مصارعه. مصارعت. کشتی گرفتن. (یادداشت مؤلف) : از مصارعۀ حوادث جز غصه و رنج دل نزاید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 258). می دانستند با سیل در مصارعه آمدن جان بازی است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 207). و رجوع به مصارعت و مصارعه و کشتی شود
مصارعه. مصارعت. کشتی گرفتن. (یادداشت مؤلف) : از مصارعۀ حوادث جز غصه و رنج دل نزاید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 258). می دانستند با سیل در مصارعه آمدن جان بازی است. (ترجمه تاریخ یمینی ص 207). و رجوع به مصارعت و مصارعه و کُشتی شود
کشتی گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی کشتی گرفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کشتی کردن با هم و همدیگر را بر زمین کوفتن. (آنندراج). و رجوع به مصارعت و مصارعه و کشتی شود
کشتی گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی کشتی گرفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). کشتی کردن با هم و همدیگر را بر زمین کوفتن. (آنندراج). و رجوع به مصارعت و مصارعه و کُشتی شود
با هم زراعت کردن یا قرار کشت کاری با هم گذاشتن بر طبق قرارداد معین، عقدی که در آن صاحب زمین، زمین خود را به کس دیگر واگذار می کند که در آن زراعت کند و حاصل آن را میان خود قسمت کنند
با هم زراعت کردن یا قرار کشت کاری با هم گذاشتن بر طبق قرارداد معین، عقدی که در آن صاحب زمین، زمین خود را به کس دیگر واگذار می کند که در آن زراعت کند و حاصل آن را میان خود قسمت کنند
مسارعت. شتافتن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (دهار). سرعت گرفتن. (اقرب الموارد). با کسی شتافتن. (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی). شتافتن و با هم شتابی و جلدی نمودن. (آنندراج) ، شتابانیدن. (المصادر زوزنی) (دهار). و رجوع به مسارعت شود
مسارعت. شتافتن. (منتهی الارب) (المصادر زوزنی) (دهار). سرعت گرفتن. (اقرب الموارد). با کسی شتافتن. (ترجمان القرآن علامۀ جرجانی). شتافتن و با هم شتابی و جلدی نمودن. (آنندراج) ، شتابانیدن. (المصادر زوزنی) (دهار). و رجوع به مسارعت شود
مصارفه. عوارض (یا پول یا مال سرشکن شده) که به مقتضای حال مؤدیان مالیات برای جبران کسر درآمدهای مالیاتی یاکسر درآمد ضیعتی در هر رستاق به نسبت با مبلغ مالیات اصلی از آنان وصول می شد. (از ترجمه تاریخ قم ص 190) : راوی گوید که ضیعت محصول به دینور در دست عامل بود تا یک سال به ارتفاع آن واقف شد، پس آن ضیعت را بدان قدر ارتفاع به صاحبش داد و به همدان ازضیعت محصول هیچ چیز بدو نمی دادند الا در ایام... که عجز هر رستاقی از رستاق همدان دیگر بار بر سایر ارباب خراج قسمت می کردند چنانچه به هر هزار درهم ده درهم برسید و بعد از آن به بیست درهم تا به سی درهم و همچنین گوید که مصارفۀ هر هزار دیناری بیست وسه درهم بود، پس با بیست ودو درهم آمد. (ترجمه تاریخ قم ص 190). قیمت آن از زر سرخ طلا بهر دو مصارفه که رسم قم بدان جاری بوده است. (ترجمه تاریخ قم ص 124). از آن جمله قیمت باقی از وظیفۀ خراج قم نیم درهمی است از زر سرخ طلا 17698 دینار و چهار دانگ دیناری مصارفۀ هر 17 درهم به دیناری قیمت 50823 درهم و چهار درهمی که از اصفهان با مال قم ضم و جمع کرده اند به مصارفۀ هر سیزده درهم و چهار دانگ درهمی. (ترجمه تاریخ قم ص 124). مبلغ مال وظیفه و خراج به کورۀ قم... 3489 هزارو 895 درهم قیمت آن به مصارفه 17 درهم به دیناری بعد از وضع کردن و خراج موقوفات و مواضع و معافه و مسلمه و کسورات زر سرخ طلا... (ترجمه تاریخ قم ص 125)
مصارفه. عوارض (یا پول یا مال سرشکن شده) که به مقتضای حال مؤدیان مالیات برای جبران کسر درآمدهای مالیاتی یاکسر درآمد ضیعتی در هر رستاق به نسبت با مبلغ مالیات اصلی از آنان وصول می شد. (از ترجمه تاریخ قم ص 190) : راوی گوید که ضیعت محصول به دینور در دست عامل بود تا یک سال به ارتفاع آن واقف شد، پس آن ضیعت را بدان قدر ارتفاع به صاحبش داد و به همدان ازضیعت محصول هیچ چیز بدو نمی دادند الا در ایام... که عجز هر رستاقی از رستاق همدان دیگر بار بر سایر ارباب خراج قسمت می کردند چنانچه به هر هزار درهم ده درهم برسید و بعد از آن به بیست درهم تا به سی درهم و همچنین گوید که مصارفۀ هر هزار دیناری بیست وسه درهم بود، پس با بیست ودو درهم آمد. (ترجمه تاریخ قم ص 190). قیمت آن از زر سرخ طلا بهر دو مصارفه که رسم قم بدان جاری بوده است. (ترجمه تاریخ قم ص 124). از آن جمله قیمت باقی از وظیفۀ خراج قم نیم درهمی است از زر سرخ طلا 17698 دینار و چهار دانگ دیناری مصارفۀ هر 17 درهم به دیناری قیمت 50823 درهم و چهار درهمی که از اصفهان با مال قم ضم و جمع کرده اند به مصارفۀ هر سیزده درهم و چهار دانگ درهمی. (ترجمه تاریخ قم ص 124). مبلغ مال وظیفه و خراج به کورۀ قم... 3489 هزارو 895 درهم قیمت آن به مصارفه 17 درهم به دیناری بعد از وضع کردن و خراج موقوفات و مواضع و معافه و مسلمه و کسورات زر سرخ طلا... (ترجمه تاریخ قم ص 125)
کژ گردانیدن رخسار را از تکبر. (منتهی الارب) (آنندراج). کج گردانیدن روی خود را از تکبر. (ناظم الاطباء). رخ کژبکردن. (تاج المصادر بیهقی). رخ کژ کردن. (دهار)
کژ گردانیدن رخسار را از تکبر. (منتهی الارب) (آنندراج). کج گردانیدن روی خود را از تکبر. (ناظم الاطباء). رخ کژبکردن. (تاج المصادر بیهقی). رخ کژ کردن. (دهار)
زمین به برزگری فا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). معامله در زمین به بعض حاصل آن در صورتی که بذر نیز از مالک باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). با یکدیگر کشاورزی کردن وزمین را بر بعض حاصل آن به کسی دادن و تخم بر ذمۀ مالک باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
زمین به برزگری فا کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). معامله در زمین به بعض حاصل آن در صورتی که بذر نیز از مالک باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). با یکدیگر کشاورزی کردن وزمین را بر بعض حاصل آن به کسی دادن و تخم بر ذمۀ مالک باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
در اصطلاح حقوقی عقدی است که به موجب آن احد طرفین زمینی را برای مدت معینی به طرف دیگر می دهد که آن را زراعت کرده و حاصل را تقسیم کنند. (قانون مدنی مادۀ 518). در عقد مزارعه حصۀ هر یک از مزارع و عامل باید به نحو اشاعه از قبیل ربع یاثلث یا نصف و غیره معین گردد، و اگر به نحو دیگر باشد احکام مزارعه جاری نخواهد شد. (قانون مدنی 519). در اصطلاح فقهی، عقد لازمی است که باطل نمی شود مگر به تفاسخ. مزارعه مصدر از ’زرع’ معامله و معاهده بین مردم است که به ایجاب از یک طرف و قبول از طرف دیگر انجام میگیرد و به لحاظ اینکه زارع به تسبیب مالک عمل زرع را انجام میدهد مثل این است که این عمل را به شرکت انجام داده اند به این لحاظ مزارعه را بر آن اطلاق نموده اند و بیان نموده اند مزارعه را به اینکه آن معامله بر زمین است به یک حصه و بهره ای از حاصل زمین
در اصطلاح حقوقی عقدی است که به موجب آن احد طرفین زمینی را برای مدت معینی به طرف دیگر می دهد که آن را زراعت کرده و حاصل را تقسیم کنند. (قانون مدنی مادۀ 518). در عقد مزارعه حصۀ هر یک از مزارع و عامل باید به نحو اشاعه از قبیل ربع یاثلث یا نصف و غیره معین گردد، و اگر به نحو دیگر باشد احکام مزارعه جاری نخواهد شد. (قانون مدنی 519). در اصطلاح فقهی، عقد لازمی است که باطل نمی شود مگر به تفاسخ. مزارعه مصدر از ’زرع’ معامله و معاهده بین مردم است که به ایجاب از یک طرف و قبول از طرف دیگر انجام میگیرد و به لحاظ اینکه زارع به تسبیب مالک عمل زرع را انجام میدهد مثل این است که این عمل را به شرکت انجام داده اند به این لحاظ مزارعه را بر آن اطلاق نموده اند و بیان نموده اند مزارعه را به اینکه آن معامله بر زمین است به یک حصه و بهره ای از حاصل زمین
