عیدگاه شیراز. (ناظم الاطباء). عیدگاه شیراز که آن جای بغایت خوش و خرم و سیرگاه است. (از غیاث) (آنندراج). مصلا: با تنی چند از خاصان به مصلای شیراز بیرون رفت. (گلستان). میان جعفرآباد و مصلا عبیرآمیز می آید شمالش. حافظ. بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را. حافظ. نسیم باد مصلی و آب رکناباد غریب را وطن خویش می برد از یاد. حافظ. نمی دهند اجازت مرا به سیر سفر نسیم باد مصلا و آب رکناباد. حافظ. چو شستی رخت در سعدی و کفشت نیست در پا تنگ غنیمت دان نسیم آباد و گلگشت مصلا را. نظام قاری. چراغ اهل معنی خواجه حافظ که شمعی بود از نور تجلی چو در خاک مصلی یافت منزل بجو تاریخش از خاک مصلی. ؟ و رجوع به مصلا شود
عیدگاه شیراز. (ناظم الاطباء). عیدگاه شیراز که آن جای بغایت خوش و خرم و سیرگاه است. (از غیاث) (آنندراج). مصلا: با تنی چند از خاصان به مصلای شیراز بیرون رفت. (گلستان). میان جعفرآباد و مصلا عبیرآمیز می آید شمالش. حافظ. بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را. حافظ. نسیم باد مصلی و آب رکناباد غریب را وطن خویش می برد از یاد. حافظ. نمی دهند اجازت مرا به سیر سفر نسیم باد مصلا و آب رکناباد. حافظ. چو شستی رخت در سعدی و کفشت نیست در پا تنگ غنیمت دان نسیم آباد و گلگشت مصلا را. نظام قاری. چراغ اهل معنی خواجه حافظ که شمعی بود از نور تجلی چو در خاک مصلی یافت منزل بجو تاریخش از خاک مصلی. ؟ و رجوع به مصلا شود
موضع نماز و دعا. ج، مصلیات. (ناظم الاطباء). نمازگاه و جای نماز گزاردن. (آنندراج) (غیاث). نمازگاه. (دهار). جای نماز. آن جای که در آن نمازگزارند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مصلا شود: چون حضرت خواجه از مصلی بیامدند مرا گفتند که نزدیک والدۀ من به مبارک آباد عید برو. (انیس الطالبین ص 83)، جانماز. سجاده. بوریا یا جامه ای که بر روی آن نماز گزارند. (یادداشت مؤلف) : از تخت فرودآمد و بر مصلی بنشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). در وی (در کارگاه) بساط و شادروانهابافتندی و یزدیها و بالشها و مصلی ها و بردیهای فندقی از جهت خلیفه بافتندی. (تاریخ بخارا نرشخی ص 24). آن مصلی که از تو خواست رهی پنج روزی گذشت از آن یا شش. سوزنی. نقل است که ذوالنون مصری شیخ را مصلایی فرستاد، شیخ بدو بازداد که ما را مصلی به چه کار ما را مسندی فرست تا بر او تکیه کنیم، یعنی کار از نیاز درگذشت و به نهایت رسید. (تذکرهالاولیای عطار). زن مصلی باز کرده از نیاز رب سلّم ورد کرده در نماز. مولوی. بی مصلی می گذاری تو نماز هر کجا روی زمین بگشای راز. مولوی. خیال سبزه و آب روان بدان ماند که خضر بر سر آب افکند مصلا را. سلمان ساوجی. و رجوع به مصلا شود. - مصلی افکندن، جانماز انداختن برزمین اقامۀ نماز را. باز کردن سجاده گزاردن نماز را. (از یادداشت مؤلف) : گفت مصلی بیفکنید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). - مصلی نماز، مصلای نمازی. جانمازی از زیلو یا قالی که بر آن نشینند و جانماز نیز بر آن گسترند: از این ناحیت گیلان جاروب و حصیر و مصلی نماز و ماهی ماهه افتد که بهمه جهان برند. (حدود العالم ص 150). از جهرم مصلی نماز نیکو خیزد. (حدود العالم). ، عیدگاه. (یادداشت مؤلف) (غیاث) (آنندراج). آنجا که مردم در عید فطر و قربان نماز گزارند: امیر علی اسبی نامزد کرد بیاوردند و به کسان من دادند ارزیدی سیصد دینار نیشابوری. سلطان به مصلی رفت و من در خدمت. نماز شام بگزاردیم و به خوان شدیم. (چهارمقاله ص 68)، مسجد جامع. (یادداشت مؤلف)
