جدول جو
جدول جو

معنی مصحاح - جستجوی لغت در جدول جو

مصحاح
(مِ)
آنکه در برابر بیماریها بایستد و مقاومت کند. مقابل ممراض. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صحاح
تصویر صحاح
تندرستی، سلامتی، تندرست بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصحح
تصویر مصحح
صحیح شده، درست شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصباح
تصویر مصباح
چراغ، ظرف یا قدحی که در آن صبوحی بخورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصحح
تصویر مصحح
تصحیح کننده، کسی که غلط های کتاب یا نوشته ای را بگیرد و آن را بی غلط کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحاح
تصویر صحاح
صحیح ها، درست ها، جمع واژۀ صحیح
فرهنگ فارسی عمید
(مُ صَحْ حَ)
درست شده و اصلاح شده. (ناظم الاطباء). درست شده. (از منتهی الارب) ، (اصطلاح چاپخانه) تصحیح شده. اصلاح شده. کتاب یا نوشته ای که غلطهای حاصل از اشتباه حروف چینی آن را گرفته اند، نوشته ای که در آن غلط و اشتباه تحریری نباشد: این نسخه ای است مصحح و در کمال اتقان، متن منظوم یا منثور که وسیلۀ یک یا چند تن با روش علمی و بررسیهای لازم غلطگیری و اصلاح شده باشد: دیوان حافظ مصحح قزوینی. (از یادداشت مؤلف) ، درست ساخته شده، تمام ساخته شده. (ناظم الاطباء) ، کامل. در حد مقرر.
- مصحح شدن، به حد مقرررسیدن. درست شدن: هرگاه آنچه به قبض و تصرف فلان جهبذ آمده باشد مصحح نشود... تا اموال امیرالمؤمنین و عامل او و آن کس که قایم مقام و نایب مناب او باشد مصحح و درست شود. (تاریخ قم ص 152).
- مصحح گردیدن، کامل شدن. به حد مقرررسیدن: همچنان ضامن بود تا هر آنچه بر فلان جهبذ واجب و لازم بود از شرایط مذکوره و هر آنچه به قبض و تصرف او آمده باشد از مالهای سنۀ کذا و بقایای ماقبل آن ازبهر امیرالمؤمنین مصحح و درست گردد. (تاریخ قم ص 152).
، شفایافته و تندرست شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَحْحِ)
درست گویندۀ چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب). درست کننده و اصلاح کننده و تصحیح کننده. (ناظم الاطباء). درست کننده چیزی. (از منتهی الارب). تصحیح کننده. اصلاح گر، (اصطلاح چاپخانه) آنکه غلطها و نادرستیهای کتابی را با بررسی و مطالعه بر اساس ضوابطی اصلاح کند. حرفگیر. (یادداشت مؤلف). ویراستار، غلطگیر مطبعه. آنکه در مطبعه به غلطگیری خبرهای چیده شده اشتغال دارد. که اصلاح نمونه های چاپ شدۀ کتاب یا نشریه پیشه دارد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
یکی مصاحات. واحد مصاحات. (از ناظم الاطباء). رجوع به مصاحات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زمین که گیاه شور در آن کم باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَحْ حا)
نیک دروغگوی. (منتهی الارب). کذاب بسیار دروغگو. (از لسان العرب). کذوب، آن که به سخن دل خوش کند کسی را و بس. (منتهی الارب). سخن فروش. (مهذب الاسماء). کسی که مردم را با سخن خود نه با کردار راضی کند. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
گرسنگی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
صحاح سته. نام شش کتاب حدیث اهل سنت و جماعت که فقها و اصحاب حدیث بر آن اعتماد دارند و ارکان اساسی علم حدیث است و آن شش عبارت است از: الجامع الصحیح تألیف محمد بن اسماعیل بخاری (متوفی 256 هجری قمری) صحیح تألیف ابوالحسن مسلم بن حجاج نیشابوری (متوفی 261) ، سنن تألیف ابن ماجه (متوفی 273) ، جامع تألیف ترمذی (متوفی 279) سنن ابی داود (متوفی 275) ، و سنن تألیف نسائی (متوفی 303). (از تاریخ ادبیات ایران تألیف دکتر صفا 67- 68) : وائمۀ متقدم تتبع بسیار کرده اند و بعضی (احادیث نبوی) را بازگزیده و آن را صحاح میخوانند. (رشیدی)
صحاح اللغه. نام کتاب لغتی است تألیف اسماعیل بن حماد جوهری. رجوع به اسماعیل... شود:
در دارالکتب چو بازکند
نسختی از صحاح بفرستد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(صِ)
جمع واژۀ صحیح. (اقرب الموارد) :
همه خواندند بر تو چیز نماند
یاد ناکرده از صحاح و کسور.
ناصرخسرو.
، جمع واژۀ صحاح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مقابل ممراضی. حالت و چگونگی مصحاح بودن. استقامت و پایداری در برابر بیماریها: بباید دانست که مصراعی نه ملکۀ نفسانی باشد که با وجود آن در قوت ادراک صارع صناعت کشتی گرفتن نیک داند و بر آن قادر بود... و همچنین مصحاحی نه هیأت صحت بود که از نوع دوم باشد بل هیأتی بود که با وجود آن مرضی عارض به نادر شود یا به آسانی زایل شود. (اساس الاقتباس ص 45)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنچه به هشیاری و صحو کشاند. ما یدعو الی الصحو. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خنور. (منتهی الارب) (آنندراج). پیاله. (ناظم الاطباء). ظرفی همانند جام که در آن آب نوشند. (از اقرب الموارد). آوند. (مهذب الاسماء). آبجامه. (از منتهی الارب) ، پیالۀ نقره گین. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ماده شتری که شیر آن کف نکند. (ناظم الاطباء) ، ماده شتر که چرا کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مطیع و منقاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فرمانبردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ نَ)
صاحب اهل و مواشی تندرست شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خداوند چارپای تندرست شدن. (زوزنی). بهبود یافتن اهل و ماشیۀ کسی. اصحاح قوم، چنانست که به مواشی آن آفتی برسد و آنگاه برطرف شود. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). و گویند: لایورد الممرض علی المصح، یعنی کسی که شتر او مبتلا به مرض است بر کسی که شترش سالم میباشد وارد نشود. (از اقرب الموارد) ، اصداء کوه، آواز دادن آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). آواز دادن کوه. (منتهی الارب). آواز بازدادن کوه. (تاج المصادر بیهقی) ، اصدأه طول العهد بالصقل، ای جعله صدئاً، یعنی وی را فرومایه شمرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ / اِ)
اصحاح از تورات و انجیل، بمنزلۀ سوره از قرآن است. ج، اصحاحات. (قطر المحیط) ، اشتر دیزه. (مهذب الاسماء). ذوالصداءه. دارای رنگ صداءه یعنی رنگ سرخ مایل به سیاهی یا سیاهی که به سرخی زندو آن از رنگهای بز و اسب است. یقال: جدی اصداء و عناق صدءاء. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بزغالۀ سرخ که به سیاهی زند. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: جدی اصداء. (منتهی الارب) ، کمیت نیک سرخ مایل به سیاهی. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب سیاه وسرخ فام. (مهذب الاسماء). از رنگهای اسب است، چنانکه اگر سرخی اسب مانند زنگ آهن باشد، آنرا اصداء خوانند، و اگر در آن اندکی سیاهی درافزاید، آنرا اجأی خوانند و اسم آن جؤوه است. (از صبح الاعشی ج 2 ص 19)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
رجل ملحاح، مرد بسیار ستیهنده. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آن اشتر که از آبشخور فراتر نشود. (مهذب الاسماء) : ناقه ملحاح، ناقه ای که از حوض نرود. (منتهی الارب) (از آنندراج). ماده شتری که از حوض آب نرود. (ناظم الاطباء) ، رحی ملحاح، آسیای پیوسته آردکننده، پالان که پشت ستور را ریش گرداند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ صَ صِ)
درست محبت. (منتهی الارب) (آنندراج). درست در دوستی و محبت. (ناظم الاطباء) ، کسی که کارهای باطل آورد و مرتکب آن شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصباح
تصویر مصباح
چراغ، سراج، ظرف یا قدحی که در آن صبوحی بخورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحاح
تصویر صحاح
تندرستی، تندرست و درست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصحح
تصویر مصحح
تصحیح و اصلاحی کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصحح
تصویر مصحح
((مُ صَ حُِ))
تصحیح کننده، کسی که غلط های نوشته یا کتابی را تصحیح کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحاح
تصویر صحاح
((ص))
کتاب های شش گانه اهل سنت که در برگیرنده احادیث اسلامی است، چیزهای صحیح، جمع صحیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحاح
تصویر صحاح
((صَ))
تندرستی، صحیح، درست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصباح
تصویر مصباح
((مِ))
چراغ، جمع مصابیح
فرهنگ فارسی معین
چراغ، سراج، فانوس، مشکات، نبراس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصحیح کننده، غلطگیر، خطایاب، غلطیاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد