جدول جو
جدول جو

معنی مضار - جستجوی لغت در جدول جو

مضار
مضرّت ها، ضررها، زیانها، گزندها، جمع واژۀ مضرّت
تصویری از مضار
تصویر مضار
فرهنگ فارسی عمید
مضار
(مَ ضارر)
جمع واژۀ مضره. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بمعنی گزند و نقصان است. (غیاث) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : با خود گفتم ای نفس میان منافع و مضار خویش فرق نمی کنی. (کلیله چ مینوی ص 45).
قدرتت چون زبون نواز شود
صولتت چون رود به دفع مضار.
وحشی (دیوان ص 202)
لغت نامه دهخدا
مضار
جمع مضره، زیان ها، فرشیو ها، گزندها
تصویری از مضار
تصویر مضار
فرهنگ لغت هوشیار
مضار
((مَ رّ))
جمع مضرت
تصویری از مضار
تصویر مضار
فرهنگ فارسی معین
مضار
مضرت ها، زیانها، گزندها، ضررها، مضرات
متضاد: منافع، منفعت ها، فواید، بهره ها، سودها
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مضمار
تصویر مضمار
میدان، کنایه از عرصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضمر
تصویر مضمر
پوشیده و پنهان، نهان داشته، در ضمیر نگه داشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشار
تصویر مشار
طرف شور و مشورت، اشاره شده، آنچه به آن اشاره شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکار
تصویر مکار
بسیار مکر کننده، پرمکر، حیله گر، فریب دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبار
تصویر مبار
مبرت ها، عطایا، بخششها، جمع واژۀ مبرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجار
تصویر مجار
قومی از مردم مجارستان، از مردم این قوم، مربوط به مجار مثلاً سرزمین های مجار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزار
تصویر مزار
جای زیارت، زیارتگاه، گور، آرامگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضطر
تصویر مضطر
بیچاره، ناچار، گرفتار، تنگدست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضمار
تصویر ضمار
مالی که امید به وصول آن نباشد، وام و وعده ای که به آن امید نتوان داشت، وام بی مدت، پنهان، نهان، مال پنهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضمر
تصویر مضمر
لاغر، کم گوشت، اسب لاغرمیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبار
تصویر مبار
رودۀ گوسفند که آن را از گوشت قیمه کرده و برنج پر می کردند و می پختند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضارب
تصویر مضارب
مضرب در علم ریاضیات
مضرب ها، خیمه ها، جمع واژۀ مضرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضارع
تصویر مضارع
در دستور زبان فعلی که به زمان حال یا آینده دلالت کند
در علم عروض بحری بر وزن مفاعیلن فاعلاتن مفاعیلن فاعلاتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ)
از ’م ض ر’، مضارهاللبن، آنچه روان باشد از شیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : مضاره اللبن یا مضار اللبن، آنچه که از شیر در موقع ترش شدن و صاف شدن روان گردد. (از اقرب الموارد). و رجوع به مضر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مضرب. خیمه هاو چادرهای بزرگ. (از اقرب الموارد) : سپاه، دست از قتل بازداشتند و با مضارب و منازل خویش آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 104) ، حیله ها و تدابیر جنگی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
جنگجو. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مضاربه شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ رُوو)
از ’ض رر’، یکدیگر را گزند رسانیدن. (زوزنی). یکدیگر گزند کردن. (تاج المصادر بیهقی). گزند رسانیدن یکدیگر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). گزند و زیان رسانیدن یکدیگر را. (ناظم الاطباء) ، با یکدیگر خلاف کردن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). خلاف کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نزاع و خلاف کردن. (آنندراج) ، بمعنی مضایقه. (زوزنی). با کسی تنگ فراگرفتن کار. (تاج المصادر بیهقی) ، جمع کردن میان دو یا سه زن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
شریک و شبیه و مانند شونده. (غیاث). شبیه و مانند. (ناظم الاطباء). مشابه. (اقرب الموارد)، (اصطلاح صرف عربی) فعلی که بر زمان حال یا آینده دلالت کند مانند: یعلم، تعلم، اعلم، نعلم. مضارع (در زبان عرب) فعلی است که دلالت بر زمان حال و آینده کند مانند ’یضرب’ و هرگاه سین یا سوف در اول آن آید معنی آینده دهد و اگرلام مفتوحه درآید معنی حال دهد مانند: ’سیضرب. سوف یضرب. لیضرب’ و دارای چهارده صیغه است شش مغایب و شش مخاطب و دو حکایت نفس متکلم. فعل مضارع را از فعل ماضی گیرند به زیادتی یکی از حروف اتین که در اولش درآوردند و آخرش را مضموم گردانند. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ص 504). مضارع اسم فاعل است از مضارعه که بمعنی مشابهت باشد و صیغۀ مضارع را از آن مضارع گویند که مشابهت دارد به اسم فاعل در حرکات و سکنات و عدد حروف و صفت نکره چون: رجل یضرب و ضارب و دخول لام ابتدا چون ان زیداً لیضرب و لضارب و مشابهت دارد به اسم جنس در عموم و خصوص یعنی چنانچه اسم جنس اطلاق کرده میشود و مشترک می باشد در میان افراد و مخصص می باشد به لام عهد چون الرجل همچنین مضارع مشترک می باشد میان حال و استقبال و مخصص می باشد به سین و سوف و لام مفتوح و وجه اشتقاق مضارعت بمعنی مشابهت از ضرع آن است که گویا اسم فاعل و مضارع از زمانه که بمنزلۀ ضرع و احد است شیر می خورند پس هر دو اخوین رضاعی شدند. وجه دیگر آنکه چون مضارعت در حقیقت مأخوذ است از ضرع که بالفتح بمعنی پستان گاو و گوسفند است پس مضارع بمعنی بچه ای باشد که با بچۀ دیگر از پستان حیوان واحد شیر خورد و گویا معنی حال و استقبال، دو بچه اند که از لفظ واحد که بمنزلۀپستان است با هم شیر میخورند ای به وجود می آیند. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، (در دستور زبان فارسی) فعل مضارع از ماده (بن) مضارع به اضافۀ ضمائر ’م’، ’ی’، ’د’، ’یم’، ’ید’، ’ند’ ماقبل مفتوح ساخته می شود. این قاعده در همه افعال قیاسی وسماعی جاری است. چنانکه بن مضارع از رفتن ’رو’ است پس فعل مضارع آن روم، روی، رود، رویم، روید، روند، واز زدن ’زن’ است که زنم، زنی، زند، زنیم، زنید، زنند شود و از خوردن ’خور’ میشود که خورم و خوری و خوردو خوریم و خورید و خورند ساخته می شود. گاهی اول مضارع ’می’ درآوردند (اخباری) می روم، میروی، میرود، میرویم، میروید، میروند. و گاهی ’ب = به’ درآورند (التزامی) بروم، بروی، برود، برویم، بروید، بروند. چنانکه اشاره شد مضارع بر دو قسم است اخباری و التزامی.
- مضارع اخباری، فعلی است که کار را در زمان حال یا آینده و گاهی در گذشته و نیزهر سه زمان به نحو خبر و قطع بیان کند: خورم، خوری، خوریم، خورید، یا می خورم، می خوری، می خوریم، می خورید. و چون همی بجای ’می’آید ظهور معنی حال بیشتر است: همی خورم، همی روم، همی کنم.
- مضارع التزامی، فعلی است که کار را در آینده به طریق شک و تردید و خواهش و مانند اینها بیان کند: بروم، بروی... بخورم، بیابم. و رجوع به مستقبل شود.
، (اصطلاح عروض) نام بحری از بحور شعر. (از اقرب الموارد). نام بحری است از بحور اشعار و آن بحر را از آن مضارع نامیدند که مضارع بمعنی مشابه است و این بحر نیز به بحر منسرح مشابه است و در آن جزو دوم هر یکی ازاین دو بحر مشتمل است بروتد مفروق و بعضی نوشته اند که این مشابه است به بحر هزج در این معنی که در ارکان این هر دو بحر اوتاد مقدمند بر اسباب. (غیاث) (آنندراج). بحری است که اصل آن چهار بار ’مفاعلین فاعلاتن’ است ولیکن اصل سالم آن مطبوع و خوش آیند نیست، بیشتر غیر سالم و مزاحف آن معمول است. یکی از بحور غیرسالم مضارع که در فارسی بسیار متداول است مضارع مثمن اخرب است و تقطیع آن چهار بار مفعول فاعلاتن می باشد مانند:
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا.
حافظ.
و دیگر مضارع مکفوف مقصور یا محذوف که تقطیع آن چهار بار مفاعیل فاعلات (یا فاعلن) است:
بهار است و خاک خشک دهد سبزه ترا
جوانی جهان پیر همی گیرد از سرا.
(از بدیع همائی).
نام بحری است که اجزاء آن از اصل مفاعیلن فاعلاتن چهار بار مفاعیل فاعلات آید و زحاف این بحر یازده است: کف و خرم و حرب و قصر و حذف و سلخ و طمس و قبض و بتر و اسباغ و مراقبت... (از المعجم چ 1 ص 110 و 111) :
بر بحر مضارع است شعرش
طق طاق تتن، تتن تتاطق.
ناصرخسرو.
نام دایره ها و نام این هفده بحر چون هزج و رجز ورمل و هزج مکفوف و هزج اخرب و... مضارع و مضارع اخرب. (قابوسنامه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 190)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مضاره
تصویر مضاره
در فارسی: زیان رساندن گزند رساندن گزند رسانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضارع
تصویر مضارع
شریک و شبیه و مانند شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضارب
تصویر مضارب
جنگجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خضار
تصویر خضار
سبزی فروش شیرآبکی، تره نورس کبت خورک از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حضار
تصویر حضار
حاضران، حاضرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضارع
تصویر مضارع
((مُ رِ))
مانند شونده، صیغه ای از فعل که به زمان حال یا آینده دلالت کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضاره
تصویر مضاره
((مُ رَّ یا رُِ))
گزند رسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکار
تصویر مکار
نیرنگ باز، فریبا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مهار
تصویر مهار
کنترل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مضارع
تصویر مضارع
زمان کنونی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزار
تصویر مزار
قبر
فرهنگ واژه فارسی سره
حال، آینده، زمان حال
متضاد: ماضی
فرهنگ واژه مترادف متضاد