موضع نماز و دعا. ج، مصلیات. (ناظم الاطباء). نمازگاه و جای نماز گزاردن. (آنندراج) (غیاث). نمازگاه. (دهار). جای نماز. آن جای که در آن نمازگزارند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مصلا شود: چون حضرت خواجه از مصلی بیامدند مرا گفتند که نزدیک والدۀ من به مبارک آباد عید برو. (انیس الطالبین ص 83)، جانماز. سجاده. بوریا یا جامه ای که بر روی آن نماز گزارند. (یادداشت مؤلف) : از تخت فرودآمد و بر مصلی بنشست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). در وی (در کارگاه) بساط و شادروانهابافتندی و یزدیها و بالشها و مصلی ها و بردیهای فندقی از جهت خلیفه بافتندی. (تاریخ بخارا نرشخی ص 24). آن مصلی که از تو خواست رهی پنج روزی گذشت از آن یا شش. سوزنی. نقل است که ذوالنون مصری شیخ را مصلایی فرستاد، شیخ بدو بازداد که ما را مصلی به چه کار ما را مسندی فرست تا بر او تکیه کنیم، یعنی کار از نیاز درگذشت و به نهایت رسید. (تذکرهالاولیای عطار). زن مصلی باز کرده از نیاز رب سلّم ورد کرده در نماز. مولوی. بی مصلی می گذاری تو نماز هر کجا روی زمین بگشای راز. مولوی. خیال سبزه و آب روان بدان ماند که خضر بر سر آب افکند مصلا را. سلمان ساوجی. و رجوع به مصلا شود. - مصلی افکندن، جانماز انداختن برزمین اقامۀ نماز را. باز کردن سجاده گزاردن نماز را. (از یادداشت مؤلف) : گفت مصلی بیفکنید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). - مصلی نماز، مصلای نمازی. جانمازی از زیلو یا قالی که بر آن نشینند و جانماز نیز بر آن گسترند: از این ناحیت گیلان جاروب و حصیر و مصلی نماز و ماهی ماهه افتد که بهمه جهان برند. (حدود العالم ص 150). از جهرم مصلی نماز نیکو خیزد. (حدود العالم). ، عیدگاه. (یادداشت مؤلف) (غیاث) (آنندراج). آنجا که مردم در عید فطر و قربان نماز گزارند: امیر علی اسبی نامزد کرد بیاوردند و به کسان من دادند ارزیدی سیصد دینار نیشابوری. سلطان به مصلی رفت و من در خدمت. نماز شام بگزاردیم و به خوان شدیم. (چهارمقاله ص 68)، مسجد جامع. (یادداشت مؤلف)
نمازگزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نمازکننده. (مهذب الاسماء). نمازگزارنده. (غیاث). نمازخوان. (یادداشت مؤلف) ، درود بر نبی فرستنده. (آنندراج) (غیاث). صلوات فرستنده. درودخوان. (یادداشت مؤلف) : مصلیاً علی النبی المصطفی. ابن مالک. ، دومین اسب رهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام اسب دوم از ده اسبان که از بقیه مقدم باشد و از اول مؤخر. (آنندراج) (غیاث). اسب دوم در مسابقت. (مهذب الاسماء). اسبی که درمسابقه دوم آید. (یادداشت مؤلف) : ده اسبنددر تاختن هر یکی را به ترتیب نامی است روشن نه مشکل مجلی مصلی مسلی و تالی چو مرتاج و عاطف حظی و مؤمل... ابونصر فراهی (نصاب). ، شخصی که در سبق سر مرکوب او محاذی کفل مرکوب سابق باشد. (یادداشت لغت نامه) ، به آتش گرم شونده. (مهذب الاسماء)
نمازگزار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نمازکننده. (مهذب الاسماء). نمازگزارنده. (غیاث). نمازخوان. (یادداشت مؤلف) ، درود بر نبی فرستنده. (آنندراج) (غیاث). صلوات فرستنده. درودخوان. (یادداشت مؤلف) : مصلیاً علی النبی المصطفی. ابن مالک. ، دومین اسب رهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام اسب دوم از ده اسبان که از بقیه مقدم باشد و از اول مؤخر. (آنندراج) (غیاث). اسب دوم در مسابقت. (مهذب الاسماء). اسبی که درمسابقه دوم آید. (یادداشت مؤلف) : ده اسبنددر تاختن هر یکی را به ترتیب نامی است روشن نه مشکل مجلی مصلی مسلی و تالی چو مرتاج و عاطف حظی و مؤمل... ابونصر فراهی (نصاب). ، شخصی که در سبق سر مرکوب او محاذی کفل مرکوب سابق باشد. (یادداشت لغت نامه) ، به آتش گرم شونده. (مهذب الاسماء)
مصفا در فارسی: پالوده زر آلوده کم عیار بود زر پالوده پایدار بود (سنائی)، پاکیزه صاف کرده شده تصفیه شده: عسل مصفی شراب مصفی، خالص بی غش: عیش مصفی، پاکیزه مبرا: هر آینه چون مرآت حکم از زنگار غرض و میل مصفاست و اثقم که اگر تفحص بسزا رود همه حال برائت ذمت من ظاهر گردد
مصفا در فارسی: پالوده زر آلوده کم عیار بود زر پالوده پایدار بود (سنائی)، پاکیزه صاف کرده شده تصفیه شده: عسل مصفی شراب مصفی، خالص بی غش: عیش مصفی، پاکیزه مبرا: هر آینه چون مرآت حکم از زنگار غرض و میل مصفاست و اثقم که اگر تفحص بسزا رود همه حال برائت ذمت من ظاهر گردد
موزراییک: گیبتو مسری منسوب به مصر: ، از مردم مصر اهل مصر، جمع مصریان. یا شمشیر مصری. نوعی شمشیر که در مصر ساخته میشد: آلت او شمشیر است و آن چهارده گونه است: یکی یمانی دوم هندی... یازدهم مصری، نبات (خوردنی) منسوب به مصر، شمشیر، قلم، تریاک
موزراییک: گیبتو مسری منسوب به مصر: ، از مردم مصر اهل مصر، جمع مصریان. یا شمشیر مصری. نوعی شمشیر که در مصر ساخته میشد: آلت او شمشیر است و آن چهارده گونه است: یکی یمانی دوم هندی... یازدهم مصری، نبات (خوردنی) منسوب به مصر، شمشیر، قلم، تریاک
امدی هنگامی منسوب به فصل مربوط به فصل، تاریخی است از سال شمسی که به فصل تعلق دارد اما ماخذ آن تاریخ هجری قمری است. تفصیل این اجمال بدین منوال است که در عهد جلال الدین اکبر پادشاه هند در دفاتر تحصیل خراج هندوستان طرز جدید سیاق میرزایان ایرانی قرار یافت به جهت جمعیت اسلام. تاریخ سنبت بکر ماجیت که در دفاتر هند از قدیم معمول بود مندرج ساختند لیکن چون مدار تحصیل خراج بر فصول شمسی است لهذا تفاوت بسیار پیدا شد، در آن تاریخ که سال هجری قمری 971 بود و اتفاقا در آن ایام مبدا سال هجری که غره محرم باشد با ابتدای فصل پاییز و قرب زمان درجه اعتدال شب و روز که نزد هندوان یازدهم سنبله است - مطابق افتاد. از آن وقت سنین هجری را بدان قدر که گذشته بود فصلی نام نهاده آغاز سال از تحویل آفتاب به سنبله که تقریبا ابتدای ماه کورا و شروع هنگام درودن زراعت فصل پاییز باشد مقرر ساختند. چون سال تاریخ هجری که قمری بود در دفاتر تحصیل خراج به سبب تعلق فصل سال شمسی منتقل گردید و در دیگر مقدمات سال تاریخ هجری به دوازده ماه قمری به دستور سابق باقی ماند پس به مقابله تعداد ایام هر دو تاریخ در مدت دو سال و هشت ماه و شانزده روز چهار گهری زیادت یک ماه در شهور قمری پیدا گشت زیرا که سال شمسی 365 روز و ربع روز است و درینجا مراد از روز مجموع روز و شب است که شصت گهر باشد، پس سال قمری کوتاهتر است از سال شمسی به 10 روز و 53 گهری و 9 پل. بعد از انقضای مدت صد سال فصلی شمسی زیادت سه سال و چند روز بر سال هجری قمری پدید آید
امدی هنگامی منسوب به فصل مربوط به فصل، تاریخی است از سال شمسی که به فصل تعلق دارد اما ماخذ آن تاریخ هجری قمری است. تفصیل این اجمال بدین منوال است که در عهد جلال الدین اکبر پادشاه هند در دفاتر تحصیل خراج هندوستان طرز جدید سیاق میرزایان ایرانی قرار یافت به جهت جمعیت اسلام. تاریخ سنبت بکر ماجیت که در دفاتر هند از قدیم معمول بود مندرج ساختند لیکن چون مدار تحصیل خراج بر فصول شمسی است لهذا تفاوت بسیار پیدا شد، در آن تاریخ که سال هجری قمری 971 بود و اتفاقا در آن ایام مبدا سال هجری که غره محرم باشد با ابتدای فصل پاییز و قرب زمان درجه اعتدال شب و روز که نزد هندوان یازدهم سنبله است - مطابق افتاد. از آن وقت سنین هجری را بدان قدر که گذشته بود فصلی نام نهاده آغاز سال از تحویل آفتاب به سنبله که تقریبا ابتدای ماه کورا و شروع هنگام درودن زراعت فصل پاییز باشد مقرر ساختند. چون سال تاریخ هجری که قمری بود در دفاتر تحصیل خراج به سبب تعلق فصل سال شمسی منتقل گردید و در دیگر مقدمات سال تاریخ هجری به دوازده ماه قمری به دستور سابق باقی ماند پس به مقابله تعداد ایام هر دو تاریخ در مدت دو سال و هشت ماه و شانزده روز چهار گهری زیادت یک ماه در شهور قمری پیدا گشت زیرا که سال شمسی 365 روز و ربع روز است و درینجا مراد از روز مجموع روز و شب است که شصت گهر باشد، پس سال قمری کوتاهتر است از سال شمسی به 10 روز و 53 گهری و 9 پل. بعد از انقضای مدت صد سال فصلی شمسی زیادت سه سال و چند روز بر سال هجری قمری پدید آید