جدول جو
جدول جو

معنی مصهر - جستجوی لغت در جدول جو

مصهر
(مُ هَِ)
قریب. (منتهی الارب). نزدیک. گویند: فلان مصهرنا، قریب منا، فلان نزدیک به ماست. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مصهر
کوره بلند
تصویری از مصهر
تصویر مصهر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مظهر
تصویر مظهر
(پسرانه)
نماد، نشانه، محل تجلی، تجلی گاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مطهر
تصویر مطهر
(پسرانه)
پاک و مقدس، منزه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مظهر
تصویر مظهر
محل ظهور، جای آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطهر
تصویر مطهر
پاک کننده، آنکه چیزی را پاک و تمیز کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصغر
تصویر مصغر
در دستور زبان کلمه ای که علامت تصغیر (ک، چه، و) به آن افزوده باشند مانند پسرک، دریاچه، دخترو، تصغیر شده، کوچک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزهر
تصویر مزهر
از آلات موسیقی، عود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطهر
تصویر مطهر
پاک شده، پاک و پاکیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
مقدم داشته شده، کسی که به ریاست و بزرگی برقرار گردیده، کسی که در صدر باشد، صدرنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصور
تصویر مصور
دارای تصویر، دارای شکل و صورت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
استاد، زبردست، حاذق، کار آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
بازگشتن گاه، جای بازگشتن، محل صدور، در دستور زبان کلمه ای که آخر آن «تن» یا «دن» باشد به شرط آنکه هرگاه نون را از آخر آن حذف کنند بن ماضی بشود، مثل گفتن، رفتن، زدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ صَ رَ)
حوض گچ کار. (منتهی الارب) (از آنندراج). ساروج کرده شده. گویند: حوض مصهرج به صاروج برآورده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
جای بازگشتن، محل صدور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیر
تصویر مصیر
برگشتگاه، مرجع، بازگشت جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظهر
تصویر مظهر
آشکار شده، آشکار کرده، پیدا، محل ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطهر
تصویر مطهر
پاک کرده شده، پاکیزه، مقدس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهر
تصویر منهر
چاهکن، جویکن، زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصور
تصویر مصور
صورت کننده، ایجاد کننده، آفریننده، شکل دهنده، موجد، بوجود آورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
استاد کار در کار خویشتن، حاذق در هر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشهر
تصویر مشهر
مشهور، معروف، شناخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصره
تصویر مصره
مونث مصر، جمع مصرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصغر
تصویر مصغر
کوچک شده، تصغیر شده
فرهنگ لغت هوشیار
بربت، دنبک بدینگونه آمده در برخی فرهنگ ها، چوبی که بدان زنند و نوازند چو به ک در این چامه خاقانی سخن از زخمه و زبان می رود: زخمه مطربان صلای صبوح در زبان های مزهر اندازد از سازهایی که مشخصات آن کاملا معلوم نیست: بعضی از نویسندگان مزهر را نام دیگری برای عود ذکر کرده اند و عده ای هم آنرا نوعی از سازهای ضربی از قبیل طبل یا دنبک دانسته اند در حالیکه در نظر عده دیگر وجود سیم (اوتار) در این ساز محقق بوده است. زخمه مطربان صلای صبوح در زبانهای مزهر اندازد. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
((هِ))
استاد و چیره دست در کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشهر
تصویر مشهر
((مُ هَّ))
مشهور ساخته، معروف شده، واضح، آشکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصیر
تصویر مصیر
((مَ))
گردیدن، گشتن، رجوع کردن، بازگشتن، انتقال یافتن، منتهی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصور
تصویر مصور
((مُ صَ وِّ))
نقاش، صورتگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصور
تصویر مصور
((مُ صَ وَّ))
نقاشی شده، دارای صورت و شکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصغر
تصویر مصغر
((مُ صَ غَّ))
تصغیر شده، کوچک شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
((مُ صَ دَّ))
داشته شده، درصدر قرار داده، آنکه به ریاست و صدارت رسیده، کسی که در صدر جای دارد، صدرنشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مظهر
تصویر مظهر
نمودگاه، نماد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
ستاک، بن واژه، ریشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
کار آزموده، چیره دست
فرهنگ واژه فارسی سره