جمع واژۀ مشرک. مردمان بت پرست و مشرک. (ناظم الاطباء) : مایود الذین کفروا من اهل الکتاب و لا المشرکین أن ینزل علیکم من خیر من ربکم. (قرآن 105/2). لیعذب اﷲ المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات و یتوب اﷲ علی المؤمنین و المؤمنات. (قرآن 73/33)
جَمعِ واژۀ مشرک. مردمان بت پرست و مشرک. (ناظم الاطباء) : مایود الذین کفروا من اهل الکتاب و لا المشرکین أن ینزل علیکم من خیر من ربکم. (قرآن 105/2). لیعذب اﷲ المنافقین و المنافقات و المشرکین و المشرکات و یتوب اﷲ علی المؤمنین و المؤمنات. (قرآن 73/33)
عبارت از مشرق و مغرب، بدان که مشرق و مغرب را دو مشرق گفتن بنابر تغلیب است. و تغلیب آن را گویند که یک شی ٔ غالب را از دو شی ٔ که با هم مقابل باشند غلبه داده اطلاق آن بر دیگری نموده و همان اسم شی ٔ غالب راتثنیه نامند. چنانکه مشرق و مغرب را مشرقین گویند به لحاظ شرافت طلوع از مشرق و شمس و قمر را قمرین گویند به لحاظ آن که شمس در محاوره عرب مؤنث سماعی است. یا آن که مشرقین به جهت آن گویند که مشرق دو هستندیکی مشرق صیفی که مطلع اطول الایام باشد. دیگر مشرق شتوی که مطلع اقصرالایام باشد. پس بعد میان مشرق شتوی و صیفی به لحاظ درجات کرۀ ارض سه هزار و یکصد و سی وهفت کروه ’پاو’ بالا میشود. واﷲ اعلم بالصواب. (غیاث) (آنندراج) : تو را گویم ای سید مشرقین که مردم مرانند و تو نامران. منوچهری (دیوان ص 68). و رجوع به مشرقان شود
عبارت از مشرق و مغرب، بدان که مشرق و مغرب را دو مشرق گفتن بنابر تغلیب است. و تغلیب آن را گویند که یک شی ٔ غالب را از دو شی ٔ که با هم مقابل باشند غلبه داده اطلاق آن بر دیگری نموده و همان اسم شی ٔ غالب راتثنیه نامند. چنانکه مشرق و مغرب را مشرقین گویند به لحاظ شرافت طلوع از مشرق و شمس و قمر را قمرین گویند به لحاظ آن که شمس در محاوره عرب مؤنث سماعی است. یا آن که مشرقین به جهت آن گویند که مشرق دو هستندیکی مشرق صیفی که مطلع اطول الایام باشد. دیگر مشرق شتوی که مطلع اقصرالایام باشد. پس بعد میان مشرق شتوی و صیفی به لحاظ درجات کرۀ ارض سه هزار و یکصد و سی وهفت کروه ’پاو’ بالا میشود. واﷲ اعلم بالصواب. (غیاث) (آنندراج) : تو را گویم ای سید مشرقین که مردم مرانند و تو نامران. منوچهری (دیوان ص 68). و رجوع به مشرقان شود
هر چیز مشک آلود را گویند. (برهان) (آنندراج). مشک آلود. (ناظم الاطباء). که بوی مشک دارد. مانا به مشک: گوید که مرا این می مشکین نگوارد الا که خورم یاد شه عادل و مختار. منوچهری. این ز عالی گاه و عالی منصب و عالی رکاب وآن ز مشکین جعد و مشکین باده و مشکین عذار. منوچهری. بر تربتش که تبت چین شد چو بگذری از بوی نافه عطسۀ مشکین زند مشام. خاقانی. خاک مشکین که ز بالین رسول آورده ست حرز بازوش چو الکهف و چو کاها بینند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 99). یرحمک اللّه زد آسمان که دم صبح عطسۀ مشکین زد از صبای صفاهان. خاقانی. به قدر آنکه باد از زلف مشکین گهی هندوستان سازد گهی چین. نظامی. از اثر خاک تو مشکین غبار پیکر آن بوم شده مشکبار. نظامی. بر و بازو چو بلّورین حصاری سر و گیسو چو مشکین نوبهاری. نظامی. چو ناف آهوخونم بسوخت در دل تنگ برفت در همه آفاق بوی مشکینم. سعدی. کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند ببرد اجر دوصد بنده که آزاد کند. حافظ. خوش میکنم ببادۀ مشکین مشام جان کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید. حافظ. - مرز مشکین سواد، سرزمینی که سواد آن چون مشک است. - ، در بیت زیر کنایه از هندوستان است: نبشت آن سخنها که بودش مراد ز پیروزی مرز مشکین سواد. نظامی (شرفنامه چ وحید ص 364). ، سیاه. (آنندراج) (برهان). سیاه و تیره. (ناظم الاطباء) : دانی که دل من که فکنده ست به تاراج آن دو خط مشکین که پدید آمدش از عاج. دقیقی. روا