ناقه او اًمراءه مضبعه، ماده شتر یا زنی که آرزومند نر شده باشد. (از لسان العرب) (از ذیل اقرب الموارد) (از منتهی الارب). حیوان ماده و یا زنی که آرزومند نر شده باشد. (ناظم الاطباء)
ناقه او اًمراءه مضبعه، ماده شتر یا زنی که آرزومند نر شده باشد. (از لسان العرب) (از ذیل اقرب الموارد) (از منتهی الارب). حیوان ماده و یا زنی که آرزومند نر شده باشد. (ناظم الاطباء)
گوشت پارۀ زیر بغل به جانب پیش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). گوشت پارۀ زیر بغل از کنار پیش. (ناظم الاطباء). گوشت که به زیر بغل است. (یادداشت مؤلف). اللحمه التی تحت الابط. (بحر الجواهر) جمع واژۀ ضبع و ضبع. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ضبع شود
گوشت پارۀ زیر بغل به جانب پیش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج). گوشت پارۀ زیر بغل از کنار پیش. (ناظم الاطباء). گوشت که به زیر بغل است. (یادداشت مؤلف). اللحمه التی تحت الابط. (بحر الجواهر) جَمعِ واژۀ ضَبْع و ضَبُع. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ضبع شود
کفتار ماده (یا مادۀ آن نیز ضبع است). ج، ضبع. (منتهی الارب). ضبعهالعرجاء، کفتار مادۀ لنگ: و ضلع الضبعه العرجاء یعلق علی رأس صاحب الشقیقه فینفعه. (ابن البیطار) ، کفتار پیر. و ضریر انطاکی گوید: ضبعه، معروفه و تسمی العرجاء اما لقصر یدها الیسری او لعرج خلقی او تتعارج لیطمع فیها الذئب و الکلب لمیل بها الی اکلهما و تطلق علی الذکر و الانثی او لانثی خاصه و هو حیوان ضعیف القلب لایکسر الاغیله و لیس حیوان اشد صفره منه و فیه البغاء خلقی ومن خواصه الخوف من جر نحو الثوب و العصی و رؤیه الحنظل، و هو حارّ فی آخر الثانیه یابس فی اولها قدر جرب منه اذا خنق فی زیت و طبخ کما هو حتی یتهری کان نافعاً لوجع المفاصل و الظهر و النسا و النقرس و ان مرارته تحد البصر کحلاً و ان عتقت فی النحاس مع دهن الاقحوان قلعت البیاض اذا تمودی علیها و قیل ان ما جاورخاصرتها من الجلد اذا حرق منع الابنه حمولاً و ان یدها الیمنی اذا اخذت منها حیه اورثت القبول و ان الجلوس علی جلدها یورث الابنه و لم یثبت و رأسها اذا جعل فی برج کثر فیه الحمام و شعرها یقطع الدم محرقاً و مرارتها تجلو الکلف مع شحم الاسد و یقال ان عینها الیمنی اذا جعلت تحت الوساده علی غفله منعت النوم و ان آکل لحمها اذا عض الفتق بری بشرط ان یذکر یوم اکله و ان شرب دمها یبری من الجنون. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
کفتار ماده (یا مادۀ آن نیز ضبع است). ج، ضَبع. (منتهی الارب). ضبعهالعرجاء، کفتار مادۀ لنگ: و ضلع الضبعه العرجاء یعلق علی رأس صاحب الشقیقه فینفعه. (ابن البیطار) ، کفتار پیر. و ضریر انطاکی گوید: ضبعه، معروفه و تسمی العرجاء اما لقصر یدها الیسری او لعرج خلقی او تتعارج لیطمع فیها الذئب و الکلب لمیل بها الی اکلهما و تطلق علی الذکر و الانثی او لانثی خاصه و هو حیوان ضعیف القلب لایکسر الاغیله و لیس حیوان اشد صفره منه و فیه البغاء خلقی ومن خواصه الخوف من جر نحو الثوب و العصی و رؤیه الحنظل، و هو حارّ فی آخر الثانیه یابس فی اولها قدر جرب منه اذا خنق فی زیت و طبخ کما هو حتی یتهری کان نافعاً لوجع المفاصل و الظهر و النسا و النقرس و ان مرارته تحد البصر کحلاً و ان عتقت فی النحاس مع دهن الاقحوان قلعت البیاض اذا تمودی علیها و قیل ان ما جاورخاصرتها من الجلد اذا حرق منع الابنه حمولاً و ان یدها الیمنی اذا اخذت منها حیه اورثت القبول و ان الجلوس علی جلدها یورث الابنه و لم یثبت و رأسها اذا جعل فی برج کثر فیه الحمام و شعرها یقطع الدم محرقاً و مرارتها تجلو الکلف مع شحم الاسد و یقال ان عینها الیمنی اذا جعلت تحت الوساده علی غفله منعت النوم و ان آکل لحمها اذا عض الفتق بری بشرط ان یذکر یوم اکله و ان شرب دمها یبری من الجنون. (تذکرۀ ضریر انطاکی)
جای هلاکت. یقال فلان بدار مضیعه، ای بدار ضیاع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). جای هلاکت. (آنندراج). جایی که انسان در وی هلاک میگردد. هو بدار مضیعه، یعنی او در خانه هلاک است که مراد بیابان باشد، هو مقیم بدار مضیعه، یعنی شعار او در کارهای خود سستی و کسالت است. (ناظم الاطباء)
جای هلاکت. یقال فلان بدار مضیعه، ای بدار ضیاع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). جای هلاکت. (آنندراج). جایی که انسان در وی هلاک میگردد. هو بدار مضیعه، یعنی او در خانه هلاک است که مراد بیابان باشد، هو مقیم بدار مضیعه، یعنی شعار او در کارهای خود سستی و کسالت است. (ناظم الاطباء)
چوب بار برنهادن. (مهذب الاسماء). چوبی که در زیر بار ستور کنند و دو کس آن را بردارند و بر پشت چارپا نهند. (فرهنگ خطی). مربع. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به مربع شود
چوب بار برنهادن. (مهذب الاسماء). چوبی که در زیر بار ستور کنند و دو کس آن را بردارند و بر پشت چارپا نهند. (فرهنگ خطی). مربع. (متن اللغه) (اقرب الموارد). رجوع به مِربَع شود