در بدیع تبدیل کلمه به واسطۀ مجاورت لفظی یا تقدیری، برای مثال دنیا که در او مرد خدا گل نسرشته ست / نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم؟ (سعدی۲ - ۵۲۱) . که در آخر مصراع دوم به جای دل دادن، دل بسرشتن آورده مانند و مشابه شدن، با یکدیگر موافقت کردن
در بدیع تبدیل کلمه به واسطۀ مجاورت لفظی یا تقدیری، برای مِثال دنیا که در او مرد خدا گِل نسرشته ست / نامرد که ماییم چرا دل بسرشتیم؟ (سعدی۲ - ۵۲۱) . که در آخر مصراع دوم به جای دل دادن، دل بسرشتن آورده مانند و مشابه شدن، با یکدیگر موافقت کردن
با همدیگر موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سزیدن. برازیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ولکنما نهدی الی من نجله و ان لم یکن فی وسعنا مایشاکله. احمد بن یوسف متولی دیوان رسائل مأمون خلیفه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، با چیزی مانیدن. (تاج المصادر بیهقی). مانا و مشابه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فی فلان مشاکله من ابیه،ای شبه. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح کلام و حکمت) نزد متکلمین و حکما، اتحاد در شکل و مرادف تشاکل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 785). و رجوع به همین کتاب و مشاکلت شود
با همدیگر موافقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سزیدن. برازیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ولکنما نهدی الی من نجله و ان لم یکن فی وسعنا مایشاکله. احمد بن یوسف متولی دیوان رسائل مأمون خلیفه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ، با چیزی مانیدن. (تاج المصادر بیهقی). مانا و مشابه شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : فی فلان مشاکله من ابیه،ای شبه. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح کلام و حکمت) نزد متکلمین و حکما، اتحاد در شکل و مرادف تشاکل است. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 785). و رجوع به همین کتاب و مشاکلت شود
مشاکله و مشاکلت در فارسی: مانایی همچهرگی مشابه شدن مانندگردیدن، موافقت کردن باهم، مشابهت مانندگی: و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد باعتباری دیگر مشاکلت ناقص بود در الفاظ، موافقت، اتحاد در شکل تشاکل (کشاف اصطلاحات)، از محسنات معنوی است و آن عبارتست از ذکر شی بلفظی غیر از لفظ مقرر برای آن بسبب مجاورت آن لفظ تحقیقا یا تقدیرا یعنی شی مذکور در جوار این غیر واقع شود محققا یا مقدرالله (مثال) : کند گر بر تو ظلم از کین بد اندیش تو هم آن ظلم کن بروی میندیش. (کشاف اصطلاحات) (ظلم در مصراع دوم بمعنی جزا و پاداش عمل بد است که بمناسبت جوار باظلم اول بدین لفظ تعبیر شده)
مشاکله و مشاکلت در فارسی: مانایی همچهرگی مشابه شدن مانندگردیدن، موافقت کردن باهم، مشابهت مانندگی: و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد باعتباری دیگر مشاکلت ناقص بود در الفاظ، موافقت، اتحاد در شکل تشاکل (کشاف اصطلاحات)، از محسنات معنوی است و آن عبارتست از ذکر شی بلفظی غیر از لفظ مقرر برای آن بسبب مجاورت آن لفظ تحقیقا یا تقدیرا یعنی شی مذکور در جوار این غیر واقع شود محققا یا مقدرالله (مثال) : کند گر بر تو ظلم از کین بد اندیش تو هم آن ظلم کن بروی میندیش. (کشاف اصطلاحات) (ظلم در مصراع دوم بمعنی جزا و پاداش عمل بد است که بمناسبت جوار باظلم اول بدین لفظ تعبیر شده)
توت فرنگی، میوه ای سرخ رنگ و ترش طعم شبیه توت و درشت تر از آنکه ملین، ادرارآور، تصفیه کنندۀ خون و مقوی اعصاب است و برای اشخاص کم خون و مبتلایان به بیماری های سل، رماتیسم، نقرس، سنگ کلیه و تصلب شرائین نافع است، بوتۀ این میوه کوچک با برگ های درشت و ساقه های باریک خزنده است، چیلک، چیالک، چلم
توت فَرَنگی، میوه ای سرخ رنگ و ترش طعم شبیه توت و درشت تر از آنکه ملین، ادرارآور، تصفیه کنندۀ خون و مقوی اعصاب است و برای اشخاص کم خون و مبتلایان به بیماری های سل، رماتیسم، نقرس، سنگ کلیه و تصلب شرائین نافع است، بوتۀ این میوه کوچک با برگ های درشت و ساقه های باریک خزنده است، چیلَک، چیالَک، چَلَم