نبود به زندان و بند بسته تنم اگر نه زلفک مشکین او بدی جلویز. طاهر. بسر برفکند آتش و برفروخت همه موی مشکین به آتش بسوخت. فردوسی. چو از باختر تیره شد روی مهر بپوشید دیبای مشکین سپهر. فردوسی. فروهشته بر سرو مشکین کمند که کردی بدان پردلان را به بند. فردوسی. کرده پنداری گرد تله ای هروله ای تا در افتاده به حلقش در مشکین تله ای. منوچهری. چو ماه آمد برون از ابر مشکین به شاهنشه درآمد چشم شیرین. نظامی. گفتم ز صوف مشکین شد روز روشنم شب گفتا نگر به کرباس تا ماهتاب بینی. نظام قاری (دیوان). دکمه هایی که نهادند به مشکین والا حقش آن است که لؤلوست به لالا نرسد. نظام قاری (دیوان)
هر چیز مشک آلود را گویند. (برهان) (آنندراج). مشک آلود. (ناظم الاطباء). که بوی مشک دارد. مانا به مشک: گوید که مرا این می مشکین نگوارد الا که خورم یاد شه عادل و مختار. منوچهری. این ز عالی گاه و عالی منصب و عالی رکاب وآن ز مشکین جعد و مشکین باده و مشکین عذار. منوچهری. بر تربتش که تبت چین شد چو بگذری از بوی نافه عطسۀ مشکین زند مشام. خاقانی. خاک مشکین که ز بالین رسول آورده ست حرز بازوش چو الکهف و چو کاها بینند. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 99). یرحمک اللَّه زد آسمان که دم صبح عطسۀ مشکین زد از صبای صفاهان. خاقانی. به قدر آنکه باد از زلف مشکین گهی هندوستان سازد گهی چین. نظامی. از اثر خاک تو مشکین غبار پیکر آن بوم شده مشکبار. نظامی. بر و بازو چو بلّورین حصاری سر و گیسو چو مشکین نوبهاری. نظامی. چو ناف آهوخونم بسوخت در دل تنگ برفت در همه آفاق بوی مشکینم. سعدی. کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند ببرد اجر دوصد بنده که آزاد کند. حافظ. خوش میکنم ببادۀ مشکین مشام جان کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید. حافظ. - مرز مشکین سواد، سرزمینی که سواد آن چون مشک است. - ، در بیت زیر کنایه از هندوستان است: نبشت آن سخنها که بودش مراد ز پیروزی مرز مشکین سواد. نظامی (شرفنامه چ وحید ص 364). ، سیاه. (آنندراج) (برهان). سیاه و تیره. (ناظم الاطباء) : دانی که دل من که فکنده ست به تاراج آن دو خط مشکین که پدید آمدش از عاج. دقیقی. روا نبود به زندان و بند بسته تنم اگر نه زلفک مشکین او بُدی جلویز. طاهر. بسر برفکند آتش و برفروخت همه موی مشکین به آتش بسوخت. فردوسی. چو از باختر تیره شد روی مهر بپوشید دیبای مشکین سپهر. فردوسی. فروهشته بر سرو مشکین کمند که کردی بدان پردلان را به بند. فردوسی. کرده پنداری گرد تله ای هروله ای تا در افتاده به حلقش در مشکین تله ای. منوچهری. چو ماه آمد برون از ابر مشکین به شاهنشه درآمد چشم شیرین. نظامی. گفتم ز صوف مشکین شد روز روشنم شب گفتا نگر به کرباس تا ماهتاب بینی. نظام قاری (دیوان). دکمه هایی که نهادند به مشکین والا حقش آن است که لؤلوست به لالا نرسد. نظام قاری (دیوان)
جمع مشرق، دو خور آی دو خور آیان تثنیه مشرق در حالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند) : دو مشرق: و خورشید مشرق خرد را از مشرقین دل و دماغ ایشان... . طالع گردانید، مشرق و مغرب خاور و باختر
جمع مشرق، دو خور آی دو خور آیان تثنیه مشرق در حالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند) : دو مشرق: و خورشید مشرق خرد را از مشرقین دل و دماغ ایشان... . طالع گردانید، مشرق و مغرب خاور و باختر
جمع محرک، بر انگیختگان، جمع محرک، انگیختاران جنبانندگان جمع محرک در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع محرک در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
جمع محرک، بر انگیختگان، جمع محرک، انگیختاران جنبانندگان جمع محرک در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)، جمع محرک در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)