جدول جو
جدول جو

معنی مصاعره - جستجوی لغت در جدول جو

مصاعره
(ضُ)
کژ گردانیدن رخسار را از تکبر. (منتهی الارب) (آنندراج). کج گردانیدن روی خود را از تکبر. (ناظم الاطباء). رخ کژبکردن. (تاج المصادر بیهقی). رخ کژ کردن. (دهار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصاغره
تصویر اصاغره
اصغرها، صغیرترها، کوچک ترها، خردترها، جمع واژۀ اصغر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهره
تصویر مجاهره
علنی شدن، آشکار شدن، آشکارا دشمنی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاعره
تصویر مشاعره
با هم شعر خواندن، خواندن اشعار در مقابل یکدیگر به طریق مسابقه که کدام یک بیشتر شعر از بر دارد یا بهتر می خواند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشاعره
تصویر اشاعره
اشعری، از فرقه های اهل سنت، پیرو ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری که معتقد به جبر بوده و با خردگرایی مخالف بودند، جمع اشاعره، پیرو فرقۀ اشعری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخاطره
تصویر مخاطره
خطر، خود را به خطر انداختن، خطرناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوره
تصویر محاوره
با هم سخن گفتن، گفتگو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاضره
تصویر محاضره
با هم گفتگو و سؤال و جواب کردن، سؤال و جواب حضوری، گفتگو در موضوعی که در محفلی مورد بحث قرار گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخابره
تصویر مخابره
خبر دادن، خبر گرفتن، مکالمه به وسیلۀ تلگراف یا تلفن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادره
تصویر مصادره
مال کسی را به زور ضبط کردن، جریمه و تاوان گرفتن، بازگیری، بازخواست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصابره
تصویر مصابره
غالب شدن بر کسی به صبر، شکیبایی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
آشکارا کردن کاری را. (منتهی الارب). صحار. و رجوع به صحار شود
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
اکراه کردن کسی را بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را به دشواری بر کاری داشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
جای تک برآوردن اسب. (منتهی الارب مادۀ م ص ر) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ ضَ حَ)
دامادی. خسری کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: صاهرهم و صاهر فیهم و صاهر الیهم، ای صاهر فیهم صهراً. (منتهی الارب). داماد گردیدن. (ناظم الاطباء). با کسی به نکاح وصلت کردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به مصاهرت و مصاهره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ / هَِ رَ / رِ)
مصاهره. مصاهرت. خسری. دامادی کردن، رابطه ای که بواسطۀ ازدواج بین زوج و زوجه و خویشان هر یک از آن دو ایجاد می شود. خویشی سببی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مصاهرت و مصاهره شود.
- مصاهره کردن، وصلت. قرابت و خویشی سببی پیدا کردن: چون این مصاهره کرده بودند به اتفاق روی به هیاطله نهادند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 94)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
همدیگر شکیبایی کردن. (منتهی الارب). شکیبایی کردن. (آنندراج). با کسی به صبر نبرد کردن. (ترجمان القرآن جرجانی) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). و رجوع به مصابرت شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ثَ)
مصابرت. مصابره. (یادداشت مؤلف). رجوع به مصابرت و مصابره شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ)
مطالبه. (منتهی الارب). مطالبه کردن چیزی را از کسی. (ناظم الاطباء). مطالبه کردن. (از اقرب الموارد). تاوان فرمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). تاوان فرمودن کسی را بر مال. (ناظم الاطباء). باژگیری. (مهذب الاسماء). تاوان جرم ستانیدن. (غیاث) ، در اصطلاح مستوفیان دیوان، ضبط اموال عامل است در ازاء مالی که در ضمان داشته. (از اقرب الموارد). تاوان دادن. (غیاث) (آنندراج) ، خون کسی را به مال او فروختن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ عَ)
کشتی گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی کشتی گرفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کشتی کردن با هم و همدیگر را بر زمین کوفتن. (آنندراج). و رجوع به مصارعت و مصارعه و کشتی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ عَ / عِ)
