- مضغطه (مَ غَ طَ)
زمین پست فراهم آمدنگاه آب. ج، مضاغط. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل شود
معنی مضغطه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(مَ غَ بَ)
لغت نامه دهخدا
ارض مضغبه، زمین بادرنگ ناک. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زمینی که دارای خیار بالنگ بسیار باشد. (ناظم الاطباء)
(ضُ)
لغت نامه دهخدا
با هم انبوهی کردن و فشاردن همدیگر را. یقال: ضاغظوا، ای زاحموا. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
(ضُ طَ)
لغت نامه دهخدا
سختی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). فشارش. (منتهی الارب). فشار، اکراه. یقال: اخذت فلاناً ضغطه، اذا ضیقت علیه لتکرهه. (منتهی الارب) ، مطالبت غریم در ادای دین به حدی که داین تنگدل گردیده بر کمتر از حق خود راضی شود و آن را عجالهً گیرد. (منتهی الارب) ، تنگی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مهذب الاسماء) ، مشقت. (منتخب اللغات) (دهار) (غیاث)
(مَ غَ)
لغت نامه دهخدا
زمین پست که در وی آب فراهم آید و زمینی که دارای پستیها باشد و در آنها آب فراهم آید. ج، مضاغط. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
فشارش، تنگنا، بیزاری فشارش فشار، سختی تنگی، رنج زحمت مشقت، کراهت اکراه. توضیح در تداول به غلط به کسر اول تلفظ کنند
مضغه در فارسی جویدنی در خور جویدن، گوشتک (اندیشه های فلسفی ایرانی) : در فرایند رسیدن زه قطعه ای از گوشت که قابل جویدن باشد، طور سوم از ادوار نطفه نطفه بسته: سنگ در اجزای کان زرد شد آنگاه لعل نطفه در ارحام خلق مضغه شد آنگه جنین. (خاقانی)
