جدول جو
جدول جو

معنی مشعوذ - جستجوی لغت در جدول جو

مشعوذ
مشعبد، شعبده باز، حیله گر
تصویری از مشعوذ
تصویر مشعوذ
فرهنگ فارسی عمید
مشعوذ(مُشَعْ وِ)
شعبده باز و افسونگر. (منتهی الارب) (آنندراج). مشعوذ. که شعبده کند. و صیغۀ مفعول یعنی ’مشعوذ’ برای مبالغه به کار رود. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
مشعوذ(مُ شَعْ وَ)
شعبده کننده. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود، مسحور و افسون شده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مشعوذ
افسون زده جادو شده شعبده باز حقه باز
تصویری از مشعوذ
تصویر مشعوذ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشعوف
تصویر مشعوف
شیفته، دل باخته، خوشحال، خوش دل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معوذ
تصویر معوذ
آنچه بلا را دفع می کند، دفع کنندۀ بلا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَ بَ)
مرد مسحور که در نظر او چیزی آید و آن را اصل نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد سحرکرده شده که در نظر وی چیزی درآید که آن را اصلی نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَوْ وِ)
آنکه تعویذ با خود دارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُعْ وِ)
مادۀ نوزاینده. معیذ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). هر مادۀ نوزاییده خواه مادیان و شتر و سگ باشد و یا حیوانی دیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِعْ وَ)
تعویذ و هرچیز که بدی را برمی گرداند و دفع می کند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مِشْ وَ)
دستار سر. ج، مشاوذ، مشاویذ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دستار بزرگ. (دهار). عمامه. ج، مشاوذ، مشاویذ. (از اقرب الموارد) (از مهذب الأسماء). و رجوع به مشواذ شود، پادشاه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشواذ. (از اقرب الموارد) ، مهتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشواذ. سید. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَعْ وَ)
ابن خلیده. محدث است، شعوذبن مالک. از رهط نعمان بن منذر است، شعوذبن عبدالرحمان. محدث است. (منتهی الارب). محدّث در اصطلاح علم حدیث، به شخصی گفته می شود که احادیث پیامبر اسلام (ص) را روایت، حفظ، بررسی و نقل می کند. این فرد معمولاً با دقت فراوان، سلسله اسناد را بررسی می کند تا از صحت روایت اطمینان حاصل شود. محدثان نقش بسیار مهمی در ثبت و حفظ سنت نبوی ایفا کرده اند و بدون تلاش های آنان، منابع اصلی دین اسلام دچار تحریف می شد.
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتری که نشان مشعب داشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
دانستن و دریافتن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مشعوراء. مشعوره. رجوع به شعر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دیوانه و شیفتۀ دل رفته از جنون و بیم و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). شیفته و عاشق و محب. (غیاث). عاشق. سخت دوستدار. شیفته. (یادداشت دهخدا) :
مکشوف به کوشش و به بخشش
مشعوف به قادم و به ذاهب.
انوری (دیوان چ سعید نفیسی ص 14).
، خوشحال و خوشدل. (ناظم الاطباء) : سزاوارتر چیزی که زبان گوینده بدان مشعوف باشد و عنان جوینده بدان معطوف، حمد و ثنای باری جلت قدرته و علت کلمته است. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 6). مستوجب آن گردد که خاطر عاطر دریامقاطر فیض مآثر ملوک و امراء نامدار مسرور و مشعوف شود. (بهجت الروح ص 88)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شعر مشعون، موی پراکنده و ژولیده، مجنون و مشعون از اتباع است. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ بِ)
مرد شعبده باز. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشعبد:
نه عجب گر مشعبذ هوست
چشم از آرزو چهار کند.
عمادی (از سندبادنامه ص 183).
دست مشعبذ روزگار، رخسار اوبه آب زعفران شسته. (سندبادنامه ص 212)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَوْ وِ)
پناه گیرنده. (آنندراج). کسی که پناه میگیرد و پناهنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تعوذ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَعْ وِ)
افسونگری. سامری: بدان درجه که ابلیس با کمال مشعوذی و استادی در معمی مکر زنان سررشتۀ کیاست گم کند. (سندبادنامه ص 100)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَوْ وَ / وِ)
گیاه در بن خار یا درزمین درشت و سخت رسته که شتر بدان نرسد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مشوذ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشویذ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مشوذ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشعود
تصویر مشعود
افسون زده جادو شده
فرهنگ لغت هوشیار
تر دست تیتالگر از آوردن واژه نیرنگ و نیرنگساز برابر با محتال و حیله و شعبده و مشعبد در واژه یاب از آن روی خود داری شده که نیرنگ در پارسی پهلوی برابر با آزبا (دعا) است و افسون. شعبده باز حقه باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معوذ
تصویر معوذ
پنام بسته کماهه دار (پنام کماهه تعویذ) آنکه تعویذ با خود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشعوف
تصویر مشعوف
دیوانه و شیفته دل رفته از جنون و بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعوذ
تصویر متعوذ
پناه گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوذ
تصویر مشوذ
دستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معوذ
تصویر معوذ
((مُ عَ وِّ))
آنکه تعویذ با خود دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشعوف
تصویر مشعوف
((مَ))
شیفته، دلباخته، خوشحال، خوشدل
فرهنگ فارسی معین
خرسند، خرم، خندان، خوشوقت، شاد، شادان، محظوظ، مسرور، دلباخته، شیفته
متضاد: مغموم
فرهنگ واژه مترادف متضاد