جدول جو
جدول جو

معنی مصافگاه - جستجوی لغت در جدول جو

مصافگاه(مَ)
معرکه گاه. (آنندراج). میدان نبرد. میدان کارزار. میدان جنگ. آوردگاه. ناوردگاه:
مخالفان تو را در مصافگاه اجل
همیشه هست به شمشیر مرگ ضرب رقاب.
امیرمعزی.
آمد به مصافگاه اول
دشمن شده کور بلکه احول.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
دست دادن به یکدیگر هنگام ملاقات، دست در دست هم گذاشتن، دست یکدیگر را فشردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصافات
تصویر مصافات
دوستی کردن با کسی، دوستی پاک با کسی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مَ صافْ فا)
جمع واژۀ مصف. جنگها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
دست یکدیگر را گرفتن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). دست کسی را گرفتن. (ناظم الاطباء). دست یکدیگر را گرفتن در سلام. (تاج المصادر بیهقی). تصافح. دست به یکدیگر دادن. دست دادن. (یادداشت مؤلف). یکدیگر را دست گرفتن. (المصادر زوزنی). دست یکدیگر را گرفتن، و آن هنگام دیدار دوستان سنت است و باید که به هر دو دست بود و آنکه پاره ای از مردم بعد از نماز فجر یا بعد از نماز جمعه میکنند چیزی نیست و بدعت است و با زن جوان و امرد نیکوصورت مصافحه درست نباشد و به هرکه نظر کردن حرام است مساس کردن با او نیز حرام است بلکه حرمت مساس سخت تر از نظر باشد. مصافحۀ مرد با پیرزن که مشتهات نبود باکی نیست، همچنین است مصاحفۀ زن جوان با مردی پیر که از ف تنه شهوت ایمن بود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مصافحت و مصافحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ حَ / حِ)
مصافحه. مصافحت. دست یکدیگر را گرفتن از روی دوستی و صداقت و تکان دادن دست و روی هم را بوسیدن. (ناظم الاطباء). دست همدیگر را گرفتن به وقت ملاقات، و این قایم مقام معانقه است. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(ضَج ج)
درد زه گرفتن ناقه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، از پهلو به پهلو گردیدن. (منتهی الارب). از این پهلو به آن پهلو گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پوشیدن یکی از دو جامه روی دیگری. (ناظم الاطباء) ، میان دو جامه مطابقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
مدارا نمودن. (منتهی الارب). موافقت کردن و سازواری نمودن. (از ناظم الاطباء) : رافاه، حاباه و داراه. (متن اللغه). موافقت کردن. رفاء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چیزی از جای برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : جافی السرج عن الفرس مجافاه، زین را از پشت اسب برداشت. (از اقرب الموارد) ، ضد وصال و مؤانست است. (از اقرب الموارد) ، دور داشتن و منه الحدیث انه یجافی عضدیه عن جنبیه للسجود، او برای سجده کردن بازوان خود را از دو پهلوی خود دور می کند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : جافی عضدیه، بازوان خود را از دو پهلوی خود دور کرد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
دشنام دادن. (منتهی الارب). سفاهت کردن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی). مسافهه. (اقرب الموارد) ، دوا کردن. (منتهی الارب). دارو کردن. مداوا کردن. (اقرب الموارد). درمان کردن
لغت نامه دهخدا
(شُ)
تمام بکردن خسته. (تاج المصادر بیهقی). خسته را کشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
منازعت کردن باکسی در سخن. (آنندراج). مناقشه و منازعه. (ناظم الاطباء). پیکار کردن با کسی در سخن. (تاج المصادر بیهقی). حافاه، منازعه کرد با وی در سخن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
جای لاف، (آنندراج) :
لاف بسی شد که در این لافگاه
بر تو جهانی بجوی خاک راه،
نظامی (مخزن الاسرار ص 113)،
دل دو نیم نداری به گوشه ای بنشین
به لافگاه محبت به یک گواه مرو،
صائب
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
مداراه کردن. (منتهی الارب مادۀ ص دی) (آنندراج). مدارا کردن با کسی. (ناظم الاطباء) ، معارضه کردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). معارضه نمودن با کسی. (ناظم الاطباء) ، پوشانیدن کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
