استخوان پیوندپذیرفتۀ بازشکسته. (منتهی الارب). استخوان پیوندپذیرفته بعد شکسته. (آنندراج). استخوان شکسته شده بعد از پیوند پذیرفتن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
استخوان پیوندپذیرفتۀ بازشکسته. (منتهی الارب). استخوان پیوندپذیرفته بعد شکسته. (آنندراج). استخوان شکسته شده بعد از پیوند پذیرفتن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
آنچه که بدان بخیلی کنند. یقال علق مضنه، چیز نفیسی که بر آن بخیلی کنند. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء). هذا علق مضنه، نفیس که بدان بخل تواند کرد. (منتهی الارب). هذا علق مضنه، یعنی این چیز نفیس است که بدان بخل توان کرد. (ناظم الاطباء)
آنچه که بدان بخیلی کنند. یقال علق مضنه، چیز نفیسی که بر آن بخیلی کنند. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء). هذا علق مضنه، نفیس که بدان بخل تواند کرد. (منتهی الارب). هذا علق مضنه، یعنی این چیز نفیس است که بدان بخل توان کرد. (ناظم الاطباء)
زیان و ضرر و گزند و نقصان و خسارت و آسیب و آزار و اذیت و زحمت. (ناظم الاطباء) : و مضرت دانۀ وی آن است که اندکی صداع آورد. (الابنیه عن حقایق الادویه ص 14). وی (یعنی افسنتین) کلی ̍ را مضرت کند و اصلاحش انیسون است. (الابنیه عن حقایق الادویه ص 17). و هر که خواهد هرگه که بایدش خانه خود باز تواند شکافت و عمارت کرد که هیچ مضرتی به دیگری نرسد. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 56). و مضرت معدن زاکها به شراب و به چیزها که طبع را نرم کند زایل شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه سرد و تر باشد کم مضرت باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و دارچینی درافکند می تا مضرت کوک باز دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). همت ایشان بیش از آن نرسد که تدبیر معاش کنند به جذب منفعت و دفع مضرت. (چهارمقالۀ نظامی ص 16).... مضرتی که از استعجال در اختلاف احوال بدید و بکشید. (لمعهالسراج چ بنیاد فرهنگ ص 11). ای برادر مرا با تو رازی است که مضرت و منفعت آن به نفس عزیز توتعلق دارد. (مرزبان نامه ص 222). مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرت ایشان مشورت کردند. (گلستان). گفت بادنجان، سخت مضرچیزی است. ندیم باز در مضرت بادنجان مبالغتی تمام کرد. (منتخب عبید زاکانی چ برلین ص 138). - مضرت رسان، آنکه سبب آزار و گزند و اذیت دیگری می گردد. (ناظم الاطباء). - مضرت رسانی، زیان و ضرر و گزند رسانیدن به دیگری. (ناظم الاطباء). - مضرت رسانیدن (رساندن) ، ضرر رسانیدن: پس شما بدون خدای چیزی می پرستید که شما را نفعی نکند و مضرتی نرساند. (تفسیر ابوالفتوح چ 2 ج 7 ص 82)
زیان و ضرر و گزند و نقصان و خسارت و آسیب و آزار و اذیت و زحمت. (ناظم الاطباء) : و مضرت دانۀ وی آن است که اندکی صداع آورد. (الابنیه عن حقایق الادویه ص 14). وی (یعنی افسنتین) کُلی ̍ را مضرت کند و اصلاحش انیسون است. (الابنیه عن حقایق الادویه ص 17). و هر که خواهد هرگه که بایدش خانه خود باز تواند شکافت و عمارت کرد که هیچ مضرتی به دیگری نرسد. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 56). و مضرت معدن زاکها به شراب و به چیزها که طبع را نرم کند زایل شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه سرد و تر باشد کم مضرت باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و دارچینی درافکند می تا مضرت کوک باز دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). همت ایشان بیش از آن نرسد که تدبیر معاش کنند به جذب منفعت و دفع مضرت. (چهارمقالۀ نظامی ص 16).... مضرتی که از استعجال در اختلاف احوال بدید و بکشید. (لمعهالسراج چ بنیاد فرهنگ ص 11). ای برادر مرا با تو رازی است که مضرت و منفعت آن به نفس عزیز توتعلق دارد. (مرزبان نامه ص 222). مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرت ایشان مشورت کردند. (گلستان). گفت بادنجان، سخت مضرچیزی است. ندیم باز در مضرت بادنجان مبالغتی تمام کرد. (منتخب عبید زاکانی چ برلین ص 138). - مضرت رسان، آنکه سبب آزار و گزند و اذیت دیگری می گردد. (ناظم الاطباء). - مضرت رسانی، زیان و ضرر و گزند رسانیدن به دیگری. (ناظم الاطباء). - مضرت رسانیدن (رساندن) ، ضرر رسانیدن: پس شما بدون خدای چیزی می پرستید که شما را نفعی نکند و مضرتی نرساند. (تفسیر ابوالفتوح چ 2 ج 7 ص 82)
قدرت. (غیاث) (ناظم الاطباء). مکنه. توانایی: فلک چاکر مکنت بی کرانش خرد بندۀ خاطر هوشیارش. ناصرخسرو. پادشاه کامران آن باشد که تدبیر کارها پیش از فوات فرصت و عدم مکنت بفرماید. (کلیله و دمنه). چون موش با همه صغار و مهانت خویش از مشرع چنان کاری عظیم به در می آید اولیتر که ما با این مکنت و مکانت... جواب این خصم توانیم داد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 208). ارانب و ثعالب را مجال مجادله ممکن نگردد و مکنت مقاومت صورت نبندد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 291). ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت و به ابیورد شد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 294). چون بدانستند که مکنت ثبات و قدرت نجات نیست خود را از شرفه های قلعه به زیر انداختند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 415). امیر عزت مکنت را به وراثت از پدر بزرگوار دریافت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 447). به قدر اقتدار روزگار و اندازۀ مکنت وقت... یک چند طویها و جشنها کردند. (تاریخ غازان ص 52). بنیان مکنت و شوکت ایشان به یکبارگی انهدام پذیرفت. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ص 401). با وجود توافر اسباب مکنت و کامکاری و اجتماع مواد عظمت و نامداری... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 8) ، توانگری. (غیاث). ثروت و توانگری. (ناظم الاطباء). دارایی. خواسته. دستگاه. تمکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عید قربان رسید خواهد و نیست مکنت گاو و گوسفند و بعیر. سوزنی. مکنتش بسته با قضا پیمان قدرتش کرده با قدر میثاق. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 270). اگر نیک تأمل کنی پاسبانان گنج مکنت مقتصدانند. (مرزبان نامه). جولاهه سیم برگرفت و چون زر، سرخ روی قوی دل پشت به دیوار مکنت و فراغت بازداد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 227). وام اگرچه اندک باشد چون متراکم گردد مکنت بسیار از ادای آن قاصر گردد. (مرزبان نامه ایضاً ص 203). پدر گفت ای پسر منافع سفر... بی شمار است ولیکن مسلم پنج طایفه راست: نخستین بازرگانی که با وجود نعمت و مکنت غلامان و کنیزان دارد... (گلستان). حلم ما با سیاست و تواضع ما با مهابت و عفو ما با قدرت و کرم ما با مکنت قرین است. (از مکاتیب خواجه رشیدالدین فضل اﷲ)
قدرت. (غیاث) (ناظم الاطباء). مکنه. توانایی: فلک چاکر مکنت بی کرانش خرد بندۀ خاطر هوشیارش. ناصرخسرو. پادشاه کامران آن باشد که تدبیر کارها پیش از فوات فرصت و عدم مکنت بفرماید. (کلیله و دمنه). چون موش با همه صغار و مهانت خویش از مشرع چنان کاری عظیم به در می آید اولیتر که ما با این مکنت و مکانت... جواب این خصم توانیم داد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 208). ارانب و ثعالب را مجال مجادله ممکن نگردد و مکنت مقاومت صورت نبندد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 291). ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت و به ابیورد شد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 294). چون بدانستند که مکنت ثبات و قدرت نجات نیست خود را از شرفه های قلعه به زیر انداختند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 415). امیر عزت مکنت را به وراثت از پدر بزرگوار دریافت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 447). به قدر اقتدار روزگار و اندازۀ مکنت وقت... یک چند طویها و جشنها کردند. (تاریخ غازان ص 52). بنیان مکنت و شوکت ایشان به یکبارگی انهدام پذیرفت. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ص 401). با وجود توافر اسباب مکنت و کامکاری و اجتماع مواد عظمت و نامداری... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 8) ، توانگری. (غیاث). ثروت و توانگری. (ناظم الاطباء). دارایی. خواسته. دستگاه. تمکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : عید قربان رسید خواهد و نیست مکنت گاو و گوسفند و بعیر. سوزنی. مکنتش بسته با قضا پیمان قدرتش کرده با قدر میثاق. انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 270). اگر نیک تأمل کنی پاسبانان گنج مکنت مقتصدانند. (مرزبان نامه). جولاهه سیم برگرفت و چون زر، سرخ روی قوی دل پشت به دیوار مکنت و فراغت بازداد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 227). وام اگرچه اندک باشد چون متراکم گردد مکنت بسیار از ادای آن قاصر گردد. (مرزبان نامه ایضاً ص 203). پدر گفت ای پسر منافع سفر... بی شمار است ولیکن مسلم پنج طایفه راست: نخستین بازرگانی که با وجود نعمت و مکنت غلامان و کنیزان دارد... (گلستان). حلم ما با سیاست و تواضع ما با مهابت و عفو ما با قدرت و کرم ما با مکنت قرین است. (از مکاتیب خواجه رشیدالدین فضل اﷲ)
خبرپرسنده و بسیار سؤال کننده. (آنندراج). پرسنده و سؤال کننده و سائل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبنیت (معنی اول) شود، آن که هر چه در دل دارد در میان نهد با کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
خبرپرسنده و بسیار سؤال کننده. (آنندراج). پرسنده و سؤال کننده و سائل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبنیت (معنی اول) شود، آن که هر چه در دل دارد در میان نهد با کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)