جدول جو
جدول جو

معنی مضغ - جستجوی لغت در جدول جو

مضغ
جویدن و نرم کردن غذا در دهان، خاییدن
تصویری از مضغ
تصویر مضغ
فرهنگ فارسی عمید
مضغ
(ضَ)
خائیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). جویدن. جائیدن. خائیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مضغ
(مُ ضَ)
جمع واژۀ مضغه. (دهار) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مضغ
(مُ ضَ / مُضْ ضَ)
مضغ الامور، کارهای خرد و حقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مضغ
جویدن، سخن جویده گفتن آسیا کردن غذا در زیر دندان جویدن خاییدن
تصویری از مضغ
تصویر مضغ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضر
تصویر مضر
ضرر رساننده، زیان آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماغ
تصویر ماغ
نوعی مرغابی با پرهای سیاه، برای مثال به هر سو یکی آبدان چون گلاب / شناور شده ماغ بر روی آب (اسدی - ۱۳۱)، ماغ در آبگیر گشته روان / راست چون کشتی ای ست قیراندود (رودکی - ۵۲۲)
ابر نزدیک به زمین، املای دیگر واژۀ میغ، مه، بخاری که گاهی در هوای بارانی و مرطوب تولید می شود و فضا را تیره می کند، بخار آب پراکنده در هوای نزدیک زمین، میغ، ضباب، نزم، نژم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغ
تصویر مرغ
جانوری از خانوادۀ ماکیان که برای استفاده از گوشت یا تخمش پرورش می یابد، مرغ خانگی، پرنده
مرغ استخوان خوار: عقاب شکاری، هما
مرغ انجیرخوار: در علم زیست شناسی پرنده ای از راستۀ گنجشکان که انگور و انجیر می خورد، گوشت لذیذی دارد و آن را شکار می کنند
مرغ بارانی: در علم زیست شناسی پرنده ای ساحلی شبیه مرغابی با گردن و منقار کوتاه و بال های نوک تیز بلند
مرغ بهشتی: در علم زیست شناسی پرنده ای خوش خوان به اندازۀ کبوتر، از راستۀ سبک بالان که دارای پرهای صورتی رنگ است. نر آن در پهلوهایش پرهای دراز خوش رنگی دارد. بیشتر آن را به خاطر پرهای زیبایش شکار می کنند
مرغ بهمن: در علم زیست شناسی جغد
مرغ بی وقت: خروسی که بی وقت بخواند، خروس بی هنگام، کنایه از کسی که در زمان نامناسب کاری را انجام دهد برای مثال مرغ بی وقتی سرت باید برید / عذر احمق را نمی شاید شنید (مولوی - ۸۲)
مرغ توفان: مرغ طوفان، در علم زیست شناسی پرنده ای دریایی با بال های بلند و پرهای تیره رنگ که در جزیره ها زندگی می کند
مرغ طوفان: در علم زیست شناسی پرنده ای دریایی با بال های بلند و پرهای تیره رنگ که در جزیره ها زندگی می کند
مرغ چمن: در علم زیست شناسی بلبل
مرغ حق: در علم زیست شناسی جغد
مرغ خانگی: در علم زیست شناسی ماکیان
مرغ خوش خوان: در علم زیست شناسی بلبل
مرغ سحر: در علم زیست شناسی بلبل
مرغ سقا: در علم زیست شناسی پرنده ای آبزی و ماهی خوار با نوک دراز و پرهای سفید که قدش تا یک متر می رسد، در زیر گردن کیسه ای دارد که می تواند چند لیتر آب در آن جا بدهد و حمل کند. گاهی نیز ماهی هایی را که شکار می کند در آن کیسه ذخیره می کند، مادۀ آن ۴ یا ۵ تخم می گذارد
مرغ سلیمان: هدهد
مرغ شاخدار: در علم زیست شناسی نوعی مرغ خانگی با گوشتی لذیذ
مرغ شب آویز: در علم زیست شناسی جغد
مرغ شباویز: در علم زیست شناسی جغد
مرغ عشق: در علم زیست شناسی پرنده ای به اندازۀ گنجشک، با منقار خمیده و پرهای سبز، زرد یا خاکستری که همیشه با جفت خود زندگی می کند
مرغ عیسی: خفاش
مرغ مگس: در علم زیست شناسی پرنده ای کوچک با منقار باریک و بلند که از حشرات تغذیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضی
تصویر مضی
روشن، درخشنده، روشنایی دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضل
تصویر مضل
گمراه کننده، آنکه سبب گمراهی کسی شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضغه
تصویر مضغه
تکۀ گوشت، پاره ای از گوشت، چیزی که در دهان جویده شود، لقمه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ غَ)
زمین پست که در وی آب فراهم آید و زمینی که دارای پستیها باشد و در آنها آب فراهم آید. ج، مضاغط. (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لُ)
به تکلف خاییدن گوشت را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در اصطلاح نجوم، کوکبی در میان دو کوکب افتاده به هفت درجه و آن را محصور نیز خوانند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ طَ)
زمین پست فراهم آمدنگاه آب. ج، مضاغط. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غَ بَ)
ارض مضغبه، زمین بادرنگ ناک. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زمینی که دارای خیار بالنگ بسیار باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مضغه در فارسی جویدنی در خور جویدن، گوشتک (اندیشه های فلسفی ایرانی) : در فرایند رسیدن زه قطعه ای از گوشت که قابل جویدن باشد، طور سوم از ادوار نطفه نطفه بسته: سنگ در اجزای کان زرد شد آنگاه لعل نطفه در ارحام خلق مضغه شد آنگه جنین. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضر
تصویر مضر
زیانکار، ضرر رساننده، گزند رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
بخاری تیره که نزدیک بزمین پدید آید مه، ابر سحاب: هماناکه باران نبارد زمیغ فزون زانکه بارید بر سرش تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضل
تصویر مضل
ضائع گرداننده، بیراه کننده، گمراه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضی
تصویر مضی
گذشتن، رفتن، گذشت زمان، روشن، درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
برندگی و تیزی، بریدن، کار بری در گذشتن مردن بریدن قطع کردن، (شمشیر)، گذشتن روانه شدن، مجری گشتن، برندگی، آن گوهری حسامم در دست روزگار کاخر برونم آرد یک روز دروغا. درصد مصاف معرکه گر کند گشته ام روزی بیک صقال بجای آید این مضا. (مسعود سعد)، نفوذ روانی، حل وعقد امور کاربری، چون پادشاه حلیم و عالم باشد ورایزن حکیم و خردمند داشت که بسداد و غنا و نفاذ و مضا مذکور باشد و بتجربت وممارست و نیک بندگی و شفقت مشهور، بریدن قطع کردن، محققاً، یقیناً، حتماً، قطعاً
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضج
تصویر مضج
نالنده بانگ زننده ناله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماضغ
تصویر ماضغ
خاینده جونده خاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزغ
تصویر مزغ
مغز. یا خداوند مزغ. خردمند با تدبیر: ای زیرکان خداوندان مزغ خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغ
تصویر مرغ
هر جانوری که بال داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبضغ
تصویر مبضغ
نشتر دروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضغ کردن
تصویر مضغ کردن
جویدن نرم کردن اغذیه در زیر دندانها جویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضغه
تصویر مضغه
((مُ غ))
لقمه، گوشت جویده شده، پاره گوشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بضغ
تصویر بضغ
((بُ))
کابین، مهر، جماع، طلاق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماغ
تصویر ماغ
مرغابی سیاه، مه، بخار
فرهنگ فارسی معین
((مَ))
گیاهی است از تیره گندمیان که علفی و پایا است و دارای ساقه زیرزمینی افقی و گره داری است که از محل هر گره ریشه های کوچک خارج می شود. سرعت انتشار این گیاه بسیار زیاد است. این گیاه برگ های دراز نوک تیز و غلاف دار به رنگ سبز یا غبارآل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرغ
تصویر مرغ
((مُ))
پرنده، جمع مرغان، به طور عام نام هر جانور بالدار پرنده تخم گذار که بدنش از پر پوشیده شده باشد، مقابل خروس
قاطی مرغها شدن: کنایه از ازدواج کردن، زن گرفتن
مرغ یک پا دارد: کنایه از روی حرف و نظر خود ایستادن، یکدنگی، لجبازی، م
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزغ
تصویر مزغ
((مَ))
مغز
خداوند مزغ: خردمند، باتدبیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضر
تصویر مضر
آسیب رسان، زیان آور
فرهنگ واژه فارسی سره