- مشوم
- بنگرید به مشووم مشئوم: (و مخدوم یا بتفرس ذهن یا بتجسس ازنیک خواهان مخلص ومشفقان مخالص از خباثت وآگاهی یابدظن میشوم مرجوم لعنت... بقدم تجاسرپیش آید. {توضیح مرحوم قزوینی درحاشیه همین صفحه درباره این کلمه نوشته: (کذافی جمیع النسخو استعمال این کلمه در کتب دیگرنیز از عربی و فارسی دیده شده است و صواب درآن یا} مشووم {است بر وزن مفعول یا} مشوم {بحذف همزه تخفیفا و آن اسم مفعول ازشام است و میشوم بهیچ وجه صحیح نیست چه فعلی از ماده ش م درلغت عرب نیامده است و بنظر این ضعیف چنان می آید که اصل درمیشوم} مشوم {محذوف الهمزه بوده است و بواسطه کثرت استعمال مشوم معا با} میمون {که نقیض آن است من حیث لایشعر و من غیر اداره یایی در مشوم زیاد کرده اند تا هم وزن میمون گردد و هرچند این کلمه بخصوص درکتب لغت مذکور نیست ولی اصل این عمل یعنی حمل کلمه بر مجاورآن لجامع التناسب و الازدواج در کلام عرب متداول است... {کلمه مورد بحث در عربی هم استعمال میشود
معنی مشوم - جستجوی لغت در جدول جو
- مشوم
- شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، شمال، نامیمون، میشوم، مرخشه، بدشگون، بداغر، بدقدم، خشک پی، سبز پا، پاسبز، شنار، نحس، سبز قدم، نافرّخ، تخجّم، نامبارک، سیاه دست، منحوس، بدیمن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
امید ده، برانگیزنده
چشم
ماندگی، ترنجیدگی، بستگی، فربهی پس از بیماری
فراخ بینی گردیدن
مراغویی مرخشگی (مرخشه شوم نحس)
خوشبو، معطر و بوی خوشدار
محل قوۀ شامه، بینی
آمیخته شده، آغشته، آلوده
آرزومند کننده، به شوق آورنده
ملامت شده، سرزنش شده، نکوهیده
درهم، شوریده، پریشان، آشفته، نامرتب
بسیار بویا، بو دهنده، خوش بو، بوی خوش
زشت رو، دارای چهرۀ زشت، زشت صورت، بدرو، بدگل
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
آنکه کجی چیزی را راست کند، راست کننده، قیمت کننده، ارزیاب
شوم، کسی که هر کجا پا بگذارد بدبختی و مصیبت پیدا شود، نامبارک، پاسبز، میشوم، سیاه دست، شنار، تخجّم، بدیمن، سبز پا، منحوس، نحس، بدقدم، بدشگون، مشوم، بداغر، شمال، نافرّخ، مرخشه، خشک پی، نامیمون، سبز قدم
ستمکار، جنگ، سرکش ماده شتر
جمع قشم، آبراهه ها
بریده بینی
قوه شامه و بینی
نشان و علامت گذاشته شده
در هم آمیخته شیبانیده، آلوده آمیخته شده، آلوده
بوییده شده
نا مبارک، بدیمن، بدشگون
بریان کباب پز ابراز بریانی بریان شده
زشت گردانده آکنهاده زشت نا هنجار نا هماهنگ زشتروی زشت گرداننده ظکنهنده نا هنجار کننده زشت گردانیده عیب کرده شده زشت گرداننده عیب کننده، جمع مشوهین
مشووم در فارسی: بد شگون گجسته مرخشه بدیمن نامیمون نامبارک: برزنی گشت عاشق آن مشئوم آن نگونسارتر ز راهب روم. (حدیقه)، جمع مشائیم
سو تنیتار خواست انگیز امید بخش به آرزو درآورنده سو تنیده (از ریشه پهلوی) خواست انگیخته امید وار بشوق آورده شده بشوق آوردنده آرزومند کننده: و نیز طالبان محقق ومریدان صادق رادلیلی باشد بماده صواب و مشوقی باشد بمرجع و ماب. . ، جمع مشوقین. یا مشوق اول. ذات حق تعالی
پریشان کننده، آمیزنده و آشفته آرزومند کننده، تشویق کننده
دستار
قیمت کننده، بها گذار، نرخ دهنده
ملامت کرده شده
خوآب آور