مانندشونده و هم شکل شونده. (غیاث) (آنندراج). هم چهر. مماثل. مشابه. مانند. مجانس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مانند. مشابه. موافق. (ناظم الاطباء) :... مانند الفت و انس به مشاکل و رغبت به تزاوج و شفقت بر فرزند و ابنای نوع. (اوصاف الاشراف ص 50) ، (اصطلاح عروض) نام بحری است از نوزده بحور عروض. (غیاث) (آنندراج). نزد اهل عروض، اسم بحری است از بحور خاصه به عجم و اصل آن فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن دو بار و مشاکل مکفوف فاعلات مفاعیل مفاعیل دو بار و وجه تسمیۀ ابن بحر بدان، آن که مشابه و موافق بحر قریب است در ارکان و اختلاف نیست مگر به تقدیم و تأخیر. (کشاف اصطلاحات الفنون). یکی از بحور عروضی و وزن آن فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن است و به سبب همین مشابهت و مشاکلت آن را بحر قریب نامند. (بدیع همایی بخش 2 ص 73). از بحور مستحدث است و آن را بحر اخیر نیز گویند و بعضی متکلفان بر این وزن ’بیتی چند’ تازی گفته اند و اشعار فهلوی در این بحر بیش از اشعار فارسی است و اجزاء آن از فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن، دو بار فاعلات مفاعیل مفاعیل آید. (از المعجم فی معاییر اشعارالعجم). و رجوع به المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه ص 172 به بعد شود
مانندشونده و هم شکل شونده. (غیاث) (آنندراج). هم چهر. مماثل. مشابه. مانند. مجانس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مانند. مشابه. موافق. (ناظم الاطباء) :... مانند الفت و انس به مشاکل و رغبت به تزاوج و شفقت بر فرزند و ابنای نوع. (اوصاف الاشراف ص 50) ، (اصطلاح عروض) نام بحری است از نوزده بحور عروض. (غیاث) (آنندراج). نزد اهل عروض، اسم بحری است از بحور خاصه به عجم و اصل آن فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن دو بار و مشاکل مکفوف فاعلات مفاعیل مفاعیل دو بار و وجه تسمیۀ ابن بحر بدان، آن که مشابه و موافق بحر قریب است در ارکان و اختلاف نیست مگر به تقدیم و تأخیر. (کشاف اصطلاحات الفنون). یکی از بحور عروضی و وزن آن فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن است و به سبب همین مشابهت و مشاکلت آن را بحر قریب نامند. (بدیع همایی بخش 2 ص 73). از بحور مستحدث است و آن را بحر اخیر نیز گویند و بعضی متکلفان بر این وزن ’بیتی چند’ تازی گفته اند و اشعار فهلوی در این بحر بیش از اشعار فارسی است و اجزاء آن از فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن، دو بار فاعلات ُ مفاعیل ُ مفاعیل ْ آید. (از المعجم فی معاییر اشعارالعجم). و رجوع به المعجم چ مدرس رضوی چ دانشگاه ص 172 به بعد شود
لغتی است ردی در مؤاکله. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤاکله شود، به دیگری کار گذاشتن و اعتماد کردن. (منتهی الارب). بر یکدیگر اعتماد کردن. (مجمل اللغه) (دهار). بر یکدیگر کار گذاشتن و اعتماد کردن. (آنندراج). با یکدیگر اعتماد کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بد و سست رفتن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). وکال. (منتهی الارب). رجوع به وکال شود
لغتی است ردی در مؤاکله. (ناظم الاطباء). رجوع به مؤاکله شود، به دیگری کار گذاشتن و اعتماد کردن. (منتهی الارب). بر یکدیگر اعتماد کردن. (مجمل اللغه) (دهار). بر یکدیگر کار گذاشتن و اعتماد کردن. (آنندراج). با یکدیگر اعتماد کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بد و سست رفتن ستور. (منتهی الارب) (آنندراج). وکال. (منتهی الارب). رجوع به وکال شود
مشابهه. (تاج المصادر بیهقی). مشابه و مانند کسی گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مقاربه. (تاج المصادر بیهقی). قرین کسی شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک کسی شدن و قرین وی گردیدن. (از ناظم الاطباء)
مشابهه. (تاج المصادر بیهقی). مشابه و مانند کسی گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، مقاربه. (تاج المصادر بیهقی). قرین کسی شدن. (از منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک کسی شدن و قرین وی گردیدن. (از ناظم الاطباء)
