جدول جو
جدول جو

معنی مشتمالچی - جستجوی لغت در جدول جو

مشتمالچی
(مُ)
آن که در حمام مشتمال دهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که شغل وی مشتمال دادن کسان در حمام و زورخانه و دیگر جای باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشتمال
تصویر مشتمال
مالش دادن بدن با کف دست، ماساژ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
دلاکی کردن، یعنی مالیدن اندام به مشت و آن را به زبان هندی چپی گویند. (آنندراج) :
سالکان از سر لگدکوب حوادث میشوند
ماندگان راه را از مشتمالی چاره نیست.
محمدسعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام لحنی است از مصنفات باربد. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). نام لحن بیست و چهارم است از سی لحن باربد. (برهان) (ناظم الاطباء). لحنی است از سی لحن باربد. (فرهنگ رشیدی). نام لحنی از موسیقی. (یادداشت مؤلف). در صورت الحان باربدی که نظامی گنجوی در خسرو و شیرین آورده نام لحن سیزدهم است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چوبر مشکویه کردی مشک مالی
همه مشکو شدی پر مشک حالی.
نظامی (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دلاکی و مالشی که کشتی گیران بر بازوی خودها، با هم مشتها زنند تا سخت گردد. (غیاث). مالش با دست. (ناظم الاطباء). مالیدن اعضاء برای برداشتن ماندگی آن و بیشتر در حمام کنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، نام فنی در کشتی که حریفان بازو به بازوی هم مالند و مشت زنند. (آنندراج).
- مشتمال دادن، مشتمال کردن. با دست مالیدن. (ناظم الاطباء).
- ، در تداول، تنبیه کردن و گوشمال دادن:
آن قدر سعی که در مالش دلها دارد
مشتمالش اگر ایام دهد جا دارد.
میرنجات (از آنندراج).
- ، کسی که ایام از او برمیگردد گویند: زمانه اش مشتمال داده است. (آنندراج).
- مشتمال کردن، با دست مالیدن. (ناظم الاطباء).
- ، کنایه از با مکر و حیله کسی را خوش نمودن و از خشم فرودآوردن. (آنندراج). و رجوع به مشتمالی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشتمال چی
تصویر مشتمال چی
مشتمال گر موستنگر (از ریشه پهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشت مال چی
تصویر مشت مال چی
کسی که دیگران را مشت مال دهد (مخصوصا در زورخانه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتمال
تصویر مشتمال
مالش با دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکمالی
تصویر مشکمالی
((مُ))
بیست و چهارمین و به روایتی سیزدهمین لحن از سی لحن باربد
فرهنگ فارسی معین