جدول جو
جدول جو

معنی مصطلق - جستجوی لغت در جدول جو

مصطلق(مُ طَ لِ)
نعت فاعلی از اصطلاق. بانگ کننده. (منتهی الارب). کسی که بانگ می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطلق
تصویر مطلق
آزاد و رها، بی قید
فرهنگ فارسی عمید
کلمه ای که در زبان جمعی از مردم غیر از معنی حقیقی خودش برای موضوع خاصی متداول شده باشد، اصطلاح شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ طَلْ لِ)
گزیده و پسندیده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لِ)
رهاشده و آزادشده. (ناظم الاطباء).
- منطلق شدن، آزاد شدن. رها شدن:
فصحا را بر نطق تو چنان تخم کدو
منطلق می نشود تیغ زبانها ز غلاف.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ بحرالعلومی ص 372).
، اجازت داده شده، رفته و روانه شده. (ناظم الاطباء). رونده. (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، گشاده شده روی و دارای بشاشت و شادمان و خوشحال. ج، مطالق. (ناظم الاطباء). گشاده روی. پیدابشاشت. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به انطلاق شود، دارای طلاقت. دارای شیوایی بیان. رسا و روان در گویایی: لاجرم دلهای عالمیان به هوای ولای این حضرت منطق است و زبانهای جهانیان به ثنا و دعای این دولت منطلق. (لباب الالباب چ نفیسی ص 17)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
کسی که خود را به آتش گرم می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لِ)
ازبیخ برکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لَ)
از بیخ برکنده شده. که از بیخ و بن برکنده شده باشد. مستأصل:
قابل انوار عدل قابض ارواح مال
ف تنه آخرزمان از کف او مصطلم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لَ)
اصطلاح شده. و معنای لفظی سوای معنی اصلی آن که همه مردم بر آن اتفاق دارند. (ناظم الاطباء). معنایی شایع نزد گروهی از مردم غیر از معنی حقیقی کلمه. مقرر. (یادداشت مؤلف). اصطلاح شده: و دیگر آنکه اطلاق به حسب اصل صناعتی بود و آن را مصطلح خوانند چنانک اطلاق لفظ قدیم بر کهنه به وضع و برآنچه وجودش را اولی نبود بحسب اصطلاح. (اساس الاقتباس ص 12)، معنایی که در محاورات مردم معمول باشد. معنای متداولی. (ناظم الاطباء).
- غلط مصطلح، واژه ای که مردم آن را به صورت غیرصحیح تلفظ کنند. اصطلاحی که تلفظیا کتابت آن به غلط در میان مردم متداول است مانند مصمم (م ص م م ) که به غلط مصمم (م ص م م ) گویند یا ثبات بجای ثبات. رجوع به اصطلاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لِ)
کسی که از استخوان روغن بیرون می کند. (ناظم الاطباء). روغن بیرون کننده از استخوان. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ فِ)
درخت جنبنده از باد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جنبنده و مرتعش. (ناظم الاطباء) ، تارهای عود جنبنده از زخمه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دریای خروشان. موّاج. (از اقرب الموارد) ، قوم مضطرب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کلمه ای که در زبان جمعی از مردم غیر از معنی حقیقی خودش برای موضوع خاصی متدال شده است
فرهنگ لغت هوشیار
مستاصل مستاصل کننده در مانده از بیخ کنده بر کننده از بیخ بر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
مقابل مقید و مشروط، آزاد و رها، بی شرط و بی قید رها شده، طلاق داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
((مُ لَ))
تمام، همه، آزاد، رها، بی قید، مقابل مقید، در دستور ویژگی عنصر دستوری ای که قید و شرطی در تعریف آن نیست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصطلح
تصویر مصطلح
((مُ طَ لَ))
اصطلاح شده، واژه ای که بین مردم غیر از معنی حقیقی خود برای موضوع خاصی متداول شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
یله، بی چون و چرا
فرهنگ واژه فارسی سره
زبان زد، اصطلاح شده، تعبیر، واژه
متضاد: غیرمصطلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
Absolute
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
absolu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
绝对的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
절대적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
mutlak
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
পরম
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
पूर्ण
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
absoluto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
assoluto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
absoluut
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
абсолютний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
абсолютный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
absolutny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
absolut
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
absoluto
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مطلق
تصویر مطلق
絶対的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی