جدول جو
جدول جو

معنی مضارب - جستجوی لغت در جدول جو

مضارب
مضرب در علم ریاضیات
مضرب ها، خیمه ها، جمع واژۀ مضرب
تصویری از مضارب
تصویر مضارب
فرهنگ فارسی عمید
مضارب(مَ رِ)
جمع واژۀ مضرب. خیمه هاو چادرهای بزرگ. (از اقرب الموارد) : سپاه، دست از قتل بازداشتند و با مضارب و منازل خویش آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 104) ، حیله ها و تدابیر جنگی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مضارب(مُ رِ)
جنگجو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مضاربه شود
لغت نامه دهخدا
مضارب
جنگجو
تصویری از مضارب
تصویر مضارب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضراب
تصویر مضراب
قطعه ای کوچک از چوب، استخوان، فلز، پلاستیک و امثال آنکه برای نواختن سازهای زهی به کار می رود، نوعی دام به صورت کیسۀ توری دسته دار که با آن پرنده را در هوا یا روی زمین صید می کنند یا در آب با آن ماهی می گیرند، دام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محارب
تصویر محارب
جنگ کننده، جنگجو، جنگنده
در فقه کسی که علیه حکومت اسلامی به جنگ برخاسته که واجب القتل است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضارع
تصویر مضارع
در دستور زبان فعلی که به زمان حال یا آینده دلالت کند
در علم عروض بحری بر وزن مفاعیلن فاعلاتن مفاعیلن فاعلاتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تضارب
تصویر تضارب
یکدیگر را زدن، با هم کتک کاری کردن، زد و خورد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهارب
تصویر مهارب
مهرب ها، گریزگاه ها، جاهای فرار، جمع واژۀ مهرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضطرب
تصویر مضطرب
دچار اضطراب، جنبنده، لرزان، آشفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشارب
تصویر مشارب
مشرب ها، ذوق و میل و هوای نفس ها، جاهای آب خوردن ها، آبشخورها، جمع واژۀ مشرب
فرهنگ فارسی عمید
معامله ای که در آن سرمایه ای برای تجارت در اختیار دیگری قرار می دهند و سود آن را طبق توافق قبلی تقسیم می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ یَ)
یکدیگر را کتک زدن، تجارت کردن در مال کسی به اینکه بهره ای از سود مر وی را باشد.
- مضاربه کار، سوداگری که مایه ندارد و از مال دیگری سوداگری می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
با کسی شمشیر زدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). به شمشیر زدن یکدیگر را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همدیگر را با شمشیر زدن. (ناظم الاطباء) ، غلبه کردن در نبرد: ضاربه فضربه، نبرد کرد او را در ضرب پس غالب آمد او را در آن (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غلبه فی الضرب. (اقرب الموارد) ، انبازی کردن دو کس در مال و تن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، تجارت نمودن از مال غیر. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تجارت کردن در مال کسی به اینکه بهرۀ معینی از سود، مر وی را باشد. (از ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقه) عقدی است بین دو طرف که بر مالی از کسی و عملی از دیگری. و در آغاز این عمل را ایداع گویند و هنگام عمل یعنی وقتی که مضارب در رأس المال تصرفی کرد توکیل خوانند و زمانی که سود حاصل شد و تحقق یافت شرکت نامند و غصب باشد اگر مخالف آنچه ذکر شده باشد. و بضاعت است اگر تمامی سود شرط شده باشد به صاحب مال برسد و قرض خواهد بود درصورتی که تمامی سود مضارب را باشد. اجراء صیغۀ مضاربه بدین نحو است که صاحب مال بگوید: من این مبلغ را به اختیار تو نهادم بعنوان مضاربه یا معامله بر اینکه از سود آن تو را حصۀ معلوم از قبیل نصف یا ثلث باشد. و مضارب بگوید قبول کردم و قید سود احتراز از مزارعه است که در آن حال بذر صاحب زمین راست و حاصل زراعت را در عرف به لفظ ’خارج’ نام برند نه به لفظ ’ربح’ و نیز احتراز از شرکت در رأس المال است لاغیر. چه آن شرطی است که برای مضاربه موجب فساد است و قید بمالی از کسی و عملی از دیگری برای اکتفاء به اقل