جدول جو
جدول جو

معنی مضنت - جستجوی لغت در جدول جو

مضنت
آنچه به آن بخل ورزند
تصویری از مضنت
تصویر مضنت
فرهنگ فارسی عمید
مضنت
(مَ ضَنْ نَ)
چیز نفیسی که بر آن بخل میشود: فرمود که این مرواریدها بدو باید داد چون این دانه ها جای مضنت بود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضنت
تصویر ضنت
خساست به خرج دادن، بخل کردن، دریغ کردن
ضنت کردن (نمودن): ضننت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکنت
تصویر مکنت
توانگری، قدرت، توانایی، نیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محنت
تصویر محنت
بلا، سختی، رنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضرت
تصویر مضرت
ضرر، زیان، گزند
فرهنگ فارسی عمید
(عَ سَ)
مهن. خدمت کردن. (منتهی الارب). مهنه. رجوع به مهنه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ)
دهی است از دهستان چانف بخش بمپور شهرستان ایرانشهر در 65هزارگزی جنوب بمپور کنار راه مالرو چانف به نیکشهر. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
استخوان پیوندپذیرفتۀ بازشکسته. (منتهی الارب). استخوان پیوندپذیرفته بعد شکسته. (آنندراج). استخوان شکسته شده بعد از پیوند پذیرفتن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِلْ لَ)
جای گمراهی و زمین که در او راه گم شود. (غیاث). جای گمراهی و ضلالت و گمراهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَنْ نَ / مَ ضِنْ نَ)
آنچه که بدان بخیلی کنند. یقال علق مضنه، چیز نفیسی که بر آن بخیلی کنند. (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسماء). هذا علق مضنه، نفیس که بدان بخل تواند کرد. (منتهی الارب). هذا علق مضنه، یعنی این چیز نفیس است که بدان بخل توان کرد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بیماری لاغرکننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نا)
لاغرشده و نحیف. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَرْ رَ)
زیان و ضرر و گزند و نقصان و خسارت و آسیب و آزار و اذیت و زحمت. (ناظم الاطباء) : و مضرت دانۀ وی آن است که اندکی صداع آورد. (الابنیه عن حقایق الادویه ص 14). وی (یعنی افسنتین) کلی ̍ را مضرت کند و اصلاحش انیسون است. (الابنیه عن حقایق الادویه ص 17). و هر که خواهد هرگه که بایدش خانه خود باز تواند شکافت و عمارت کرد که هیچ مضرتی به دیگری نرسد. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 56). و مضرت معدن زاکها به شراب و به چیزها که طبع را نرم کند زایل شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آنچه سرد و تر باشد کم مضرت باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و دارچینی درافکند می تا مضرت کوک باز دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). همت ایشان بیش از آن نرسد که تدبیر معاش کنند به جذب منفعت و دفع مضرت. (چهارمقالۀ نظامی ص 16).... مضرتی که از استعجال در اختلاف احوال بدید و بکشید. (لمعهالسراج چ بنیاد فرهنگ ص 11). ای برادر مرا با تو رازی است که مضرت و منفعت آن به نفس عزیز توتعلق دارد. (مرزبان نامه ص 222). مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرت ایشان مشورت کردند. (گلستان). گفت بادنجان، سخت مضرچیزی است. ندیم باز در مضرت بادنجان مبالغتی تمام کرد. (منتخب عبید زاکانی چ برلین ص 138).
- مضرت رسان، آنکه سبب آزار و گزند و اذیت دیگری می گردد. (ناظم الاطباء).
- مضرت رسانی، زیان و ضرر و گزند رسانیدن به دیگری. (ناظم الاطباء).
- مضرت رسانیدن (رساندن) ، ضرر رسانیدن: پس شما بدون خدای چیزی می پرستید که شما را نفعی نکند و مضرتی نرساند. (تفسیر ابوالفتوح چ 2 ج 7 ص 82)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
قدرت. (غیاث) (ناظم الاطباء). مکنه. توانایی:
فلک چاکر مکنت بی کرانش
خرد بندۀ خاطر هوشیارش.
ناصرخسرو.
پادشاه کامران آن باشد که تدبیر کارها پیش از فوات فرصت و عدم مکنت بفرماید. (کلیله و دمنه). چون موش با همه صغار و مهانت خویش از مشرع چنان کاری عظیم به در می آید اولیتر که ما با این مکنت و مکانت... جواب این خصم توانیم داد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 208). ارانب و ثعالب را مجال مجادله ممکن نگردد و مکنت مقاومت صورت نبندد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 291). ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت و به ابیورد شد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 294). چون بدانستند که مکنت ثبات و قدرت نجات نیست خود را از شرفه های قلعه به زیر انداختند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 415). امیر عزت مکنت را به وراثت از پدر بزرگوار دریافت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 447). به قدر اقتدار روزگار و اندازۀ مکنت وقت... یک چند طویها و جشنها کردند. (تاریخ غازان ص 52). بنیان مکنت و شوکت ایشان به یکبارگی انهدام پذیرفت. (ظفرنامۀ یزدی چ امیرکبیر ص 401). با وجود توافر اسباب مکنت و کامکاری و اجتماع مواد عظمت و نامداری... (حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 8) ، توانگری. (غیاث). ثروت و توانگری. (ناظم الاطباء). دارایی. خواسته. دستگاه. تمکن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
عید قربان رسید خواهد و نیست
مکنت گاو و گوسفند و بعیر.
سوزنی.
مکنتش بسته با قضا پیمان
قدرتش کرده با قدر میثاق.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ص 270).
اگر نیک تأمل کنی پاسبانان گنج مکنت مقتصدانند. (مرزبان نامه). جولاهه سیم برگرفت و چون زر، سرخ روی قوی دل پشت به دیوار مکنت و فراغت بازداد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 227). وام اگرچه اندک باشد چون متراکم گردد مکنت بسیار از ادای آن قاصر گردد. (مرزبان نامه ایضاً ص 203). پدر گفت ای پسر منافع سفر... بی شمار است ولیکن مسلم پنج طایفه راست: نخستین بازرگانی که با وجود نعمت و مکنت غلامان و کنیزان دارد... (گلستان). حلم ما با سیاست و تواضع ما با مهابت و عفو ما با قدرت و کرم ما با مکنت قرین است. (از مکاتیب خواجه رشیدالدین فضل اﷲ)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَنْ نِ)
خبرپرسنده و بسیار سؤال کننده. (آنندراج). پرسنده و سؤال کننده و سائل. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبنیت (معنی اول) شود، آن که هر چه در دل دارد در میان نهد با کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ)
سال قحط، رجل مسنت، مرد قحطرسیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مظنت
تصویر مظنت
بنگرید به مظنه مظنه: در کشف نقاب شبهت و رفع حجاب شک و مظنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضنه
تصویر مضنه
مضنه درفارسی زفتی انگیز (زفتی بخل) آنچه که بدان بخل ورزند
فرهنگ لغت هوشیار
هن سپاسه، نکویی نیکوییی را که درباره کسی کرده اند برخ او کشیدن، احسان نیکویی جمع منن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضنت
تصویر ضنت
دریغ کردن، بخل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محنت
تصویر محنت
بلا، آفت، بلیه، گرفتاری، فتنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنت
تصویر مکنت
پوشاننده، حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضرت
تصویر مضرت
گزند، زیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضلت
تصویر مضلت
جای گمراهی و ضلالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منت
تصویر منت
((مِ نَّ))
احسان، نیکویی، نیکویی و احسان درباره کسی را به رخش کشیدن، جمع منن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکنت
تصویر مکنت
((مُ نَ))
توانگری، نیرو، ثروت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محنت
تصویر محنت
((مِ نَ))
رنج، سختی، زحمت، جمع محن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضلت
تصویر مضلت
((مَ ض لَُ))
جایی که انسان راه را گم می کند، ضلالت، گمراهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضرت
تصویر مضرت
ضرر رسانیدن، زیان، ضرر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محنت
تصویر محنت
درد، رنج
فرهنگ واژه فارسی سره
آزمون، آزمایش، امتحان، بلا، تعب، رنج، سختی، عنا، مرارت، مشقت، اندوه، غصه، غم، کرب، آزار، عذاب، گزند، محنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تمکن، تمول، تنعم، توانگری، خواسته، ثروت، دارایی، مال، هستی
متضاد: مسکنت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آسیب، زیان، صدمه، گزند، لطمه
متضاد: منفعت، زیان رسیدن، گزند رسیدن
متضاد: فایدت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سخت کوشی، کار سخت
دیکشنری اردو به فارسی