جمع واژۀ مشهد به معنی جای حاضر آمدن مردمان. (آنندراج) (از محیط المحیط). جمع واژۀ مشهد و مشهده. (ناظم الاطباء) : من هرگز تو را ندیده ام و نشناخته و باتو در معاهد و مشاهد ننشسته. (مرزبان نامه ص 271). - مشاهد مکه، مواطنی که در آن اجتماع کنند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) شهادتگاه ها. قبرستان شهیدان. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ مشهد. - مشاهد شریفه، قبر مطهر منور آن حضرت و قبور ائمۀ اطهار صلوات اﷲ علیهم. (ناظم الاطباء). - مشاهد متبرکه، مشاهد شریفه. رجوع به ترکیب قبل شود
جَمعِ واژۀ مشهد به معنی جای حاضر آمدن مردمان. (آنندراج) (از محیط المحیط). جَمعِ واژۀ مَشْهَد و مَشهده. (ناظم الاطباء) : من هرگز تو را ندیده ام و نشناخته و باتو در معاهد و مشاهد ننشسته. (مرزبان نامه ص 271). - مشاهد مکه، مواطنی که در آن اجتماع کنند. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) شهادتگاه ها. قبرستان شهیدان. (از ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ مَشهد. - مشاهد شریفه، قبر مطهر منور آن حضرت و قبور ائمۀ اطهار صلوات اﷲ علیهم. (ناظم الاطباء). - مشاهد متبرکه، مشاهد شریفه. رجوع به ترکیب قبل شود
بیننده و معاینه کننده. (آنندراج). آن که می بیند و می نگرد و مشاهده می کند و ناظر. (ناظم الاطباء). گواه. ج، شواهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و امیرک را با خویشتن برد تا مشاهدحال باشد و گواه وی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352). اگر در ضمان سلامت به درگاه عالی رسید اینجا مشاهد حال بوده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327). رسول بیاوردند تا مشاهد حال بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291)
بیننده و معاینه کننده. (آنندراج). آن که می بیند و می نگرد و مشاهده می کند و ناظر. (ناظم الاطباء). گواه. ج، شواهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و امیرک را با خویشتن برد تا مشاهدحال باشد و گواه وی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352). اگر در ضمان سلامت به درگاه عالی رسید اینجا مشاهد حال بوده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327). رسول بیاوردند تا مشاهد حال بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291)
مشاشه در فارسی: سر استخوان، آبکند (غدیر)، ماسه راه سراستخوان نرم که آنرا بتوان جوید، جمع مشاش، زمین سخت که در آن چاهها کنند و پس از آن بندی گذارند که چون چاه برگردد آن زمین سیراب و تر شود و هرگاه یک دول آب از آن برگیرند آبی دیگر بجایش فراهم آید، راهی که در آن خاک و سنگریزه باشد
مشاشه در فارسی: سر استخوان، آبکند (غدیر)، ماسه راه سراستخوان نرم که آنرا بتوان جوید، جمع مشاش، زمین سخت که در آن چاهها کنند و پس از آن بندی گذارند که چون چاه برگردد آن زمین سیراب و تر شود و هرگاه یک دول آب از آن برگیرند آبی دیگر بجایش فراهم آید، راهی که در آن خاک و سنگریزه باشد
آلتی است آهنی، آهنگران آهنی را که گرم بدان میگیرند و گاهی چیز محکم را بدان به زور کشند، و آهنی را نیز گویند که فتیله تفنگ را در آن محکم کنند و آتش بر تفنگ زنند
آلتی است آهنی، آهنگران آهنی را که گرم بدان میگیرند و گاهی چیز محکم را بدان به زور کشند، و آهنی را نیز گویند که فتیله تفنگ را در آن محکم کنند و آتش بر تفنگ زنند