هم شکل بودن و مانند شدن. (غیاث) مانیدن. مشابهت. مجانست. مضاهات. موافقت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد به اعتباری دیگر مشاکلت ناقص بود در الفاظ. (اساس الاقتباس ص 597) ، نزد اهل نظر، عبارت از اتحاد در شکل است و مرادف با تشاکل است. (فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف سجادی) ، (اصطلاح بدیع) نزد اهل بدیع، از محسنات معنویه است و آن ذکر شی ٔ باشد به لفظی غیر از لفظ مخصوص او مانند ’تعلم ما فی نفسی ولا اعلم مافی نفسک’ و ’مکروا و مکراﷲ’ زیرا اطلاق نفس و مکر در جانب باری از جهت مشاکلت ’مامعه’ است. (از فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف سجادی). ...عبارت از ذکر شی به لفظی غیر از لفظ مقرر برای آن، به سبب مجاورت آن لفظ تحقیقاً یا تقدیراً. یعنی شی ٔ مذکور در جوار این غیر واقع شود محققاً و یا مقداراً... مثال: کند گر بر تو ظلم از کین بداندیش تو هم آن ظلم کن بر وی میندیش. (کشاف اصطلاحات الفنون از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل مشاکلهج 1 ص 785 شود
هم شکل بودن و مانند شدن. (غیاث) مانیدن. مشابهت. مجانست. مضاهات. موافقت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد به اعتباری دیگر مشاکلت ناقص بود در الفاظ. (اساس الاقتباس ص 597) ، نزد اهل نظر، عبارت از اتحاد در شکل است و مرادف با تشاکل است. (فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف سجادی) ، (اصطلاح بدیع) نزد اهل بدیع، از محسنات معنویه است و آن ذکر شی ٔ باشد به لفظی غیر از لفظ مخصوص او مانند ’تعلم ما فی نفسی ولا اعلم مافی نفسک’ و ’مکروا و مکراﷲ’ زیرا اطلاق نفس و مکر در جانب باری از جهت مشاکلت ’مامعه’ است. (از فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف سجادی). ...عبارت از ذکر شی به لفظی غیر از لفظ مقرر برای آن، به سبب مجاورت آن لفظ تحقیقاً یا تقدیراً. یعنی شی ٔ مذکور در جوار این غیر واقع شود محققاً و یا مقداراً... مثال: کند گر بر تو ظلم از کین بداندیش تو هم آن ظلم کن بر وی میندیش. (کشاف اصطلاحات الفنون از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ذیل مشاکلهج 1 ص 785 شود
آغاز سخن کردن با کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سپاسگزار نمودن خود را پیش کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
آغاز سخن کردن با کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سپاسگزار نمودن خود را پیش کسی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
مشکله در فارسی مونث مشکل دشوار مونث مشکل: هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق و پیچیده شعرا پیش میاید باسانی میگشود، جمع مشکلات. مونث مشکل:جمع مشکلات مونث مشکل، جمع مشکلات
مشکله در فارسی مونث مشکل دشوار مونث مشکل: هر عقده که در معنی ابیات مشکله و خیالات دقیق و پیچیده شعرا پیش میاید باسانی میگشود، جمع مشکلات. مونث مشکل:جمع مشکلات مونث مشکل، جمع مشکلات
مشابه شدن مانندگردیدن، موافقت کردن باهم، مشابهت مانندگی: و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد باعتباری دیگر مشاکلت ناقص بود در الفاظ، موافقت، اتحاد در شکل تشاکل (کشاف اصطلاحات)، از محسنات معنوی است و آن عبارتست از ذکر شی بلفظی غیر از لفظ مقرر برای آن بسبب مجاورت آن لفظ تحقیقا یا تقدیرا یعنی شی مذکور در جوار این غیر واقع شود محققا یا مقدرالله (مثال) : کند گر بر تو ظلم از کین بد اندیش تو هم آن ظلم کن بروی میندیش. (کشاف اصطلاحات) (ظلم در مصراع دوم بمعنی جزا و پاداش عمل بد است که بمناسبت جوار باظلم اول بدین لفظ تعبیر شده)
مشابه شدن مانندگردیدن، موافقت کردن باهم، مشابهت مانندگی: و مشاکلت تام در حرکات و حروف که در اجزاء لفظ باشد باعتباری دیگر مشاکلت ناقص بود در الفاظ، موافقت، اتحاد در شکل تشاکل (کشاف اصطلاحات)، از محسنات معنوی است و آن عبارتست از ذکر شی بلفظی غیر از لفظ مقرر برای آن بسبب مجاورت آن لفظ تحقیقا یا تقدیرا یعنی شی مذکور در جوار این غیر واقع شود محققا یا مقدرالله (مثال) : کند گر بر تو ظلم از کین بد اندیش تو هم آن ظلم کن بروی میندیش. (کشاف اصطلاحات) (ظلم در مصراع دوم بمعنی جزا و پاداش عمل بد است که بمناسبت جوار باظلم اول بدین لفظ تعبیر شده)