت در جدول جو

مضوض(مَ)
داروها که بیمار آن را مضمضه کند. ج، مضوضات. (از بحرالجواهر ص 346)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مفوض
تصویر مفوض
تفویض شده، واگذار شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَضْ وا)
روشن. باجه. ج، مضاوی به معنی رواشن. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مضواء و مضاوی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر روض و ریاضه. رجوع به روض و ریاضه شود، فرس مروض، اسب رام کرده. (منتهی الارب). مطیع و مسخر شده و راه رفتن را آموخته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وِ)
حوض سازنده. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وَ)
مغاک که گرداگرد درخت کنند تا از آن آب خورد. (آنندراج) (منتهی الارب). گودی که گرداگرد درخت کنند تا از آن آب خورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دردی با کمی خارش که در لثه پدید آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ضَ غَ)
اندوهمند گردانیدن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مضت العنز مضیضاً، آب خورد آن ماده بز و هر دو لب را فشار داد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رنجیدن وسوختن از مصیبت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتر مادۀ سالخورده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ماده شتر مسن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
هر چیزی که از وی میترسند و هراس دارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَوْ وِ)
نعت فاعلی از مصدر ترویض. رجوع به ترویض شود. ریاضت دهنده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
زبان گز شدن شیر. (تاج المصادر بیهقی). ترشو شدن شیر. (المصادر زوزنی). ترش و زبان گز گردیدن شیر، سخت سپید گشتن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَوْوَ)
ویران کرده شده. (آنندراج). ویران شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَوْ وَ)
مقابل عوض. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). در معاملات، معوض مالی که از طرف ایجاب کننده داده می شود معوض نام دارد. و مالی که از طرف قبول کننده داده می شود غالباً عوض گویند. در خصوص بیع، معوض را مثمن و عوض را ثمن گویند. (از ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گزیده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، معضوض من کلب کلب، سگ هار گزیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به زبان گرفته. (آنندراج). با دندان گرفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت است از هض، به معنی چیز شکسته و کوفته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَوْ وَ)
نعت مفعولی از مصدر ترویض. رجوع به ترویض و مروض شود. ریاضت داده شده. (غیاث) (آنندراج). کره اسب مطیع و مسخرشده و راه رفتن را آموخته. (از اقرب الموارد).
- مروض کردن، رام کردن. آموخته ساختن. ریاضت دادن:
نفسها را تا مروض کرده ام
زین ستوران بس لگدها خورده ام.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ خَوْ وِ)
درآینده به آب. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه می گذرد از گذرگاه و پایاب رودخانه. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخویض شود، آنکه می شوراند و می آمیزد و برمی انگیزد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گوسپند باردار. (منتهی الارب). (ناظم الاطباء) ، شیر مسکه برآورده. (ناظم الاطباء). و رجوع به مخض و مخاض شود
از ’خ وض’، فرورفته و خوض کرده در آب. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به خوض شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بض ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به بض در تمام معانی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مرد باآواز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بئر بضوض، چاه کم آب. ج، بضاض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بئر نضوض، چاهی که آبش اندک اندک برآید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
جمع واژۀ عض ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عض شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
چیزی که گزیده شود و خوردنی، ازآن جمله است: ماعندنا عضوض. (از منتهی الارب). آنچه گاز گرفته شود و خورده شود. (از اقرب الموارد) ، گزنده. (منتهی الارب). بسیارگزنده. (از اقرب الموارد) ، فرس عضوض، اسب گزنده. (منتهی الارب) (دهار). از آن جمله است حدیث ابوبکر، و سترون بعدی ملکا عضوضا، یعنی پس از من پادشاهی خواهید دید که بر شما سخت می گیرد و شما را نحیف می کند. (از منتهی الارب) ، کمان که زهش به قبضه چسبیده باشد. (منتهی الارب). قوس که وتر آن به کبدش ملتصق باشد. (از اقرب الموارد) ، زن تنگ شرم. (از منتهی الارب) ، بلا و زیرک. (منتهی الارب). داهیه. (اقرب الموارد) ، زمانۀ سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملک ظلم و ستم رسیده. (منتهی الارب). ملک عضوض، سرزمین که در آن سختی و جبر و ظلم باشد. (از اقرب الموارد) ، ملک و شاهی که ستم و ظلم در او باشد. (از اقرب الموارد) ، چاه دورتک تنگ سر، یا چاه بسیارآب. (منتهی الارب). چاه تنگ که انتهای آن دور باشد و بوسیلۀ ساقیه و دلو از آن آب کشند، و گویند چاه بسیارآب. (از اقرب الموارد). ج، عضض و عضاض. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر رض ّ. رجوع به رض شود. کوفته. (منتهی الارب). ریزه کرده شده. (آنندراج) ، نیمکوب شده و شکسته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِخْ وَ)
کفچۀ شراب. (مهذب الاسماء). کبچه و یا چیزی که بدان شراب را زنند تا آمیزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کبچه و یاچیز دیگر که بدان شراب را شورانند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفوض
تصویر مفوض
واگذارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقوض
تصویر مقوض
ویران شده
فرهنگ لغت هوشیار
سوختن آتش گرفتن سوزش آب شور، دردچشم سوزش چشم، شمشاد برگ پهن از گیاهان درخت شمشاد، ناب
فرهنگ لغت هوشیار
رام شده پروریده زهنجه دیده (زهنجه ریاضت) رام شده پروریده زهنجه دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضوض
تصویر عضوض
گزنده، سختی، ستم، زیرک، چاه دور تک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بضوض
تصویر بضوض
چاه کم آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفوض
تصویر مفوض
((مُ فَ وَّ))
سپرده شده، واگذار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفوض
تصویر مفوض
((مُ فَ وِّ))
تفویض کننده، واگذارنده
فرهنگ فارسی معین