جدول جو
جدول جو

معنی مصدوغ - جستجوی لغت در جدول جو

مصدوغ(مَ)
شتر که بر صدغ وی داغ و نشان کرده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) : بعیر مصدوغ، شتری که در صدغ وی داغ باشد. (ناظم الاطباء). بعیر مصدغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصبوغ
تصویر مصبوغ
رنگ کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدوق
تصویر مصدوق
مصدیق کرده شده، راست گفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدور
تصویر مصدور
کسی که مبتلا به درد سینه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملدوغ
تصویر ملدوغ
گزیده شده، مارگزیده، عقرب گزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدوم
تصویر مصدوم
صدمه دیده، کوفته شده، آسیب دیده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
ریخته شده، گداخته شده، هم آهنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دردمند سینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سینه گرفته. (مهذب الاسماء). آنکه بیماری سینه دارد. مبتلا به درد سینه. مسلول.
- نفثهالمصدور، خلط کسی که به عارضۀ صدر مبتلاست. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دردسرگرفته. (منتهی الارب) (آنندراج). دردمند سر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تصدیق کرده شده و راست. (ناظم الاطباء) ، راست گفته شده. سخن که به راستی گفته شده است، موافق وعده بجا آورده شده
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کوفته. (ناظم الاطباء). کوفته شده، صدمه دیده. صدمه خورده. زخم خورده. ضرب دیده. ضربت دیده. آزرده. آسیب دیده از برخورد چیزی با او یا او با چیزی.
- مصدوم شدن، آسیب و ضربت دیدن از برخورد چیزی.
- مصدوم کردن، آسیب و ضربت وارد ساختن با چیزی بر کسی
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مارگزیده و نیش خوردۀ عقرب. (منتهی الارب) (آنندراج). مارگزیده و کژدم گزیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). که گزیده شده باشد. لدیغ. ملسوع. سلیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اصبع ملدوغ بر در دفع شر
در تعدی و هلاک تن نگر.
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 415)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رنگ کرده شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). جامۀ رنگ کرده. (مهذب الاسماء). رنگ کرده. رزیده. مصبغ. صبیغ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَدْ دَ)
شتر که بر صدغ وی داغ و نشان نهاده باشند. (منتهی الارب) (از آنندراج) : بعیر مصدغ، شتری که مابین چشم و گوش وی را داغ کرده باشند. (ناظم الاطباء). مصدوغ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملدوغ
تصویر ملدوغ
گزیده مار گزیده گزدم گزیده آنکه او را مار یا جز آن گزیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصبوغ
تصویر مصبوغ
رنگ کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصدور
تصویر مصدور
دردمند سینه آنکه گرفتار سینه درد است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصدوع
تصویر مصدوع
درد مند سر درد سر گرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصدوق
تصویر مصدوق
راست در آمده راست گفته شده، موافق وعده بجاآورده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصدوم
تصویر مصدوم
کوفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصبوغ
تصویر مصبوغ
((مَ))
رنگ کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملدوغ
تصویر ملدوغ
((مَ))
آنکه او را مار یا جز آن گزیده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصدوم
تصویر مصدوم
((مَ))
صدمه دیده، آسیب رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصدوق
تصویر مصدوق
((مُ صَ دِّ))
راست گفته شده، موافق وعده بجا آورده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصدوم
تصویر مصدوم
آسیب دیده، آسیب دیده، زخمی
فرهنگ واژه فارسی سره
آسیب دیده، جریح، زخمی، کوفته، صدمه دیده، مجروح
متضاد: سالم
فرهنگ واژه مترادف متضاد