جدول جو
جدول جو

معنی مصعنفر - جستجوی لغت در جدول جو

مصعنفر(مُ عَ فِ)
رسا در کارها. (منتهی الارب). مرد رسای در کارها. (ناظم الاطباء) ، خر رمنده از بیم. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
رم کننده، رمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معصفر
تصویر معصفر
زرد رنگ، جامۀ زرد رنگ، هر چیزی که آن را با گل کاجیره یا چیز دیگر به رنگ زرد درآورده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
نفرت دارنده، بیزار، گریزان، برای مثال من آزموده ام این رنج و دیده این زحمت / ز ریسمان متنفر بود گزیدۀ مار (سعدی۲ - ۶۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزعفر
تصویر مزعفر
زعفرانی، زرد رنگ، طعامی که آن را با زعفران خوش بو و رنگین کرده باشند، خوراکی که در آن زعفران ریخته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معنبر
تصویر معنبر
چیزی که به عنبر و بوی خوش آغشته شده، عنبرین، عبیرآلوده
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
پیچیده شدن گردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ فِ)
خاک آلوده. (آنندراج) (از منتهی الارب). به خاک آلوده شده و در خاک غلتیده شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انعفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَنْ نِ فَ)
علی بن محمد شاهرودی، ملقب به شیخ علاءالدین متولد به سال 803 هجری قمری در مضافات بسطام خراسان و متوفی به سال 875 هجری قمری در استانبول. او راست: حاشیه بر تنقیح الاصول تفتازانی و شرح ارشادالهادی تفتازانی که در 823 تألیف کرده است. و نیز شرح برخی از ابیات مثنوی مولوی به فارسی و کتاب الحدود و الاحکام و حاشیه بر شرح مفتاح سیدشریف و حاشیه بر شرح مفتاح سعدالدین. شرحی مفصل بر وقایۀ صدرالشریعه و حاشیه ای بر صدرالشریعه و شرحی بر هدایۀ مرغینانی. وصول الی علم الاصول. (از کشف الظنون). تفسیر ملتقی البحرین که به سال 863 هجری قمری به امر سلطان محمدخان فاتح نوشته و نیز شرحی ناقص بر اصول علی بن محمد بزدوی. همچنین از اوست: تحفهالسلاطین (به فارسی) ، تحفۀ علائیه و انوارالاصداق، حدائق الایمان لأهل الیقین، حدودالاحکام، حاشیه بر مطول، شرح الرمز و الامثال اللاهوتیه. رجوع به قاموس الاعلام ترکی و کشف الظنون شود
لغت نامه دهخدا
(مُ صَعْ عَ نَ)
اذن مصعنه،گوش تیز و ستیخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
لرزه گرفته. (منتهی الارب). لرزه گرفته از بیم و یا از سرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ فَ)
پالوده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (نشوء اللغه ص 91) ، شیر سرخ که اسدالورد باشد. (منتهی الارب). اسد الورد. (اقرب الموارد). شیر سرخ که رنگ آن مابین کمیت و اشقر بود. (ناظم الاطباء). شیر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَنْ نِ)
سرزنش کننده و درشت خوئی نماینده. (غیاث). و رجوع به تعنف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَفْ فِ)
خا’آلوده. (آنندراج). در خا’آلوده و در خاک غلطیده و گردآلود. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعفرشود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَفْ فِ)
رمنده و نفرت کننده. (غیاث) (آنندراج). نفرت دارنده و کراهت دارنده و گریزان و بیزار. (ناظم الاطباء). رجوع به تنفر شود.
- متنفر شدن، گریزان شدن. رمیدن: چند روزپیش او مقیم بود بعد از آن به خیالی از پیش او متنفرشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 391).
من آزموده ام این رنج و دیده ام سختی
ز ریسمان متنفر شود گزیدۀ مار.
سعدی.
قوت شاعرۀ من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت.
حافظ.
- متنفر گردیدن، متنفر شدن: وحشیان صحرا که با جنس انس انس داشتند از ایشان متنفر گشتند. (لباب الالباب چ سعید نفیسی ص 18). نه چندانکه مردم از او متنفر گردند. (سعدی، مجالس ص 26)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ دَ)
مطر معندر، باران سخت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
رمیدن خران از ترس و پراکنده شدن.
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ کِ)
سیل ناگاه پیش آینده، ناگاه به بدی پیش آینده. (آنندراج). آغازنده به فحش و بدگوئی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ فِ)
نعت فاعلی از اسحنفار. رجوع به اسحنفار شود، شهر فراخ و واسع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد دانا و پرگوی. (منتهی الارب). رجل حاذق. (اقرب الموارد) ، راه راست و مستقیم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ)
آهو که رم داده شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ جِ)
روان، آب باشد یا اشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از محیطالمحیط). روان و جاری از آب و از اشک. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ جَ)
آنجا که آب بیشتر بود در دریا. (مهذب الاسماء). میانۀ دریا و جای ژرف از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). وسط دریا. (از اقرب الموارد). المثعنجر الماء، وسط دریا و آبی که در دریا شبیه آن نباشد. (از محیطالمحیط) ، کنار دریا و منه قول ابن عباس و قد ذکر علیاً: علمی الی علمه کالقراره فی المثعنجر، یعنی علم من در مقام مقایسه با علم علی مانند برکۀ خردی است که در کنار دریا نهاده باشد. (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
کرکمی (کرکم زعفران) کرکمین خوراکی (پلو یا چلو) که با زعفران خوشبو و رنگین شده باشد، زعفرانی زرد رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
رمنده بیزاری جوی رم کننده رمنده، جمع مستنفرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
رمنده و نفرت کننده، گریزان و بیزار تجسس کننده
فرهنگ لغت هوشیار
زرد یا سرخ شده با عصفر: از نیل سوده با قدری آب معصفر زلف بنفشه راست بهر شب خضابها. (محمود صبا)، زرد رنگ، سرخ رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منعفر
تصویر منعفر
خاک آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنبر
تصویر معنبر
معطر، خوشبوی شده با عنبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصنفه
تصویر مصنفه
مصنفه در فارسی: نوشته نامه ماتیکان مونث مصنف، جمع مصنفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معصفر
تصویر معصفر
((مُ عَ فَ))
زردرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معنبر
تصویر معنبر
((مُ عَ بَ))
خوشبوی شده با عنبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزعفر
تصویر مزعفر
((مُ زَ فَ))
زرد، به رنگ زعفران، غذایی که با زعفران خوشبو و رنگین کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
((مُ تَ نَ فِّ))
نفرت دارنده، بیزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنفر
تصویر مستنفر
((مُ تَ فِ))
رم کننده، رمنده، جمع مستنفرین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متنفر
تصویر متنفر
بیزار
فرهنگ واژه فارسی سره