مصارعه. مصارعت. کشتی گرفتن. (یادداشت مؤلف) : از مصارعۀ حوادث جز غصه و رنج دل نزاید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 258). می دانستند با سیل در مصارعه آمدن جان بازی است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 207). و رجوع به مصارعت و مصارعه و کشتی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نبرد کردن به شعر با هم. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با کسی به شعر نبرد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (مجمل اللغه). با هم شعر خواندن. (غیاث). با یکدیگر شعر خواندن تا که بیشتر داند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج، مشاعرات. (فرهنگ فارسی معین) ، در جامۀ شعار خوابیدن با کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی در یک جامه خفتن. (تاج المصادر بیهقی). در جامۀ شعار خوابیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
پشکل افکندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِرَ / رِ)
مصادرت. مصادره. تاوان. (ناظم الاطباء). تاوان گیری. مطالبۀ مال به زور یا به سبب ارتکاب گناه. (یادداشت مؤلف). اخذ جریمه. جریمه گیری. ضبط کردن اموال و دارایی کسی به سبب جرمی که مرتکب شده یا دزدی و سلوک در طریق ناراست که سبب بدست آمدن آن دارایی شده است. (یادداشت لغت نامه). در اسلام مصادره سابقه دارد و از زمان خلفای راشدین شروع شده است، به این معنی که اگر والیان (عمال) از راه تجارت یا طریق دیگر اضافه بر حقوق سودی به دست می آوردند خلفا نصف آن سود را به نفع بیت المال مصادره می کردند چنانکه عمر با والیان خود در کوفه و بصره و بحرین چنان کرد و این عمل را در آن زمان مقاسمه و مشاطره می گفتند. در زمان بنی امیه که مأمورین عالیرتبۀ دولت باظلم و زور و استبداد مردم را غارت می کردند مصادره به نام استخراج صورت می گرفت تا آن درجه که در اواخر حکومت بنی امیه عاملی که از کار برکنار می شد دارایی اورا حساب می کردند و آنچه از دستشان می آمد از دارایی والی ضبط می نمودند. در اوایل خلافت عباسیان مصادره معمول نبود ولی بعدها که بیداد و طمع حکام آغاز گشت مصادره نیز رایج شد. منصور محلی را به نام ’بیت المال مظالم’ تأسیس کرد و هرچه از مأموران به مصادره می گرفت در آن محل جمع می کرد. بعدها مهدی و هارون و مأمون و مهتدی نیز به سبب مالهای کلان که عمال از مردم ستده بودند به مصادرۀ اموال آنان پرداختند. مصادرۀ اموال عمال گاه پیش از مرگ و گاه پس از مرگ آنان صورت می گرفت، چنانکه هارون اموال علی بن عیسی والی خراسان را پیش از مرگ او مصادره کرد که تنها اموال منقولش 150 بار شتر بود و اموال محمد بن سلیمان پس از مرگ وی مصادره گردید. بعد از عمال مصادرۀ وزیران شروع شد زیرا مالهای غارتی در بغداد نزد وزیران جمع می شد و خلفا آن را مصادره می کردند. این نوع مصادره در عهد مقتدر بیش از هر هنگام دیگر صورت گرفت زیرا او در خردسالی به خلافت رسیده بود و وزیران از این فرصت استفاده کرده اموال کلانی به دست آورده بودند مانند ابن فرات و خاقانی و حامد بن عباس و عبداﷲ بن محمد و احمد بن عبیداﷲ که اموال همگی مصادره شد و خود زندانی یا کشته شدند. به این ترتیب در عهد عباسیان مصادره منبع درآمد عمومی و خصوصی شد. والی مردم را مصادره می کرد! وزیر والی را! و خلیفه وزرا را و طبقات مختلف مردم یکدیگر را! اما خلفا تا برای پرداخت سپاهیان و هزینه های دیگر مجبور نمی شدند اموال وزیران را مصادر نمی کردند خلفا اموال وزیران را متعلق به بیت المال و استرداد آن را که به زور از مردم گرفته شده بود برای رفع حوائج عمومی امری مشروع می دانستند. (از تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ترجمه جواهرکلام صص 199- 204). مصادرۀ اموال وزیران و امیران و صاحبان مشاغل و عمال و حکام در دستگاه سلاطین نیز رایج بوده است، چنانکه نمونه های بسیار از آن را در تاریخ بیهقی و دیگر کتب ادب و تاریخ می توان دید و البته این غیر از نقل کلیۀ اموال و ضبط املاک کسی بوده که با امیر یا سلطان رابطۀ مملوکیت داشته چنانکه موردی از آن را در سفرنامۀ ناصرخسرو (چ 3 دبیرسیاقی ص 107). می توان دید:
نه شان ز دزدان ترس و نه از مصادره بیم
نه خشک ریش ز همسایه و ز هم دندان.
فرخی.
وی (احمد عبدالصمد) قصدها کرد در معنی کالۀ وی بدان وقت که مرافعه افتاد با وی (احمد حسن) و مصادره. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408).
غره مشو به رشوت و نازش که هرچه داد
بستاند از تو پاک به قهر و مصادره.
ناصرخسرو.
گردن ستبر کردی از سیم این و آن
با سیلی مصادره گردن ستبر به.
سوزنی.
جملۀ شهر در فرمان توست، مصادره و مطالبۀ شهر به خواست تو می باشد نه به نیک و نه به بد از تو بازخواستی نکرده ایم. (سمک عیار انتشارات آگاه ج 1 ص 47). دست مصادره درازکرد و خطۀ خراسان با سرها بغارتید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 111)، تاوان دادن. تن به مال بازخریدن. جان به مال نگه داشتن: رنجهای بزرگ رسانیدندش و مالی دیگر به مصادره بداد و آخر خلاص یافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 507).
- دست به مصادره کردن، به مصادره اقدام کردن. مال ازمردم گرفتن به زور یا به سبب جرم: چون ازاخراجات و دخلها فرومانیم ضرورت را دست به مصادره... باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 600).
- مصادره ستدن (گرفتن) ، مصادره گرفتن. پول و مالی را به جریمه گرفتن: تا چند کس از معروفان لشکر خویش بکشت و از اعیان مصادره ستد و همگان از وی ملول شدند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 56).
- مصادره کردن، مطالبه کردن. مؤاخذه کردن: احسان پادشاه آن است که بر مردم بهانه نگیرد و منقصتها نجوید و مصادره نکند. (مرصادالعباد ص 250).
- ، تنبیه کردن. مجازات کردن به مال. جریمه کردن. مطالبه کردن مال کسی را به سبب گناهی که کرده است یا به جبر: پس خالد بن برمک را بگرفت واو را هزارهزار درم سیم مصادره کرد. (مجمل التواریخ و القصص). کسان خواجۀ بزرگ را همه بگرفتند و مصادره کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 429).
گفتم چنین که حکم کنی تو مصادره ست
مرد حکیم کدیه کندنی مصادره.
سوزنی.
آنچه یافتندی به غارت بردندی و برسری مردم را مصادره کردندی تا یک باری مستأصل شدند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 133). ظلم و مصادره ها و ناواجبات می کرد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107). حرکتی ازاو در نظر سلطان ناپسند آمد، مصادره فرمود و عقوبت کرد. (گلستان).
، (اصطلاح منطق) آنچه از مقدمات مسأله در اول کتابی یا بابی از هندسه قرار دهند. (از مفاتیح)، (اصطلاح منطق) تصدیقی که معلم از متعلم یا مؤلف از قاری خواهد بی ذکر دلیل صحت آن تا سپس در موردی که معلم یا مؤلف در ذهن خود برای ذکر آن دلیل معلوم کرده است به ذکر آن پردازد و این بیشتر به علت صعوبت درک مبتدی باشد در اول یا مبتنی بودن فهم آن دلیل باشد به دانستن اموری که هنوز متعلم یا قاری آن امور نداند. (یادداشت مؤلف).
- مصادره به مطلوب (اصطلاح منطق) ، عبارت از قرار دادن مدعی است عین دلیل را، یعنی دلیل را مدعی قرار دادن. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی)
لغت نامه دهخدا
مصاهره و مصاهرت در فارسی: دامادی، خسورگی خسوره در پارسی پدر شوهر و پدر زن را گویند، خویشی وابستگی (سببی) داماد شدن شوهر دختر یا خواهر کسی گردیدن، باکسی خویشی کردن بوسیله زن دادن و زن گرفتن، دامادی: ایلگ خان از سلجوقیان خایف شده بود پیش محمود بحکم مصاهرت و مصادقت که از جانبین سلسله و داد و اتحاد منعقد بودکسی فرستاد، رابطه و علاقه ایست که میان زن وشوی واقرباء یکدیگر ایجاد میشود که موجب حرمت نکاح عده ای میگردد مثلا زن هر یک از پدر وپسر بر دیگری حرام میشود و مادر زن یا دختر زنی که موطوئه باشند بر شخص حرام میگردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاعره
تصویر مشاعره
با کسی به شعر نبرد کردن، با هم شعر خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
مطالبه، تاوان گرفتن، بازگیری، تاوان جرم ستانیدن، مال کسی را بزور ضبط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نام گروهی که پیرو ابوالحسن اشعری بوده اند انگارگرایان (اندیشه های فلسفی ایرانی)
فرهنگ لغت هوشیار
مصابره و مصابرت در فارسی: شکیپایی شکیبایی شکیبایی کردن غالب شدن بصبر بر کسی، شکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
مصارعه و مصارعت در فارسی: کشتی بر زمین کوفتن: یکدیگر را کشتی گرفتن یکدیگر را بر زمین کوفتن، کشتی گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاعره
تصویر مشاعره
((مُ عَ رَ یا رِ))
مسابقه شعرخوانی، خواندن اشعار در مقابل یکدیگر به طریق مسابقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصادره
تصویر مصادره
((مُ دِ رِ))
مال کسی را به زور ضبط کردن، جریمه کردن، تاوان گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصادره
تصویر مصادره
تاوان گیری
فرهنگ واژه فارسی سره
ضبط اموال، مطالبه، تاوان گیری، اخذ، بازگیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مسابقه شعرخوانی، شعرخوانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد