بوقلمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد شوالک، شوات، سرخاب، پیروج، ابوقلمون، پیل مرغ، حربا
بوقَلَمون، پرنده ای از خانوادۀ ماکیان با پرهای سیاه رنگ و سر و گردن بی پر که قدرت پرواز ندارد شَوالَک، شَوات، سُرخاب، پیروج، اَبوقَلَمون، پیل مُرغ، حِربا
مرد بسیارگوی. (دهار). نیکوسخن یا تیززبان بسیارگوی. مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گویند رجل مقوال و امراءه مقوال. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). خوش بیان و گشاده زبان: امراءه مقوال و مقول، زن نیکوسخن و گویند زن زبان آور بسیارگوی. (از اقرب الموارد)
مرد بسیارگوی. (دهار). نیکوسخن یا تیززبان بسیارگوی. مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گویند رجل مقوال و امراءه مقوال. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). خوش بیان و گشاده زبان: امراءه مقوال و مقول، زن نیکوسخن و گویند زن زبان آور بسیارگوی. (از اقرب الموارد)
شلوار و تنبان. (از برهان). شلوار. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). زیرجامه. ازار. (یادداشت مؤلف). تنبان کلفت و گشاد. (ناظم الاطباء) : در شب شوال کودکان را تا روز گاه ببندم شوال و گه بگشایم. سوزنی. از بیم مرا ایدر ریدی به شوال اندر ای خواهر و خالت غر آخر چه شوال است این. سوزنی. ، کار و عمل و صنعت و پیشه. (برهان). کار و عمل و حرفت. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) ، بمعنی شوات، که سرخاب باشد و آن نوعی از مرغابی است. (برهان) (از ناظم الاطباء). بمعنی شوات است و شوالک مصغر آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). شوات. (جهانگیری). و رجوع به شوات و شواد و شوار و شوالک شود، بوقلمون را نیز شوال گویند. (برهان). بوقلمون. (ناظم الاطباء).
شلوار و تنبان. (از برهان). شلوار. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). زیرجامه. ازار. (یادداشت مؤلف). تنبان کلفت و گشاد. (ناظم الاطباء) : در شب شوال کودکان را تا روز گاه ببندم شوال و گه بگشایم. سوزنی. از بیم مرا ایدر ریدی به شوال اندر ای خواهر و خالت غر آخر چه شوال است این. سوزنی. ، کار و عمل و صنعت و پیشه. (برهان). کار و عمل و حرفت. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) ، بمعنی شوات، که سرخاب باشد و آن نوعی از مرغابی است. (برهان) (از ناظم الاطباء). بمعنی شوات است و شوالک مصغر آن است. (انجمن آرا) (آنندراج). شوات. (جهانگیری). و رجوع به شوات و شواد و شوار و شوالک شود، بوقلمون را نیز شوال گویند. (برهان). بوقلمون. (ناظم الاطباء).
از دهات مرو است. از این ده تا شهر سه فرسخ است. (از معجم البلدان). دهی است به مرو، سالم بن شوال تابعی است، عبده بنت ابی شوال از رابعۀ عدویه روایت میکند. (منتهی الارب)
از دهات مرو است. از این ده تا شهر سه فرسخ است. (از معجم البلدان). دهی است به مرو، سالم بن شوال تابعی است، عبده بنت ابی شوال از رابعۀ عدویه روایت میکند. (منتهی الارب)
جوالق. کواله. کوال. جوال. در اصطلاح عامۀ مردم عرب، عدل بزرگ بافته شده از پشم یا موی باشد. (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 110). و رجوع به مترادفهای کلمه شود
جوالق. کواله. کوال. جوال. در اصطلاح عامۀ مردم عرب، عدل بزرگ بافته شده از پشم یا موی باشد. (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 110). و رجوع به مترادفهای کلمه شود
نورد. (دهار). بروک جولاهه. ج، مناویل. (مهذب الأسماء). نورد بافنده و آن چوبی باشد مدور. (منتهی الارب). چوبی باشد که جولاهگان هر قدر جامه بافته میشود بر آن پیچند. (آنندراج). نورد جولاهگان و نورد. یقال: هم علی منوال واحد، ایشان بر یک نوردند در خوی و جز آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جولاه. (ناظم الاطباء). خودجولاه را نیز گویند. (از اقرب الموارد) ، سزاواری. یقال: منوالک ان تفعل کذا، ای ینبغی لک وحقک. (منتهی الارب) (ناظم الأطباء) ، وجه. نسق. اسلوب. (اقرب الموارد). طرز. طور. طریقه و دستور و ترتیب نهاد و خوی. (ناظم الاطباء). لاادری علی ان منوال هو، ای علی ای وجه هو. افعل علی هذا المنوال، یعنی بر این روش و اسلوب. (از اقرب الموارد) : هر طایفه بر حسب معتقد خود تقریر کردند هم برآن منوال بی تغییر و تصرف در قلم آورد. (رشیدی). گرگ نیز هم بر این منوال فصلی بگفت. (کلیله و دمنه). کسوت عدل ملک با کسوت عدل عمر در طراز دادورزی بر یکی منوال باشد. سوزنی. سنگ و تیر بر منوال تگرگ بر ایشان ریزان کردند. (جهانگشای جوینی). رجوع به منواع شود، قماش و بافتگی، نوردیدگی. (ناظم الاطباء)
نورد. (دهار). بروک جولاهه. ج، مناویل. (مهذب الأسماء). نورد بافنده و آن چوبی باشد مدور. (منتهی الارب). چوبی باشد که جولاهگان هر قدر جامه بافته میشود بر آن پیچند. (آنندراج). نورد جولاهگان و نورد. یقال: هم علی منوال واحد، ایشان بر یک نوردند در خوی و جز آن. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، جولاه. (ناظم الاطباء). خودجولاه را نیز گویند. (از اقرب الموارد) ، سزاواری. یقال: منوالک ان تفعل کذا، ای ینبغی لک وحقک. (منتهی الارب) (ناظم الأطباء) ، وجه. نسق. اسلوب. (اقرب الموارد). طرز. طور. طریقه و دستور و ترتیب نهاد و خوی. (ناظم الاطباء). لاادری علی ان منوال هو، ای علی ای وجه هو. افعل علی هذا المنوال، یعنی بر این روش و اسلوب. (از اقرب الموارد) : هر طایفه بر حسب معتقد خود تقریر کردند هم برآن منوال بی تغییر و تصرف در قلم آورد. (رشیدی). گرگ نیز هم بر این منوال فصلی بگفت. (کلیله و دمنه). کسوت عدل ملک با کسوت عدل عمر در طراز دادورزی بر یکی منوال باشد. سوزنی. سنگ و تیر بر منوال تگرگ بر ایشان ریزان کردند. (جهانگشای جوینی). رجوع به منواع شود، قماش و بافتگی، نوردیدگی. (ناظم الاطباء)
آلت انگبین گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، مشاویر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مشور شود، درون چیزی و برون آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مخبر و منظر: لیس لفلان مشوار، ای منظر. (از اقرب الموارد) ، آخور یا همان نشخوار است. (منتهی الارب) (آنندراج). معرب نشخوار و بمعنی آن. (ناظم الاطباء) ، نخاس ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی که در آن چارپایان را عرضه کنند به اقبال یا به ادبار، و منه: ایاک و الخطب... (از اقرب الموارد). آنجا که چارپا را در آن برانند تا معلوم گردد راه رفتن آن چگونه است یا آنجا که چارپا را درآن عرضه کنند. (از لسان العرب). جائی که در آن ستور را به معرض بیع درآورند. (ناظم الاطباء). آنجا که ستور عرضه گشته بر خریدار. (مهذب الأسماء) ، چلۀ کمان نداف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مشاویر. (از اقرب الموارد) ، و اخذت الابل مشوارها، یعنی فربه و نیکتن شدند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فربهی وخوبی تن، نره و ذکر. (ناظم الاطباء)
آلت انگبین گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، مشاویر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مِشْوَر شود، درون چیزی و برون آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مخبر و منظر: لیس لفلان مشوار، ای منظر. (از اقرب الموارد) ، آخور یا همان نشخوار است. (منتهی الارب) (آنندراج). معرب نشخوار و بمعنی آن. (ناظم الاطباء) ، نخاس ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). جایی که در آن چارپایان را عرضه کنند به اقبال یا به ادبار، و منه: ایاک و الخطب... (از اقرب الموارد). آنجا که چارپا را در آن برانند تا معلوم گردد راه رفتن آن چگونه است یا آنجا که چارپا را درآن عرضه کنند. (از لسان العرب). جائی که در آن ستور را به معرض بیع درآورند. (ناظم الاطباء). آنجا که ستور عرضه گشته بر خریدار. (مهذب الأسماء) ، چلۀ کمان نداف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مشاویر. (از اقرب الموارد) ، و اخذت الابل مشوارها، یعنی فربه و نیکتن شدند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). فربهی وخوبی تن، نره و ذکر. (ناظم الاطباء)
بر باف نورد بافنده، بر بست روش روند دستگاه بافندگی جولاهه نورد بافنده چوبی است مدور و طولانی بشکل استوانه که هر قدر پارچه بافته شود بر آن پیچند، روش اسلوب شیوه
بر باف نورد بافنده، بر بست روش روند دستگاه بافندگی جولاهه نورد بافنده چوبی است مدور و طولانی بشکل استوانه که هر قدر پارچه بافته شود بر آن پیچند، روش اسلوب شیوه