درون، میان: پس میانگاه آن گوشت شکافته شود و جای ناف پدید آید، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بر سر آن دکه سایه ها ساخته و در میان گاه آن گنبدی عظیم برآورده، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 138)، قلب، قلب لشکر، مرکز لشکر، قلب سپاه، (یادداشت لغت نامه) :
میانگاه لشکرش را همچنین
سپاهی بیاراست خوب و گزین،
دقیقی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مثوی ̍. (دهار). اقامتگاه. محل اقامت: نصر بن احمد گفت: تابستان کجا رویم که از این خوشتر مقامگاه نباشد، مهرگان برویم. (چهارمقاله ص 51). چون ابوسعید شیبی به قومس رسید که مقامگاه نصر بود با او همان رفت که... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 100). گفت ای شکال اینک آثار و انوار آن مقامگاه از دور می بینم. (مرزبان نامه). چون به مقامگاه رسیدند وحوش آمدند و به قدوم ایشان یکدیگر را تهنیت دادند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 169). عزیمت مراجعت تصمیم فرمود و با مقامگاه قدیم آمد. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 43). لشکر نیز با مقامگاهها شده مانند برق از میغ قاصد او شد و مغافصهً او را فروگرفت. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 48). در فلان حد که مقامگاه ایشان است گنجی است که افراسیاب نهاده است. (جهانگشای جوینی ایضاً ج 1 ص 166)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بی ی)
راست و خالص کردن دوستی و اخوت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : لایخرج عنه ملک مقرب و لا نبی مرسل و لا صفی لمصافاته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). مصافات. رجوع به مصافات شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جائی که در آن قصاص کنند. جای اعدام گناهکاران: عربده کرده وکسی را کشته اکنون به قصاصگاهش میبرند. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای زیارت. زیارتگاه. رجوع به مزار و رجوع به زیارت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جای بودن. منزل. منزلگاه: از او درخواستند که در آن نواحی مکانگاه ایشان معین کند. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 14)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جای آزادی و جای مقدس و پناهگاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مکافات در فارسی: شیان (جزا و مکافات باشد) برو تازه شد کینه ورزیان بکردندش از هر چه کرد او شیان (ابو شکور) سزا، رنج مکاکفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منافاه
تصویر منافاه
نا سازی نا جوری، جدایگی
فرهنگ لغت هوشیار
دوستی پاک وخالص با کسی داشتن دوستی کردن، دوستی پاک: ببرکات مصافات تو از چنان و رطه هایل بر چه جمله خلاص یافتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
دست دادن بیکدیگر هنگام ملاقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاف گاه
تصویر مصاف گاه
رزمگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانگاه
تصویر میانگاه
وسط. یا میانگاه طول. (هیئت) قبه الارض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکانگاه
تصویر مکانگاه
مکان جای باشش: (از او در خواستند که در آن نواحی مکان گاه ایشان معین کند) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور 14) توضیح} مکان {خود اسم مکان است و احتیاجی به پسوند مکان ندارد ولی در فارسی ازین نوع مستعمل است مانند: معبد جای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقامگاه
تصویر مقامگاه
اقامتگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزارگاه
تصویر مزارگاه
زیارتگاه، جای زیارت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصافاه
تصویر مصافاه
مصافات در فارسی: دوستی پاک یکرنگی در دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
جای لاف: لاف بسی شد که درین لافگاه برتو جهانی بجوی خاک راه (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
((مُ فَ حَ یا حِ))
به هم دست دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصافات
تصویر مصافات
((مُ))
دوستی پاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میانگاه
تصویر میانگاه
مرکز
فرهنگ واژه فارسی سره