جدول جو
جدول جو

معنی مصطلب - جستجوی لغت در جدول جو

مصطلب(مُ طَ لِ)
کسی که از استخوان روغن بیرون می کند. (ناظم الاطباء). روغن بیرون کننده از استخوان. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطلب
تصویر مطلب
مسئله ای از علم، موضوع، مساله، جای طلب، مقصد
فرهنگ فارسی عمید
کلمه ای که در زبان جمعی از مردم غیر از معنی حقیقی خودش برای موضوع خاصی متداول شده باشد، اصطلاح شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ طَ رِ)
اندک اندک فراهم آورندۀ شیر درمشک و گذارندۀ آن تا بخسبد و ترش گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه اندک اندک شیر را در مشک فراهم می کند و می گذارد تا بخسبد و ترش گردد. (ناظم الاطباء).
- مصطرب ساق، این ترکیب در عبارت ذیل از مجمل التواریخ و القصص آمده است اما در لغت معنای مناسبی ندارد و نسخۀ مجمل التواریخ نیز از اعتبار قدمت برخوردار نیست و احتمالاً مضطرب ساق باشد: بزرگ ساعدی بودی (علی علیه السلام) و مصطرب ساق. (مجمل التواریخ و القصص ص 294)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
آنکه محتاج پرسش و سؤال می گرداند، آنکه می بخشد هر چیز درخواست شده را. (ناظم الاطباء) ، کلأمطلب، گیاه دور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ماء مطلب، آب دور از گیاه. و آنکه میان هر دو مسافت دو کرو یا یک روزه یا دو روزه باشد. (منتهی الارب). آبی که میان آن و گیاه مسافت دو میل و یا یک روز یا دو روز باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُطْ طَ لِ)
ابن عبدالله بن مالک خزاعی والی مکه بود. وی در زمان مأمون به سال 198 هجری قمری والی مصر شد. پس از اندک مدتی عزل شد و به امر مأمون به زندان رفت. در زمان خلافت عباس بن موسی، مردم شورش کردند و اورا آزاد نمودند. پس وی به امارت برگشت و بهترین سیاست را برگزید سپس آتش فتنه برافروخته شد ولی وی رستگاری نیافت پس خارج شد و به مکه رفت. (اعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَب ب)
نعت مفعولی از اصطباب. ریخته شده و پراکنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَلْ لَ)
ثوب مصلب، جامۀ با نقش چلیپا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ به چلیپا کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَلْ لِ)
خرمای خشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ زَ رَ)
طلب و جستن و خواهش کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ خِ)
صخب. آب بابانگ: ماء مصطخب الاّذی، آواز موج. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج). صخب
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لَ)
اصطلاح شده. و معنای لفظی سوای معنی اصلی آن که همه مردم بر آن اتفاق دارند. (ناظم الاطباء). معنایی شایع نزد گروهی از مردم غیر از معنی حقیقی کلمه. مقرر. (یادداشت مؤلف). اصطلاح شده: و دیگر آنکه اطلاق به حسب اصل صناعتی بود و آن را مصطلح خوانند چنانک اطلاق لفظ قدیم بر کهنه به وضع و برآنچه وجودش را اولی نبود بحسب اصطلاح. (اساس الاقتباس ص 12)، معنایی که در محاورات مردم معمول باشد. معنای متداولی. (ناظم الاطباء).
- غلط مصطلح، واژه ای که مردم آن را به صورت غیرصحیح تلفظ کنند. اصطلاحی که تلفظیا کتابت آن به غلط در میان مردم متداول است مانند مصمم (م ص م م ) که به غلط مصمم (م ص م م ) گویند یا ثبات بجای ثبات. رجوع به اصطلاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لِ)
نعت فاعلی از اصطلاق. بانگ کننده. (منتهی الارب). کسی که بانگ می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لَ)
از بیخ برکنده شده. که از بیخ و بن برکنده شده باشد. مستأصل:
قابل انوار عدل قابض ارواح مال
ف تنه آخرزمان از کف او مصطلم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ لِ)
ازبیخ برکننده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ طَ)
کسی که خود را به آتش گرم می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طَلْلِ)
پیاپی جوینده یا جوینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). متجسس و آن که تجسس و تفحص می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تطلب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ج، مطالب. بازجست. مقصد. مسئله ازعلم. (از اقرب الموارد). جای طلب. (غیاث) (آنندراج). مقصد. مراد. مقصود. منظور. جستار. مطلوب. مسئله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). محل و موضع طلب. پرسش وسؤال و درخواست و خواهش و عرضداشت و آرزو و مراد ومقصود و استدعا و مقصد. (ناظم الاطباء) :
که مطلب بهر دوزخ بردن ماست
تعذر چند باید آوریدن.
ناصرخسرو.
