ناقه و جز آن که آن را ندوشندتا شیر در پستانش جمع شده و در نظر مشتری بزرگ پستان و پرشیر نماید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آن شتر که ندوشند او را تا پستان او بزرگ نماید. (مهذب الاسماء). شتر ماده که مالک آن شیر آن ندوشد تا خریدار را فریب دهد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به صری شود
ناقه و جز آن که آن را ندوشندتا شیر در پستانش جمع شده و در نظر مشتری بزرگ پستان و پرشیر نماید. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آن شتر که ندوشند او را تا پستان او بزرگ نماید. (مهذب الاسماء). شتر ماده که مالک آن شیر آن ندوشد تا خریدار را فریب دهد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به صری شود
ماده شتری که سر پستان وی را ببرند تا سوراخ پستان بند گردد و شیر آن خشک شود، و گاه پستان آن را به سببی داغ کنند و بدان جهت شیر وی منقطع گردد و انقطاع شیر باعث قوت است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
ماده شتری که سر پستان وی را ببرند تا سوراخ پستان بند گردد و شیر آن خشک شود، و گاه پستان آن را به سببی داغ کنند و بدان جهت شیر وی منقطع گردد و انقطاع شیر باعث قوت است. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
رویاروی دشنام دادن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). صراح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیدا و آشکار کردن چیزی را که در دل است. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به صراح شود، با کسی کاری کردن روی با روی. (تاج المصادر بیهقی). با کسی رویاروی کاری کردن. (المصادر زوزنی)
رویاروی دشنام دادن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). صراح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیدا و آشکار کردن چیزی را که در دل است. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به صراح شود، با کسی کاری کردن روی با روی. (تاج المصادر بیهقی). با کسی رویاروی کاری کردن. (المصادر زوزنی)
کسی که آشکار سخن می گوید. (ناظم الاطباء). آنکه گشاده و روشن سخن گوید. (از منتهی الارب). - یوم مصرح، روز بی ابروباد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
کسی که آشکار سخن می گوید. (ناظم الاطباء). آنکه گشاده و روشن سخن گوید. (از منتهی الارب). - یوم مصرح، روز بی ابروباد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
آشکارکرده. هویدا. آشکار. روشن. فاش. بی پرده. صریح. بصراحت. (یادداشت مؤلف) : امیر را آگاه کردند و مصرح بگفتند که کار از دست می شود حرکت باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 625). از خویشتن نامه نویس و مصرح بازنمای که ازبرای وزارت تا وی را داده آید خوانده شده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374). رسولان را باز باید گردانید و مصرح بگفت که میان ما و شما شمشیر است و لشکرها ازبرای جنگ فرستاده شده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514). مصرح بگفته بود که خون داماد را طلب باید کردو آن ولایت را بخواهد گرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 691). مصرح بگفتیم که مر ما را چندان ولایت در پیش است... می باید گرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 73). اما شرایط نیت در تیمم در نزد ابوحنیفه به این دلیل است که قصد داخل در ماهیت تیمم می باشد زیرا در کلمه فتیممواوجوب قصد و نیت مصرح است. (معارف بهاء ولد ص 332). - یوم مصرح، روز بی ابروباد. روز بی میغ. (دستوراللغه نطنزی) (مهذب الاسماء). رجوع به مصرح (م ص ر ر) شود
آشکارکرده. هویدا. آشکار. روشن. فاش. بی پرده. صریح. بصراحت. (یادداشت مؤلف) : امیر را آگاه کردند و مصرح بگفتند که کار از دست می شود حرکت باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 625). از خویشتن نامه نویس و مصرح بازنمای که ازبرای وزارت تا وی را داده آید خوانده شده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 374). رسولان را باز باید گردانید و مصرح بگفت که میان ما و شما شمشیر است و لشکرها ازبرای جنگ فرستاده شده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 514). مصرح بگفته بود که خون داماد را طلب باید کردو آن ولایت را بخواهد گرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 691). مصرح بگفتیم که مر ما را چندان ولایت در پیش است... می باید گرفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 73). اما شرایط نیت در تیمم در نزد ابوحنیفه به این دلیل است که قصد داخل در ماهیت تیمم می باشد زیرا در کلمه فتیممواوجوب قصد و نیت مصرح است. (معارف بهاء ولد ص 332). - یوم مصرح، روز بی ابروباد. روز بی میغ. (دستوراللغه نطنزی) (مهذب الاسماء). رجوع به مصرح (م ُ ص َرْ رِ) شود