جدول جو
جدول جو

معنی مضابحه - جستجوی لغت در جدول جو

مضابحه
(ضَ وَ)
رویاروی همدیگر را دشنام دادن و بد گفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصاحبه
تصویر مصاحبه
با کسی صحبت داشتن، هم صحبتی، همدمی، جلسه ای رسمی که در آن شخصی به پرسش هایی که از او می شود پاسخ می دهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضاحکه
تصویر مضاحکه
با هم خندیدن، به خنده آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
دست دادن به یکدیگر هنگام ملاقات، دست در دست هم گذاشتن، دست یکدیگر را فشردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخابره
تصویر مخابره
خبر دادن، خبر گرفتن، مکالمه به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامحه
تصویر مسامحه
آسان گرفتن، سهل انگاشتن، به نرمی و مدارا کار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصابره
تصویر مصابره
غالب شدن بر کسی به صبر، شکیبایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
با هم صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
معاملۀ پولی کردن با گرفتن سود، ربح گرفتن، سود دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرابطه
تصویر مرابطه
رابطه داشتن، مداومت و مواظبت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(طَ مَ سَ)
با هم دشنام دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ ءَ)
جوال کلان و گران که پنهان سازد بردارنده را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ضَ غَ مَ)
همدیگر را دشنام دادن، تیر انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نزدیک شدن. (ناظم الاطباء). و رجوع به ضراح شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
همدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به یکدیگر دشنام دادن و همدیگر را قبیح شمردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
با هم شناوری کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
به سود بازرگانی کردن. (دستورالاخوان) (تاج المصادر بیهقی). بر سود فروختن چیزی را. (از منتهی الارب). مرابحه بیع و فروختن است به زیادت قیمت نخستین. (از تعریفات). مرابحت. مرابحه، سود دادن کسی را بر متاع او. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مرابحت. مرابحه، بیع مرابحه، آن است که فروشنده قیمتی را که برای کالائی پرداخته است ذکر کند و باافزودن مبلغی بر آن به عنوان سود مجموع را قیمت فروش بعدی قرار دهد. در بیع مرابحه لازم است که بایع و مشتری هر دو به مقدار قیمت خرید اول و مقدار ربح واقف باشند و در صورت اثبات خلاف آن مشتری حق فسخ دارد
لغت نامه دهخدا
مخابره و مخابرت در فارسی: این واژه در تازی برابر است با کشتکاری که کشاورز کاشت و داشت و برداشت را انجام می دهد و از بهره کار یک سیم را به روستا خاوند می سپارد در نپی (قران مجید) آمده است: (انه نهی عن المخابره) همانا او باز داشت از کشتکاری در زبان فارسی این واژه به جای دخشکر سانی و سرو نیدن (خبر دادن) به کار می رود. خبر دادن، خبری را بوسیله تلگراف و تلفن ابلاغ کردن، ابلاغ خبری بوسیله تلگراف و تلفن. توضیح این کلمه در عربی قدیم بمعنی کشاورزی کردن آمده
فرهنگ لغت هوشیار
مشابهت در فارسی: مانند شدن همانندی همسانی مانندگی مشابهت: مشابهه و مغایبه خاص و عام و مناشیر مکتوبات که نویسند همان اسم مجرد نویسند، جمع مشابهات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافحه
تصویر مسافحه
جهمرزی زنا کردن، زنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسامحه
تصویر مسامحه
آسان گذاری، آسانی، اغماض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
با کسی پیشی گرفتن در دویدن یا در تاختن و نبرد کردن در آن
فرهنگ لغت هوشیار
مزابنه در فارسی دید خری خرید چکی (گویش هراتی) خریدن و فروختن چیزی بچیزی بتخمین (بی آنکه وزن یا شماره آنها معلوم باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابطه
تصویر مرابطه
با هم ربط دادن
فرهنگ لغت هوشیار
مرابعه در فارسی بهار مزد کردن، بار بردار ساختن: دو دستی زنبه ساختن با دست ها بهار مزد کردن مقابل مضایقه (تابستان مزد کردن)، دو کس دست هم را گرفته تنگبار بر شتر نهادن چون مربعه نباشد (مربعه چوبی است که دو مرد دو طرف آنرا بگیرند تا بار را برای نهادن بر - چارپایان با آن بلند کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
سود دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاباه
تصویر محاباه
محابا و محابات در فارسی: پروا، باک هراس، کرانجیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثابره
تصویر مثابره
مثابرت در فارسی پشتکار، بردباری، پیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متابعه
تصویر متابعه
متابعت در فارسی: پیروی، همگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقابحه
تصویر مقابحه
با هم دشنام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاحبه
تصویر مصاحبه
با کسی صحبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرابحه
تصویر مرابحه
((مُ بِ حِ))
سود دادن، نفع دادن، ربح گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
هماورد، پیکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصاحبه
تصویر مصاحبه
گفتگو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
سازش
فرهنگ واژه فارسی سره
بهره کاری، تنزیل، ربا، ربح، سودخوری، مرابحت، نزول، ربح گرفتن، سود دادن، نزول دادن
متضاد: قرض الحسنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد