جدول جو
جدول جو

معنی مصلهب - جستجوی لغت در جدول جو

مصلهب(مُ لَ هَِب ب)
مرد دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متلهب
تصویر متلهب
برافروخته، زبانه کشیده، شعله ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصلوب
تصویر مصلوب
به دارآویخته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ صَلْ لِ)
خرمای خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَهَْ هََ)
جامۀ کم رنگ. (منتهی الارب). جامۀ نیم رنگ. (ناظم الاطباء). جامه ای که سرخ آن اشباع نشده باشد و رنگ پریده به نظر رسد. (از اقرب الموارد) ، جامۀ سخت سرخ کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
اسب تیزرو غبارانگیز. (از اقرب الموارد) ، افروزنده. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) (منتهی الارب). و رجوع به الهاب شود
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ)
به نهایت خوب صورت. (منتهی الارب). کسی که در نهایت خوب صورتی و نیکویی باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مرد بسیارموی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ صَلْ لَ)
آوندی که درآن شراب را صاف کنند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَلْ لَ)
ثوب مصلب، جامۀ با نقش چلیپا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ به چلیپا کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَهَْ هََ)
گوشت به سیخ درکشیده جهت بریانی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، گوشت آمیخته با پیه، جانوران وحشی آمیخته به هم. (ناظم الاطباء). وحش مختلط با هم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ هََ)
مرد دراز، خانه بزرگ، شتر استوار وتوانا، سنگ سخت دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بردارکشیده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آویخته. درآویخته. برآویخته. بیاویخته. به چلیپا برکرده. به چلیپا برزده. بردارزده. بردارکشیده. بردارشده. دارزده. به دارکشیده. (یادداشت مؤلف) ، سخت تب زده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
- مصلوب شدن، به دار آویخته شدن. آویخته گشتن. بر دار کشیده شدن.
- مصلوب کردن، به دار آویختن. بر دار زدن. آویختن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَهَْ هَِ)
آتش فروزان و روشن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افروخته و شعله زننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلهب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصلوب
تصویر مصلوب
بدار آویخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلهب
تصویر متلهب
فروزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصلوب
تصویر مصلوب
((مَ))
به صلیب کشیده شده، به دار آویخته
فرهنگ فارسی معین
به صلیب آویخته شده، دارزده شده، به دارآویخته
فرهنگ واژه مترادف متضاد