مراد و مطلب دنیا و آخرت نبرد
مگر کسی که جوانمرد باشد و بسام.
سعدی.
گر او درخور مطلب خویش خواست
جوانمردی آل حاتم کجاست.
سعدی.
همیشه دولت و بختت رفیق باد و قرین
مراد و مطلب دنیا و آخرت حاصل.
سعدی.
به مطلب میرسد جویای کام آهسته آهسته
ز دریا میکشد صیاد دام آهسته آهسته.
صائب.
- هم مطلب، هم مقصد و هم آرزو و حریف و رقیب. (ناظم الاطباء).
، سعی و کوشش. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فلسفی) اساس پرسش که در مقام تعریف و بررسی حال و حقایق اشیاء بکار برده می شود و آن را پاسخی باید مشهور و اغلب اهل معقول شش قسم میدانند بدین طریق که گویند: مطالب دو صنف باشند اصول و فروع اول آن است که اقتصار بر آن کافی بود در اکثر از مواضع و آن سه مطلب است که هر یکی منقسم شوند بدو قسم و به این اعتبار شش بود. 1- مطلب ’ما’ و آن طلب معنی اسم را بود مثال ’عنقا چیست’ و یا حقیقت و ماهیت. مثال ’حرکت چیست’. 2- مطلب ’هل’ و آن بر دو قسم بودیا بسیط بود یا مرکب. بسیط طلب وجود موضوع را بود مثال ’فرشته هست’ و مرکب، طلب وجود محمول بود موضوع را. مثال ’فرشته ناطق است’ که وجود رابطه باشد. 3- مطلب ’لم’ و آن یا بحسب اقوال یا بحسب نفس امور و اول علت وجود تصدیق را بود در ذهن مثال ’چرا عالم را علتی است’ و دوم طلب آن علت را در خارج مثال ’چرا مغناطیس جذب آهن کند’. و صنف دوم از مطالب که فروع است به عدد بسیار بود و مشهورترین شش بود. 1- مطلب ای. 2- مطلب کیف. 3- مطلب کم. 4- مطلب این. 5- مطلب متی. 6- مطلب من و تمام آنها باز گشت به مطلب هل مرکبه کند... (از فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی). مطلب ای یا مطلب ای ّ یکی از چند مطلب است که بدانها از ماهیت شی ٔ و یا از خواص آن پرسش شود و آن مطلب ها یکی ’مطلب ما حقیقیه’ است که بدان از ماهیت چیزی سؤال شود چنانکه گویند ’ماهو الانسان’ که جواب آن ’حیوان ناطق’ است و دیگر ’مطلب ماشارحه’ که آنچه در جواب آن آید ماهیت نیست بلکه شرح اسم است چنانکه پرسند ’ماالهندباء’ و جواب آن باشد که گیاهی است. و دیگر مطلب ’هل بسیطه’ است که بدان از وجود چیزی سؤال شود چنانکه پرسند ’هل الانسان موجود’ و دیگر مطلب ’هل مرکبه’ که بدان از اثبات چیزی برای چیزی پرسند چنانکه پرسند ’هل الانسان ناطق’ و دیگر مطلب ’لم’ (برای چه) است و آن نیز دو قسم بود ’لم ثبوتی’ چون ’لم کان العالم حادثاً’ که بدان علت حدوث پرسش می شود و دیگر ’لم اثباتی’ ’لم کان المغناطیس یجذب’ که بدان از علت و اثبات خواص چیزی پرسش شود. بعضی بر این مطلب ها مطلب های ’ای ’’این’، ’کیف’، ’کم’ و ’متی’ را نیز افزوده اند... و با مطلب ’ای’ از فصل چیزی پرسش میشود چنانکه در علم منطق بحث شده است و فصل آن است که در جواب ’ای شی ٔ هو فی ذاته’ آید... (از شرح مشکلات دیوان انوری، دکتر شهیدی ص 505)
لغت نامه دهخدا
مستاصل مستاصل کننده در مانده از بیخ کنده بر کننده از بیخ بر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطب
تصویر مصطب
سندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلب
تصویر مطلب
مقصد، مسئله از علم، منظور
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که در زبان جمعی از مردم غیر از معنی حقیقی خودش برای موضوع خاصی متدال شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلب
تصویر مطلب
((مَ لَ))
مقصود، مراد، جمع مطالب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصطلح
تصویر مصطلح
((مُ طَ لَ))
اصطلاح شده، واژه ای که بین مردم غیر از معنی حقیقی خود برای موضوع خاصی متداول شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مطلب
تصویر مطلب
گفتار، نوشته
فرهنگ واژه فارسی سره
زبان زد، اصطلاح شده، تعبیر، واژه
متضاد: غیرمصطلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواسته، مراد، مقصود، جریان، سوژه، قضیه، مساله، موضوع، نکته
فرهنگ واژه مترادف متضاد