جدول جو
جدول جو

معنی مصایب - جستجوی لغت در جدول جو

مصایب(مَ یِ)
مصائب. رجوع به مصائب شود
لغت نامه دهخدا
مصایب
جمع مصیبت: ... اما بحکم آنک همه ساله در مصاید مرغان می بودیم و در مصایب ایشان بمصیبت خویش شریک
فرهنگ لغت هوشیار
مصایب((مَ یِ))
جمع مصیبت
تصویری از مصایب
تصویر مصایب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مغایب
تصویر مغایب
آنکه در غیاب او سخن گفته شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاحب
تصویر مصاحب
هم صحبت، یار، همدم، ملازم، معاشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاید
تصویر مصاید
مصیدها، دام ها، تله ها، جمع واژۀ مصید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معایب
تصویر معایب
عیب ها، نقیصه ها، نقص ها، بدی ها، جمع واژۀ عیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصائب
تصویر مصائب
مصیبت ها، سختی ها، رنج ها، اندوه ها، جمع واژۀ مصیبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاعب
تصویر مصاعب
شداید، مشقت ها، سختی ها، گرفتاری ها، جمع مصعب، مصعب
فرهنگ فارسی عمید
(مَ یِ)
رجوع به مطائب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مصیبه. (منتهی الارب) (آنندراج). مکروهات و شدائد و رنجها (همزۀ مصائب مبدل از واو است خلاف القیاس). (از غیاث). جمع واژۀ مصیبت. رزایا. مصیبتها. ماتمها. مصایب. (یادداشت مؤلف) :
پند گیر از مصائب دگران
تا نگیرند دیگران ز تو پند.
سعدی.
و رجوع به مصیبت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
مواجه. رویاروی. روبرو. (یادداشت مؤلف) : و یحملوننی (ای جسدی) الی الجبل المصاقب لقریه مزداخان. (از وصیت نامۀ امام فخر رازی از عیون الانباء ج 2 ص 28)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
آنکه در غیبتش از او سخن گویند. و رجوع به مغایبه شود، (اصطلاح دستوری) سوم شخص غایب. مقابل مخاطب.
- ضمیر مغایب، ضمیری که مرجع آن، شخص یا شی ٔ غایب باشد، مانند او، ایشان.
- فعل مغایب، فعلی است که فاعل آن شخص یا شی ٔ غایب باشد و آن شامل سوم شخص مفرد و سوم شخص جمع است، مانند رفت، رفتند. و رجوع به غایب و ضمیر غائب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
مصاحبت کننده. یار و رفیق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). یار. همدم. دوست. هم صحبت و هم نشین و همدم و ملازم. (ناظم الاطباء). هم نشین. همراه. هم صحبت. معاشر. همکت. ندیم. (یادداشت مؤلف) : پسر برادرش یاقوتی و قتلمش بن اسرائیل پسرعمش هر دو مصاحب و ملازم او بودند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 18).
نخست موعظت پیر می فروش این است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید.
حافظ.
مصاحب و نایب و کارساز ابوالحسن ابوعلی بن نصر بن سالم بوده است. (ترجمه تاریخ قم ص 221). مسنوت، مصاحبی که بی سبب خشم گیرد بر تو. شعیر، یار و مصاحب. (منتهی الارب).
- مصاحب شدن، هم نشین شدن و هم صحبت گردیدن. (ناظم الاطباء).
، رام بعد از صعوبت و سرکشی. (منتهی الارب) (آنندراج). رام پس از سختی و سرکشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ)
نائینی. از شاعران قرن یازدهم هجری و اصل وی از قصبۀ نائین بوده ولی در اصفهان می زیسته. در برخی از علوم، خاصه علم رمالی متبحر بوده و طبعش به مطایبه رغبتی کامل داشته با آنکه زیاده از هفتاد سال عمر داشته به هزلیات می پرداخته است به مضمون الهزل فی الکلام کالملح فی الطعام. اینک چند بیتی از یک مطایبۀ او:
به کوچه ای گذرم بود چون نسیم سحر
فتاده در ره من عکس ماهی از منظر
ز اضطراب سراسیمه هر طرف دیدم
چو آفتاب نمودار شد یکی دختر
به گوشه ای بنشستم دو چشم خون پالا
گهی ستون زنخ دست و گه به زانو سر...
خموش باش مصاحب که در دیار هوس
از این مطایبه شد کام مرد و زن چو شکر
حکیم سوزنی از گفته منفعل گردد
اگر کند به سمرقند این قصیده گذر.
(از مجمعالفصحاء چ مصفا ج 2 بخش 1 ص 70 و 71). و رجوع به آتشکدۀ آذر ص 201 و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ)
نیک سیراب و پر. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد سیراب و پرشده از آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
مصائد. جمع واژۀ مصید. آلت های صیدجانوران. دام: حسن صباح مصاید مکاید بگسترد. (تاریخ جهانگشای جوینی). و رجوع به مصائد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ)
شیشۀ خرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چینه دان بزرگ مرغ. (ناظم الاطباء). (اما معنی اخیر در فرهنگهای در دسترس نبود)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
جمع واژۀ مصیف. ییلاقها. (دهار). رجوع به مصیف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
مصائر. جمع واژۀ مصیره، عاقبت امور. فرجام کارها: اسرار ضمایر و استار مصایر پیش نظر بصیرت او روشن و پیدا بودی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 279)
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
جمع واژۀ مصطبه. (ناظم الاطباء). رجوع به مصطبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
مثل مصائب است علی الاصل. (منتهی الارب). جمع واژۀ مصیبه، به معنی تعزیت و سختی و اندوه رسنده به کسی. (آنندراج) ، جمع واژۀ مصوبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ یِ)
جمع واژۀ معاب و معابه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (محیطالمحیط). عیبها و آهوها و بدیها و کاری بد وناشایسته. (ناظم الاطباء). عیوب: پس چون ضعیفی افتد میان دو قوی توان دانست که حال چون باشد وآنجا معایب و مثالب ظاهر گردد و محاسن و مناقب پنهان ماند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 103). وقت است که... بعضی از معایب رأی... تو بر شمرم. (کلیله و دمنه).
نه از بزرگی تو ز آنکه در معایب تو
چه جای هجو که اندیشه هم کرا نکند.
انوری.
دوست آن است کو معایب دوست
همچو آیینه روبرو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان
در قفا رفته مو به مو گوید.
(از امثال و حکم ج 2 ص 835)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ مصعب. (یادداشت مؤلف). دشواریها و سختیها. (ناظم الاطباء). دشواریها و جاهای دشوار. (غیاث) (آنندراج) ، جمع واژۀ مصعب، به معنی گشن یا گشنی که هنوززیر بار و سواری نیامده است. سرکش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از معایب
تصویر معایب
عیبها و بدیها و کاری بد و ناشایسته
فرهنگ لغت هوشیار
از مغایبه اوین (غایب سوم شخص) کسی یا چیزی که در غیبتش از او سخن گفته شود، سوم شخص غایب یا ضمیر مغایب. ضمیری که بشخص یا شی غایب ارجاع شود. یا فعل مغایب. که از شخص و شی و یا اشخاص و اشیا غایب سر زده و آن شامل سوم مفرد و سوم شخص جمع است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصعب، گشن ها و دشواری ها جاهای دشوار سختیها شداید مشقات توضیح باین معنی جمعی است بی مفرد، جمع مصعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاید
تصویر مصاید
جمع مصیده: آنچه بدان شکار کنند دامها، شکارگاهها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصائب
تصویر مصائب
جمع مصیبت
فرهنگ لغت هوشیار
همدامون همگوی همدم مصاحبت کننده، هم صحبت یار همدم: پسر برادرش یاقوتی وقتلمش بن اسرائیل پسر عمش هر دو مصاحب و ملازم او بودند. . ، جمع مصاحبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطایب
تصویر مطایب
شوخ لوده بزله گوی شوخی کننده لطیفه گوی، شوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معایب
تصویر معایب
((مَ یِ))
عیب ها، بدی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاعب
تصویر مصاعب
((مَ عِ))
جمع مصعب، دشواری ها و سختی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاحب
تصویر مصاحب
((مُ حِ))
هم صحبت، هم نشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصاید
تصویر مصاید
((مَ یِ))
جمع مصید و مصیده، دام ها
فرهنگ فارسی معین