جدول جو
جدول جو

معنی مشتغر - جستجوی لغت در جدول جو

مشتغر
(مُ تَ غِ)
دوررونده در بیابان. (آنندراج) (از منتهی الارب). دوررفته در بیابان. (ناظم الاطباء) ، بسیار در عدد چنانکه معلوم نمیشود که چقدر است. (آنندراج) (منتهی الارب). متعدد و بسیارفراوان که قدر آن معلوم نباشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به اشتغار شود، حساب بسیار، زبردست، متکبر و زبردست. (ناظم الاطباء) ، فراخ، کار مشتبه و مشکل و دشوار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشتهر
تصویر مشتهر
شهرت یافته، شهرت داده شده، مشهور، معروف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشتغل
تصویر مشتغل
کسی که دارای شغل و کار است، کسی که سرگرم کاری است
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ غَ)
واحد مشاتغ. (منتهی الارب). و رجوع به مشاتغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شَغْ غِ)
شتری که به غایت جهد و امکان رود و سخت دود. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تشغر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
از ’ش و ر’، انگبین چیننده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
آن که دست را ستون زنخ کند از اندیشه، منازعت کننده. (آنندراج). منازعه و مباحثه کننده و ستیزه کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غِ)
مشغول شونده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
ز سودای جانان به جان مشتغل...
در این مصراع به معنی مشغول شونده است... (از غیاث) (از آنندراج). سرگرم. مشغول:
چو دشمن به دشمن شود مشتغل
تو با دوست بنشین به آرام دل.
سعدی.
مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم
مفتکر توام چنان کز همه چیز غافلم.
سعدی.
خداوند نعمت به حق مشتغل
پراکنده روزی پراکنده دل.
سعدی.
، روی گرداننده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : به ذکر حبیب از جهان مشتغل... یعنی به سبب عشق معشوق به جان و دل مشغولند، یعنی از ته دل و صدق جان خواهان او هستند. (معنی اول). و به یاد او از جان روی گردانیده اند. لفظ اشتغال از باب افتعال است که به تغییر صله معنی آن متغیر می شود، چنانکه لفظ رغبت که به معنی خواهش است چون صلۀ آن ’عن’ آید به معنی اعراض آید، چنانکه در حدیث ’من رغب عن سنتی فلیس منی’ همچنین لفظ اشتغال را هرگاه به لفظ ’از’ که ترجمه ’عن’ است استعمال کنند معنی آن روی گردانیدن بود. (از غیاث) (از آنندراج) ، سرگرم کننده. مشغول دارنده. اسباب اشتغال:
آینه بیرون کشید او از بغل
خوب را آیینه باشد مشتغل.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 64).
و رجوع به مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غِ / مُ تَ غَ)
باکار. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از تاج العروس). باکار و مشغول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ)
شهرت دهنده. (آنندراج) (غیاث). آن که مشهور میکند و شهرت میدهد، آن که اعلان می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
پستان پرشیر، ابر نیک بارنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اشتکار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشتغل
تصویر مشتغل
سرگرم کاری بودن
فرهنگ لغت هوشیار
نام آور نامور بلند آوازه سر شناس نامی خنیده نامی کننده شهرت یافته، محل شهرت: ای گوهر بحر بقا چون حق تو بس پنهان لقا محدوم شمس الدین را تبریز شهر و مشتهر. (دیوان کبیر)، مشهور معروف. شهرت دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتغل
تصویر مشتغل
((مُ تَ غِ))
دارای کار و شغل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتهر
تصویر مشتهر
((مُ تَ هَ))
مشهور، معروف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشتهر
تصویر مشتهر
((مُ تَ هِ))
شهرت دهنده
فرهنگ فارسی معین
بنام، پرآوازه، شهره، مشهور، معروف، نامدار، نام آور، نامور
متضاد: گمنام
فرهنگ واژه مترادف متضاد