جدول جو
جدول جو

معنی مشتوب - جستجوی لغت در جدول جو

مشتوب(مُ تَ وِ)
آمیخته شونده. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشتوک
تصویر مشتوک
لولۀ کاغذی ضخیم که ته سیگار گذاشته می شود، نی سیگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشروب
تصویر مشروب
هر نوع نوشیدنی الکل دار که باعث مستی شود، سیراب، آشامیدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتوت
تصویر مشتوت
چوبی در دستگاه بافندگی که پارچه بر آن پیچیده می شود، نورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشوب
تصویر مشوب
آمیخته شده، آغشته، آلوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکتوب
تصویر مکتوب
نوشته شده، نامه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ وَ)
غلاف قاروره. ج، مشاوب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). غلاف شیشه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آمیخته. (مجمل اللغه). آمیخته شده و مخلوط. (غیاث) (آنندراج). مخلوط و ممزوج. (از اقرب الموارد). مخلوط. آمیخته. به آمیغ. (یادداشت مؤلف) :
مشورت دارند سرپوشیده خوب
در کنایت با غلطافکن مشوب.
مولوی (مثنوی چ نیکلسن ج 1 ص 65).
- ذهن کسی را مشوب کردن، خاطر و فکر او را پریشان و در هم ساختن و ذهنش را به ناراستی سوق دادن. مشتبه کردن ذهن او.
- مشوب به اغراض، مشوب به غرض، آلودۀ غرضها. (یادداشت مؤلف).
- مشوب به ریا، مشوب به غرض. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
گلی است سرخ رنگ. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری). نام گلی سرخ رنگ یا گلی سرخ رنگ. (ناظم الاطباء) ، جلق. مشتو زدن. استمناء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نبشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نوشته. (آنندراج). نوشته. نوشته شده. مزبور. مرقوم. مقابل ملفوظ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : الذین یتبعون الرسول النبی الامی الذی یجدونه مکتوباً عندهم فی التوریه و الانجیل. (قرآن 157/7). هرچه او گوید در حساب عقل محسوب باشد و در کتاب دانش مکتوب. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 148). مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوب است نه ترتیل سورۀ مکتوب. (گلستان) مکتوب است در انجیل که یا ابن آدم اذکرنی حین تغضب اذکرک حین اغضب. (مصباح الهدایه چ همایی ص 356).
کار امسال به رونق ز تو هم پار شده ست
زانکه مکتوب قضا رأی تو کرده است زبر.
ابن یمین.
، نامه. (منتهی الارب). نامه که از یکی به دیگری فرستاده شود. ج، مکاتیب. (از اقرب الموارد). نامه و مراسله. (از ناظم الاطباء). نامه و غنچه از تشبیهات اوست. (آنندراج). رقعه. کتاب. قصه. (یادداشت به خطمرحوم دهخدا) : مکتوبی از صاحب ودیعت بدان شخص رسید. (مصباح الهدایه چ همایی ص 253).
من کز پیام عام تو یک گل نچیده ام
دستم کجا به غنچۀ مکتوب می رسد.
صائب (از آنندراج).
، دوخته، فراهم آمده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل مشجوب، مرد هلاک شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شتری که نشان مشعب داشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آشامیده شده. هر چیز آشامیده شده. و هر چیز آشامیدنی و قابل شرب. (ناظم الاطباء). نوشابه. (فرهنگستان).
- مشروب و مأکول، آب و غذا.
، آبخورده و آب داده شده. (ناظم الاطباء).
- مشروب شدن، آب خوردن، و آب داده شدن. (ناظم الاطباء).
- مشروب کردن، آبدادن. (ناظم الاطباء).
، در تداول کنایه از شراب و عرق و دیگر نوشابه های الکلی است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مشروب فروش، آن که عرق، شراب و آبجو فروشد. و رجوع به مشروبات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
علی بن احمد بن الهیجاء الهکاری، مکنی به ابوالحسن و معروف به مشطوب. او در جنگهای صلیبی با اسدالدین شیر کوه در فتح مصر همراه بود. و تا آخر عمر از ملازمان سلطان صلاح الدین ایوبی بود. صلیبیون او را اسیر کردند و او با پرداخت پنجاه هزار دینار فدیه نجات یافت و صلاح الدین اقطاع شهر نابلس را به اوتفویض کرد و به امیرکبیر ملقب گردید و در سال 588 ه. ق. در نابلس درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 5 ص 61)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سیف مشطوب، شمشیر شطبه دار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مشطّب شود، فرس مشطوب المتن و الکفل، اسب برآمده پشت و سرین از فربهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نیکو و خوبروی. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد خوبروی. (دهار). نیکو و جمیل. خوبروی. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مشابیب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
قسمت زیرین لولۀ سیگارت که تهی است و توتون در آن نیست. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). لوله ای از مقوا که در ته سیگار نصب شود، لولۀ فلزی یاچوبی و جز آن که سیگار را بر آن نصب کنند و کشند
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دشنام داده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به شتم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
پیرشونده. یقال: اشتهب الرأس، اذا شاب. (از منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکتوب
تصویر مکتوب
مرقوم، نوشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
لوله ضخیم کاغذ که ته سیگار گذاشته می شود دود کاه لوله ای مقوا که در ته سیگار نصب شود، استوانه ای چوبی و غیره که داخل آن مجوف است و سیگار را در دهانه گشاد آن نصب کنند و دهانه کوچک را میان لبها گذارند و سیگار را دودکنند
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده، تار درپاچه چوب جولاهان که بر آن پارچه وقت بافتن پیچند نورد: به دفه جد و ماسوره و کلاوه چرخ به آبگیر و به مشتوت ومیخ کوب و طناب. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشروب
تصویر مشروب
هر چیز آشامیده شده و قابل شرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوب
تصویر مشوب
در هم آمیخته شیبانیده، آلوده آمیخته شده، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوب
تصویر مشوب
((مَ))
آلوده شده، آمیخته، آشفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکتوب
تصویر مکتوب
((مَ))
نوشته شده، نامه، مراسله، جمع مکاتیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتوت
تصویر مشتوت
((مَ))
چوب جولاهان که بر آن پارچه را وقت بافتن پیچند، نورد
فرهنگ فارسی معین
((مُ))
استوانه ای چوبی یا غیره که داخل آن مجوف است و سیگار را در دهانه گشاد آن نصب کنند و دهانه کوچک رامیان لب ها گذارند و سیگار را دود کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشروب
تصویر مشروب
((مَ))
آشامیدنی، هرچیز قابل آشامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکتوب
تصویر مکتوب
نوشتار، نوشته
فرهنگ واژه فارسی سره
آشامیدنی، شربت، نوشابه، عرق، شراب، مسکر
متضاد: ماکول، خوراکی، خوردنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خط، دستخط، رقعه، رقیمه، طومار، عریضه، مراسله، مرقومه، مرقوم، منشور، نامه، نوشته، بنشته
متضاد: منقول، ملفوظ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فیلتر سیگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آغشته، آمیخته، آلوده، آشفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد