جدول جو
جدول جو

معنی مشهر - جستجوی لغت در جدول جو

مشهر
آشکار شده، مشهور، جامه ای که برای زینت کناره ای به آن دوخته باشند که رنگش مخالف رنگ جامه باشد
تصویری از مشهر
تصویر مشهر
فرهنگ فارسی عمید
مشهر(مُ شَهَْ هََ)
شهرت داده شده. (غیاث) (آنندراج). مشهور. معروف. شناخته شده:
در او صید را چند جای ستوده
در او بزم را چند جای مشهر.
فرخی.
زرحمت مصور ز حکمت مقدر
به نسبت مطهر به عصمت مشهر.
ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 151).
بگشاد مرا بسته و بر هرچه بگفتم
بنمود یکی حجت معروف مشهر.
ناصرخسرو (دیوان ایضاً ص 159).
گر از چشم سرت گشته ست پنهان
به چشم عقل در، هست او مشهر.
ناصرخسرو (دیوان ایضاً ص 182).
صحن زمین ز کوکبۀ هودج آنچنانک
گفتی که صدهزار فلک شد مشهرش.
خاقانی.
حاسدان در زخم خوردن سرنگون چون سکه اند
تا به نامش سکۀ ایران مشهر ساختند.
خاقانی.
آری به صاع عید همی ماند آفتاب
از نام شاه داغ نهاده مشهرش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 221).
- مشهر شدن، مشهور شدن:
ور می بروی تو با امامی
کاین فعل شده ست از او مشهر.
ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 155).
مشهر شده ست از جهان حضرتش
چو خورشید و عالم سراسر ظلم.
ناصرخسرو.
- مشهر گشتن، مشهور شدن:
دینش به سخن گشت مشهر به زمین بر
وز راه سخن رفت بر این گنبد دوار.
ناصرخسرو.
، مسلول. آخته. آهیخته. کشیده. (یادداشت مؤلف)
منسوب به شهر و ماه. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس). و رجوع به مشهره شود
لغت نامه دهخدا
مشهر
مشهور، معروف، شناخته شده
تصویری از مشهر
تصویر مشهر
فرهنگ لغت هوشیار
مشهر((مُ هَّ))
مشهور ساخته، معروف شده، واضح، آشکار
تصویری از مشهر
تصویر مشهر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مطهر
تصویر مطهر
(پسرانه)
پاک و مقدس، منزه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مظهر
تصویر مظهر
(پسرانه)
نماد، نشانه، محل تجلی، تجلی گاه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشیر
تصویر مشیر
(پسرانه)
آنکه در کارها با او مشورت می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مشجر
تصویر مشجر
درخت دار، درخت کاری شده، دارای نقوشی شبیه شاخ و برگ مثلاً شیشۀ مشجر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظهر
تصویر مظهر
محل ظهور، جای آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطهر
تصویر مطهر
پاک کننده، آنکه چیزی را پاک و تمیز کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشعر
تصویر مشعر
محل قربانی و اجرای مناسک حج
علامت، نشانه
قوۀ ادراک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشهور
تصویر مشهور
معروف میان مردم، نامی، نام دار، بنام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشهر
تصویر اشهر
مشهورتر، معروف تر، نامدارتر، آشکارتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشعر
تصویر مشعر
اشعار کننده، خبر دهنده، آگاه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمر
تصویر مشمر
مرد با همت در کار، کوشا، کارآزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
استاد، زبردست، حاذق، کار آزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشهر
تصویر اشهر
در سالنامه معادل کلمه ماه، شهر
اشهر حج: ماه های شوال و ذی القعده و نه روز یا ده روز از اول ذی الحجه که در آن ها می توان حج به جا آورد
اشهر حرام (حرم): ماه های حرامی که اسلام جنگ در طول آن ها را حرام شمرده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشیر
تصویر مشیر
اشاره کننده، مشورت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمر
تصویر مشمر
آنکه به شتاب و سرعت وادار شده، آمادۀ کار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزهر
تصویر مزهر
از آلات موسیقی، عود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطهر
تصویر مطهر
پاک شده، پاک و پاکیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتهر
تصویر مشتهر
شهرت یافته، شهرت داده شده، مشهور، معروف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشار
تصویر مشار
طرف شور و مشورت، اشاره شده، آنچه به آن اشاره شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشهد
تصویر مشهد
محل حاضر شدن مردم، محضر، محل حضور، محل شهادت، شهادت گاه، مزار و آرامگاه یکی از ائمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشهی
تصویر مشهی
برانگیزانندۀ شهوت، برانگیزندۀ هوای نفس
فرهنگ فارسی عمید
(دُ شَ)
دهی است از دهستان شهسوار بخش میناب شهرستان بندرعباس با 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است. مزارع بلندی، گردان، دهیران جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَهَْ هََ رَ)
حلهمشهره، حلۀ نگارین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَهَْ هََ)
شهرت یافتن. مشهور بودن:
نخل به جنبش آمده گر نه یهود شد چرا
پارۀ زرد بر کتف دوخت بدان مشهری.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 437)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
استاد کار در کار خویشتن، حاذق در هر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
بربت، دنبک بدینگونه آمده در برخی فرهنگ ها، چوبی که بدان زنند و نوازند چو به ک در این چامه خاقانی سخن از زخمه و زبان می رود: زخمه مطربان صلای صبوح در زبان های مزهر اندازد از سازهایی که مشخصات آن کاملا معلوم نیست: بعضی از نویسندگان مزهر را نام دیگری برای عود ذکر کرده اند و عده ای هم آنرا نوعی از سازهای ضربی از قبیل طبل یا دنبک دانسته اند در حالیکه در نظر عده دیگر وجود سیم (اوتار) در این ساز محقق بوده است. زخمه مطربان صلای صبوح در زبانهای مزهر اندازد. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشهر
تصویر اشهر
نامدارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشجر
تصویر مشجر
رود بار سخت درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظهر
تصویر مظهر
نمودگاه، نماد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشهور
تصویر مشهور
پرآوازه، سرشناس، نامی، نامدار، سرشناس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماهر
تصویر ماهر
کار آزموده، چیره دست
فرهنگ واژه فارسی سره