جدول جو
جدول جو

معنی مشکوله - جستجوی لغت در جدول جو

مشکوله
(مَ لَ / لِ)
مشک کوچک که مشکیزه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). بمعنی مشکول که مشک و خیک کوچک باشد. (برهان) (آنندراج). مشک کوچک را گویند، و آن را مشکیزه نیز خوانند. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). خیکچۀ آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محموله
تصویر محموله
محمول، بار، محموله، برداشته شده، حمل شده، تاویل و تفسیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشکوفه
تصویر بشکوفه
شکوفه، گل درخت میوه دار که پیش از روییدن برگ شکفته می شود، غنچه مثلاً شکوفهٴ هلو و زردآلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاوله
تصویر محاوله
دسترسی، به صورت داوطلبانه
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی پایه ای که در آن خبن و کفّ در فاعلاتن جمع شده باشد که حاصل آن فعلات است، اسبی که در پایش سفیدی باشد یا پابند به آن زده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکویه
تصویر مشکویه
از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو بر مشکویه کردی مشک مالی / همه مشکو شدی پرمشک حالی (نظامی۱۴ - ۱۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لَ)
چاهی که آب آن را کشیده باشند. ممکله. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُکو یَ)
دهی از دهستان کنجگاه است که در بخش سنجبد شهرستان خلخال واقع است و 336 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مِ کاتْ)
از ’ش ک ی’، مشکاه. (ناظم الاطباء). رسم الخطی از مشکاه بمعنی چراغدان: اﷲ نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوه فیها مصباح... (قرآن 35/24).
هرچه جز نورالسموات از خدای آن عزل کن
گر تو را مشکوه دل روشن شد از مصباح لا.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 1).
وآنکه زین قندیل کم مشکوه ماست
نور را در مرتبت ترتیبهاست.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 91).
چشمشان مشکوه دان دلشان زجاج
تافته بر عرش و افلاک این سراج.
مولوی (مثنوی ایضاً ص 397).
رجوع به مشکاه شود
لغت نامه دهخدا
(مِشْ وَ لَ)
چیزی که با او بازی کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی از دهستان املش است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع شده و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مشک و خیک کوچک باشد و آن را خیکچه و مشکیچه نیز خوانند. (برهان) (آنندراج). مشک کوچک و آن را مشکیزه یعنی مخفف مشک ریزه و مشکچه نیز گویند. (انجمن آرا). سعن. مشک خرد. (یادداشت مؤلف). خیکچه و مشکیچه و مشک کوچک. (ناظم الاطباء) ، مهمل کشکول. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آن است که یک دست و یک پای سفید دارد. (مهذب الاسماء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد). در عربی یک دست و یک پای سفید را گویند از دواب. (برهان) (آنندراج) ، اسبی که دارای شکال یعنی پای بند باشد. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح عروض) رکنی است که حرف ثانی و حرف سابع آن را افکنده باشند. (منتهی الارب) (آنندراج). رکنی است که از اجتماع خبن و کف ّ در فاعلاتن پیدا شود، چون فعلات به ضم تا که از فاعلاتن حاصل شود. (از المعجم فی معاییر اشعار العجم). آنکه حرف دوم و هفتم حذف شود چون الف اول و نون در فاعلاتن. (یادداشت مؤلف). به اصطلاح عروض، هر رکنی که حرف دویم وحرف هفتم آن را افکنده باشند، مانند مستفعلن و متفعل ، و فاعلاتن و فعلات . (ناظم الاطباء) ، خطی که اعراب و حرکات کلمات آن نگاشته باشد. صاحب حرکات: کلمه مشکول. کتابی مشکول. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شُ لَ / لِ)
فندق سخت پرمغز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مشک کوچک. مشک خرد. مشکیزه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
از دیه های قم است:... همچنین مشکویه و چند دیه های دیگر. (تاریخ قم ص 58). و علی بن حمدان و... از اهل مشکویه... (تاریخ قم ص 123)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مؤنث مشمول. رجوع به مشمول شود، می سردشمال وزیده. (منتهی الارب) (آنندراج). شراب سرد و شراب شمال وزیده، نار مشموله، آتشی که باد شمال بر آن وزد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ / فِ)
نوعی از حلوای مغز بادام و شکر است. و آن را مشکوفی هم میگویند. (برهان) (ناظم الاطباء). مشکوفی. (بهار عجم) (آنندراج). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ لَ)
برداشتن سنگ و مانند آن را، به نیزه بسوی یکدیگر حمله کردن در جنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اشغوله
تصویر اشغوله
کار و بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشکوله
تصویر کشکوله
پارسی تازی گشته کشکول
فرهنگ لغت هوشیار
ماکوله در فارسی مونث ماکول: خوردنی خوراک خوار تار مونث ماکول جمع ماکولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکوبه
تصویر آشکوبه
آشکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکوفه
تصویر بشکوفه
شکوفه بهار ودرخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوخه
تصویر اشکوخه
لغزش زلت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکوفه
تصویر اشکوفه
شکوفه وبهار درخت میباشد. بمعنی قی واستفراغ هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکویه
تصویر مشکویه
حرمسرای شاهان، کوشک، بالاخانه، نوایی است از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکوله
تصویر محکوله
سرمه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مشکاه آلتی که در آن چراغ و قندیل گذارند جایی که در آن چراغ نهند. توضیح رسم الخط صحیح آن در عربی مشکاه و در رسم الخط قرآنی مشکوه است ولی بشیوه نویسندگان ایرانی در فارسی مشکات درست تر است
فرهنگ لغت هوشیار
مشکوکه در فارسی مونث مشکوک بنگرید به مشکوک مونث مشکوک، جمع مشکوکات
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی حلوای مغز بادام وشکر: اندوه مخور بسحاق از چربی مشکوفی شاید که چو وابینی خیر تو در آن باشد، (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
مشکوره در فارسی مونث مشکور: سپاس داشته ستوده مونث مشکور: مساعی مشکوره
فرهنگ لغت هوشیار
مشکله در فارسی مونث مشکل دشوار مونث مشکل: هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق و پیچیده شعرا پیش میاید باسانی میگشود، جمع مشکلات. مونث مشکل:جمع مشکلات مونث مشکل، جمع مشکلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکول
تصویر مشکول
((مَ))
مشک و خیک کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محموله
تصویر محموله
بار
فرهنگ واژه فارسی سره