جدول جو
جدول جو

معنی مصفا - جستجوی لغت در جدول جو

مصفا
(پسرانه)
زیبا و با صفا، پاکیزه، پاک
تصویری از مصفا
تصویر مصفا
فرهنگ نامهای ایرانی
مصفا
تصفیه شده، صاف شده، خالص، بی غش
تصویری از مصفا
تصویر مصفا
فرهنگ فارسی عمید
مصفا
تصفیه شده، روشن، بی آلودگی، پاکیزه
تصویری از مصفا
تصویر مصفا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصفات
تصویر مصفات
کفگیر، آنچه با آن چیزی را صاف کنند، صافی، آبکش، پالونه، پالاون، پالایه، پالوانه، ترشی پالا، راوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصفاه
تصویر مصفاه
پالونه، کفگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصفات
تصویر مصفات
آنچه که بوسیله آن چیزی را صاف کنند، کفگیر
فرهنگ لغت هوشیار
برگزیدن کسی را اختیار کردن، برگزیدن، وابریده شدن، پالایش، خرسند کردن، برگزیدن کسی را اختیار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصفا
تصویر خصفا
شتر مرغ شتر مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفا
تصویر منفا
محل تبعید، تبعیدگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقفا
تصویر مقفا
کلام با قافیه، قافیه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاف
تصویر مصاف
جنگ، میدان جنگ، صف سپاه در میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موفا
تصویر موفا
بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، جزیل، بی اندازه، غزیر، معتدٌ به، درغیش، موفّر، عدیده، متوافر، موفور، وافر، کثیر، خیلی، به غایت، مفرط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصفا
تصویر قصفا
دندان شکسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصلا
تصویر مصلا
رسم الخطی است در فارسی بجای مصلی نمازگاه و جای نماز
فرهنگ لغت هوشیار
مصفا در فارسی: پالوده زر آلوده کم عیار بود زر پالوده پایدار بود (سنائی)، پاکیزه صاف کرده شده تصفیه شده: عسل مصفی شراب مصفی، خالص بی غش: عیش مصفی، پاکیزه مبرا: هر آینه چون مرآت حکم از زنگار غرض و میل مصفاست و اثقم که اگر تفحص بسزا رود همه حال برائت ذمت من ظاهر گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصرا
تصویر مصرا
پژوژ ناکانه درنجانه با اصرار بتاکید: مصرا خواستار شد
فرهنگ لغت هوشیار
مصاف در فارسی، جمع مصف، رده گاهان، رزمگاه ها، در فارسی: جنگ رزم جمع مصف. محلهای صف زدن، میدانهای جنگ رزمگاه، جنگ کارزار (مفرد گیرند و جمع بندند) : کارزاردایم در مصافها نفس را بفنا سپارد، صف (مفرد گیرند)، یا مصاف اندر مصاف. صف در صف: ریدکان خواب نادیده مصاف اندر مصاف مرکبان داغ ناکرده قطاراندر قطار. (فرخی)، میدان عرصه: راست کاری پیشه کن کاندر مصاف رستخیز نیستند از خشم حق جز راستکاران رستگار. (کشف الاسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقفا
تصویر مقفا
بنگری به مقفی رسم الخط فارسی برای مقفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موفا
تصویر موفا
وفا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصفی
تصویر مصفی
((مُ صَ فّا))
تصفیه شده، صاف شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاف
تصویر مصاف
((مَ فّ))
جای صف بستن، میدان جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصفا
تصویر اصفا
صاف کردن، خالص کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفا
تصویر صفا
(پسرانه)
یکرنگی، خلوص، صمیمیت، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی، نام کوهی در مکه
فرهنگ نامهای ایرانی
دوستی یکرنگ یکرنگی، بی آلایشی، شادابی، گلگشت، یکی از گوشه های شور صافی شدن، پاک و بی غش و بی کدورت شدن، پاکیزگی مقابل کدورت تیرگی. یا از صفا افتادن، بی رونق شدن، یا صفا ذهن. استعداد نفس آدمی برای استخراج امر مطلوب، خلوص یکرنگی صمیمیت، تمییزی نظافت، طراوت، آشتی صلح، تفرج تماشا، یکی از گوشه های شور، صافی شدن، روشنی، پاکیزگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصف
تصویر مصف
جای صف بستن، میدان جنگ، محل کارزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفا
تصویر صفا
صمیمیت، یکرنگی، پاک، روشن و خالص شدن، تفریح، خوشی و خرمی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه شور، پاکی، پاکیزگی، روشنی
صفا دادن: زدودن چیزی و به آن جلا و رونق دادن، پاک و پاکیزه کردن
صفا داشتن: باصفا بودن، دارای لطف و طراوت بودن، ضمیر پاک داشتن
صفا کردن: شادی و خوشی کردن، صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن، برای مثال بیار باده و آماده ساز مجلس عیش / که شیخ صومعه با نفس خود صفا کرده ست (عرفی - ۲۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصف
تصویر مصف
رده گاه، رزمگاه میدان جنگ جای صف زدن، میدان جنگ رزمگاه، جمع مصاف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصف
تصویر مصف
((مَ صَ فّ))
جای صف زدن، میدان جنگ، رزمگاه، جمع مصاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عسل مصفا
تصویر عسل مصفا
عسلی که مومش را گرفته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عظم مصفات
تصویر عظم مصفات
استخوان پرویزنی
فرهنگ لغت هوشیار