اسب تیزرفتار مستعد دویدن. (آنندراج) (غیاث) ، خراب ویران. درهم. برچیده: آن جنت ارم بین چون دود هنگ نمرود وآن کعبۀ کرم بین چون بادیه مشمر. شرف الدین شفروه. مشمر بود ملک آن پادشاه که او را نباشد خردمند پیش. سعدی
اسب تیزرفتار مستعد دویدن. (آنندراج) (غیاث) ، خراب ویران. درهم. برچیده: آن جنت ارم بین چون دود هنگ نمرود وآن کعبۀ کرم بین چون بادیه مشمر. شرف الدین شفروه. مشمر بود ملک آن پادشاه که او را نباشد خردمند پیش. سعدی
مرد رسا و آزموده کار و دامن بر میان زننده برای دویدن. (آنندراج) (غیاث). مرد رسای آزموده کار. (منتهی الارب). مرد رسای آزموده کار و مجرب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دامن برزده. شکرده. ساخته. مهیا. آماده. مصمم. (یادداشت مؤلف) : برفت از پیشم و پیش من آورد بیابان بر، ره انجامی مشمر. لبیبی
مرد رسا و آزموده کار و دامن بر میان زننده برای دویدن. (آنندراج) (غیاث). مرد رسای آزموده کار. (منتهی الارب). مرد رسای آزموده کار و مجرب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). دامن برزده. شکرده. ساخته. مهیا. آماده. مصمم. (یادداشت مؤلف) : برفت از پیشم و پیش من آورد بیابان بر، ره انجامی مشمر. لبیبی
عاملی که سبب تخمیر شود، تخمیر کننده، خمیرمایه مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
عاملی که سبب تخمیر شود، تخمیر کننده، خمیرمایه مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
سرخ گرداننده، داغ کننده، خر خواننده کسی که دیگری را خر خواند، کسی که به زبان حمیر سخن گوید اسب پالانی، نا کس سرخ کننده، دوایی که بقوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند (مخزن الادویه)، آنکه بزبان حمیر سخن گوید، آنکه اسب هجین سوار شود، یک تن پیرو محمره
سرخ گرداننده، داغ کننده، خر خواننده کسی که دیگری را خر خواند، کسی که به زبان حمیر سخن گوید اسب پالانی، نا کس سرخ کننده، دوایی که بقوت گرمی و جذب خود عضو را گرم گرداند (مخزن الادویه)، آنکه بزبان حمیر سخن گوید، آنکه اسب هجین سوار شود، یک تن پیرو محمره