رویاروی دشنام دادن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). صراح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیدا و آشکار کردن چیزی را که در دل است. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به صراح شود، با کسی کاری کردن روی با روی. (تاج المصادر بیهقی). با کسی رویاروی کاری کردن. (المصادر زوزنی)
رویاروی دشنام دادن کسی را. (از منتهی الارب) (آنندراج). صراح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیدا و آشکار کردن چیزی را که در دل است. (منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به صراح شود، با کسی کاری کردن روی با روی. (تاج المصادر بیهقی). با کسی رویاروی کاری کردن. (المصادر زوزنی)
آسان فراگرفتن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نرمی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). مدارا نمودن. (ناظم الاطباء). مدارا کردن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی مدارا کردن. (یادداشت مؤلف) ، رشوه دادن. (دهار). پاره دادن. رشوت دادن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). - امثال: من صانع بالمال لم یحتشم من طلب الحاجه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ، تمام نیاوردن اسب رفتار را که دارد که گویا مداهنه می کند با تو در بذل رفتار خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
آسان فراگرفتن کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، نرمی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (یادداشت مؤلف) (ناظم الاطباء). مدارا نمودن. (ناظم الاطباء). مدارا کردن. (تاج المصادر بیهقی). با کسی مدارا کردن. (یادداشت مؤلف) ، رشوه دادن. (دهار). پاره دادن. رشوت دادن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). - امثال: من صانع بالمال لم یحتشم من طلب الحاجه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ، تمام نیاوردن اسب رفتار را که دارد که گویا مداهنه می کند با تو در بذل رفتار خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
با چیزی مانیدن. (زوزنی). با کسی مانیدن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر مانا و برابر گردیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مانا و برابرگردیدن با چیزی و مشابه وی شدن. (از ناظم الاطباء)
با چیزی مانیدن. (زوزنی). با کسی مانیدن. (تاج المصادر بیهقی). همدیگر مانا و برابر گردیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مانا و برابرگردیدن با چیزی و مشابه وی شدن. (از ناظم الاطباء)
با کسی قرعه زدن. قراع. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). با همدیگر قرعه انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با کسی شمشیر زدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، واکوفتن دلیران بعض مر بعض را. (منتهی الارب) (آنندراج). واکوفتن دلیران همدیگر را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقارعت شود، گرفتن ناقۀ سرکش و خوابانیدن آن را برای گشن که گشنی کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مساهمه. (اقرب الموارد)
با کسی قرعه زدن. قِراع. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). با همدیگر قرعه انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با کسی شمشیر زدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) ، واکوفتن دلیران بعض مر بعض را. (منتهی الارب) (آنندراج). واکوفتن دلیران همدیگر را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مقارعت شود، گرفتن ناقۀ سرکش و خوابانیدن آن را برای گشن که گشنی کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، مساهمه. (اقرب الموارد)
کشتی گیری و جهد و کوشش بر به زمین افکندن حریف. (ناظم الاطباء). کشتی کردن و با هم یکدیگری را بر زمین کوفتن. (غیاث) کشتی گرفتن: آن روز تا آخر بر مصارعت و قراع بودند. (تاریخ جهانگشای جوینی). پسر... گفته بود استاد من فضیلتی که بر من دارد از روی بزرگی است... وگرنه به قوت از او کمتر نیستم... ملک را این سخن دشوار آمد، فرمود تا مصارعت کنند. (گلستان) ، با هم برابری و درآویختگی با هم، هم چشمی. (ناظم الاطباء). رقابت. - دم از مصارعت زدن، دم مصارعت کردن، دلیری کردن و گستاخی نمودن با هم چشمی و برابر دیگری. (ناظم الاطباء)
کشتی گیری و جهد و کوشش بر به زمین افکندن حریف. (ناظم الاطباء). کشتی کردن و با هم یکدیگری را بر زمین کوفتن. (غیاث) کشتی گرفتن: آن روز تا آخر بر مصارعت و قراع بودند. (تاریخ جهانگشای جوینی). پسر... گفته بود استاد من فضیلتی که بر من دارد از روی بزرگی است... وگرنه به قوت از او کمتر نیستم... ملک را این سخن دشوار آمد، فرمود تا مصارعت کنند. (گلستان) ، با هم برابری و درآویختگی با هم، هم چشمی. (ناظم الاطباء). رقابت. - دم از مصارعت زدن، دم مصارعت کردن، دلیری کردن و گستاخی نمودن با هم چشمی و برابر دیگری. (ناظم الاطباء)
مقارعه و مقارعت در فارسی، پشک انداختن، وا کوفتن در جنگ، واکوفتن دلیران یکدیگر را: (... و طنین ذباب الغضب هیبت از وقع مقارعت هر دو فریقین بگوش روزگار آمد) (مرزبان نامه. 1317 ص 222)، قرعه انداختن با یکدیگر
مقارعه و مقارعت در فارسی، پشک انداختن، وا کوفتن در جنگ، واکوفتن دلیران یکدیگر را: (... و طنین ذباب الغضب هیبت از وقع مقارعت هر دو فریقین بگوش روزگار آمد) (مرزبان نامه. 1317 ص 222)، قرعه انداختن با یکدیگر
مصارفه در فارسی: ور تنیدن (مبادله کردن)، سر باژ سر باج مبادله کردن، عوارضی که بمقتضای حال مودیان مالیات برای جبران کسردر آمدهای مالیاتی از آنان وصول میشد
مصارفه در فارسی: ور تنیدن (مبادله کردن)، سر باژ سر باج مبادله کردن، عوارضی که بمقتضای حال مودیان مالیات برای جبران کسردر آمدهای مالیاتی از آنان وصول میشد
مضارعه و مضارعت در فارسی مانایی برابری، جناس خط، شرکت مالک بازارع است در تقسیم حاصل. روش مزبور عبارتست از در نظر گرفتن پنج عامل جهت به ثمر رسانیدن حاصل و آن پنج عبارتند از: زمین آب شخم کار گاو در زمینهایی که با آب دستی مشروب شوند
مضارعه و مضارعت در فارسی مانایی برابری، جناس خط، شرکت مالک بازارع است در تقسیم حاصل. روش مزبور عبارتست از در نظر گرفتن پنج عامل جهت به ثمر رسانیدن حاصل و آن پنج عبارتند از: زمین آب شخم کار گاو در زمینهایی که با آب دستی مشروب شوند
مزارعه در فارسی کشاورزی، شمیزش پیمانی است میان خاوند و کشتکار که بخشی از برداشت به خاوند داده می شود زراعت کردن، عقدی است که بموجب آن احد طرفین زمینی را برای مدت معینی بطرف دیگر میدهد که آنرا زراعت کرده و حاصل را تقسیم کنند. توضیح در عقد مزارعه حصه هر یک از مزارع وعامل باید بنحو اشاعه از قبیل ربع یا ثلث یا نصف و غیره معین گردد و اگر بنحو دیگر باشد احکام مزارعه جاری نخواهد شد
مزارعه در فارسی کشاورزی، شمیزش پیمانی است میان خاوند و کشتکار که بخشی از برداشت به خاوند داده می شود زراعت کردن، عقدی است که بموجب آن احد طرفین زمینی را برای مدت معینی بطرف دیگر میدهد که آنرا زراعت کرده و حاصل را تقسیم کنند. توضیح در عقد مزارعه حصه هر یک از مزارع وعامل باید بنحو اشاعه از قبیل ربع یا ثلث یا نصف و غیره معین گردد و اگر بنحو دیگر باشد احکام مزارعه جاری نخواهد شد