جدول جو
جدول جو

معنی مصار - جستجوی لغت در جدول جو

مصار
(مَ صارر)
روده ها. (منتهی الارب مادۀ ص رر). روده ها و امعاء. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مصار
(مِ)
جمع واژۀ مصور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناقه ها که شیرشان به درنگ آید. (از آنندراج). رجوع به مصور شود
لغت نامه دهخدا
مصار
(مَ رِنْ)
مصاری. (منتهی الارب). رجوع به مصاری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصاف
تصویر مصاف
جنگ، میدان جنگ، صف سپاه در میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصار
تصویر عصار
روغن گر، کسی که از دانه هایی مانند کرچک، کنجد و امثال آن ها روغن می گیرد، افشره گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصارف
تصویر مصارف
مصرف ها، صرف و خرج کردن ها، جاهای صرف و خرج کردن، محل های خرج، جمع واژۀ مصرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصار
تصویر قصار
جهد، غایت جهد، منتهای کوشش، پایان کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
بازگشتن گاه، جای بازگشتن، محل صدور، در دستور زبان کلمه ای که آخر آن «تن» یا «دن» باشد به شرط آنکه هرگاه نون را از آخر آن حذف کنند بن ماضی بشود، مثل گفتن، رفتن، زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصار
تصویر قصار
قصیرها، کوتاه ها، جمع واژۀ قصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزار
تصویر مزار
جای زیارت، زیارتگاه، گور، آرامگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصار
تصویر عصار
گرد و غبار شدید، حین، هنگام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاص
تصویر مصاص
راز، سر، خالص چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امصار
تصویر امصار
مصرها، مرز و سرحد بین دو زمین، ناحیه ها، شهرها، جمع واژۀ مصر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رَ)
هویدا و آشکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مصر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شهرهای کلان. (آنندراج). شهرها: مفارقت دیار و امصار کرمان و قطع طمع از آن حدود تکلیف کردند. (ترجمه تاریخ یمینی). دست نهب و ارهاق و هدم و احراق بر دیار و امصار او دراز کردند. (ترجمه تاریخ یمینی). مشاعل شریعت در آن دیار و امصار برافروخت. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دیا)
لاغر گردیدن آهوبره: امصر الغزال مصاراً، لاغر گردید آهو بره. (ناظم الاطباء) ، آب تک، جای ایستادن آب در قعر. (ناظم الاطباء).
- امعاء و احشا، روده ها و آنچه در درون شکم است. اعضای آدمی که در درون شکم است و رجوع به قانون ابن سینا و روده شود.
- قروح الامعاء، ریش رودگانی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
آنکه آشکار می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
اکراه کردن کسی را بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسی را به دشواری بر کاری داشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
فریادرس. رجوع به مصارخه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مصرع. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جای افکندن ها و کشتی جای ها. (از منتهی الارب). کشتی گاهها. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مصرع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
کشتی گیرنده. (آنندراج). کشتی گیر. (ناظم الاطباء) : سلطان ملکشاه... که پادشاه بود همت او بر کشتی گرفتن و مشت زدن و تربیت بطالان و مصارعان و زورآزمایان مقصور. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مصرف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). محل صرف کردن. (آنندراج) (غیاث) : بعضی بر عامۀ سادات مقیم و مسافر و کافۀ متصوفه وارد و صادر وقف کردو ریع و ارتفاع آن چون سایر موقوفات و مسبلات ممالک به مصارف استحقاق و محال استیجاب صرف فرموده... (از المعجم چ دانشگاه ص 12). و رجوع به مصرف شود، مصرفها و خرجها. (از ناظم الاطباء). هزینه ها.
- مصارف بیجا، خرجهای نامناسب و غیرلازم. (ناظم الاطباء). هزینه های غیرضروری.
- مصارف شادی، خرج عروسی.
- مصارف ضروری، خرجهای لازم و واجب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مصری. (ناظم الاطباء) : حمر مصار و مصاری، جمع واژۀ حمار مصری. (منتهی الارب). رجوع به مصری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ)
جای تک برآوردن اسب. (منتهی الارب مادۀ م ص ر) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مصارف
تصویر مصارف
جمع مصرف، محل صرف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصار
تصویر حصار
محاصره کردن، محصور کردن کسی یا سپاهی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امصار
تصویر امصار
کم شدن شیر چون کم شدن شیر جمع مصر شهرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خصار
تصویر خصار
آزار، زیر جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصارع
تصویر مصارع
((مَ رِ))
جمع مصرع. مهلکه ها، جای بر زمین افکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصارف
تصویر مصارف
((مَ رِ))
جمع مصرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امصار
تصویر امصار
جمع مصر، شهرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
ستاک، بن واژه، ریشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزار
تصویر مزار
قبر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حصار
تصویر حصار
بارو، دیوار، پرچین، مرزبندی
فرهنگ واژه فارسی سره
صرف ها، مصرف ها، کاربردها
فرهنگ واژه مترادف متضاد