است... (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 873). که شخصی مالی را به دیگری بدهد که با آن تجارت کند بدین معنی که سود حاصل میان آن دو مشترک باشد وخسارت به عهدۀ صاحب مال و مضاربه مشتق از ضرب بمعنی مضروب است زیرا تجارت اغلب نیاز به مسافرت دارد، مضاربه را قراضی نیز گویند و بالجمله نزد فقها عقدی است بین دو نفر که یکی ضمانت کند بدیگری مالی دهد که با آن تجارت کند به سهم شایع معلومی از سود مانند نصف یا ثلث و مضارب در حکم وکیل است و باید مطابق قرارصاحب مال عمل کند و رأس المال باید از نقدین مسکوک یا پول رایج باشد و معین و حاضر باشد نه دین، و سهم مضارب یعنی عامل معین باشد و عقدی است جائز از طرفین. و اگر مال المضاربه دین یا نامعلوم و یا سهم مضارب نامعلوم باشد عقد باطل است. (از فرهنگ علوم تألیف سجادی). و رجوع به قراض و کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(کَ هََ)
مال به کسی دادن برای تجارت که نفعآن شرکت باشد. (غیاث). و رجوع به مضاربه شود، نبرد کردن: خناجر جز با حناجر مضاربت نمی کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 323)
لغت نامه دهخدا
آلت زدن، آلت کوچک فلزی است که بدان بعضی از سازها چون تار را نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطارب
تصویر مطارب
جمع مطرب، تنگراه ها شاخراه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضارع
تصویر مضارع
شریک و شبیه و مانند شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاره
تصویر مضاره
در فارسی: زیان رساندن گزند رساندن گزند رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغارب
تصویر مغارب
جای فرو شدن آفتاب، جمع مغرب
فرهنگ لغت هوشیار
نه خوب و نه بد کالای هیچکاره کالای ارزان نزدیک شونده، کلام نیکو گوینده در گفتگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهارب
تصویر مهارب
جمع مهرب، گریز گاهان جمع مهرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضطرب
تصویر مضطرب
جنبنده و حرکت نماینده، متحرک اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشارب
تصویر مشارب
آشامیدنیها، جمع مشربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارب
تصویر محارب
جنگ کننده، جنگجو و بهادر نبرد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضارب
تصویر تضارب
با هم خصومت نمودن و جنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
با شمشیر یکدیگر را زدن زد و خورد کردن، شرکت کردن دو کس در مال و تن، آن باشد که شخصی مالی را بدیگری بدهد که با آن تجارت کند بدین معنی که سود حاصل میان آن دو مشترک باشد و خسارت بعهده صاحب مال باشد عقدی است بین دوتن که یکی ضمانت کند بدیگری مالی دهد که با آن تجارت نماید بسهم شایع معلومی از سود مانند نصف یا ثلث ومضارب در حکم وکیل است و باید مطابق قرار صاحب مال عمل کند وراس المال باید از نقدین (مسکوک یا پول رایج) باشد و معین باشد و حاضر نه دین و سهم مضارب - یعنی عامل - معین باشد وعقدی است جایز از طرفین واگر مال المضاربه دین یا نامعلوم و یا سهم مضارب نامعلوم باشد عقدباطل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاربه
تصویر مضاربه
با سرمایه کسی تجارت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاربه
تصویر مضاربه
((مُ رَ بَ یا رِ بِ))
با یکدیگر زد و خورد کردن، نوعی وام که تاجر برای انجام معاملات از بانک می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضارب
تصویر تضارب
((تَ رُ))
یکدیگر را زدن، زد و خورد کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محارب
تصویر محارب
((مُ رِ))
جنگجو، نبردکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشارب
تصویر مشارب
((مَ رِ))
جمع مشرب و مشربه، نوشیدنی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضارع
تصویر مضارع
زمان کنونی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مضطرب
تصویر مضطرب
دلواپس، پریشان، سرآسیمه، آسیمه سر
فرهنگ واژه فارسی سره
تجارت و معامله اشتراکی با سرمایه یکی ازطرفین قرارداد، زدوخورد کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد