جدول جو
جدول جو

معنی مسوک - جستجوی لغت در جدول جو

مسوک(مُ)
جمع واژۀ مسک. پوست ها، یا بخصوص پوست های بزغاله ها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ملوک
تصویر ملوک
(دخترانه)
پادشاهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دسوک
تصویر دسوک
دروک، تراشۀ چوب و تخته، هیزم باریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسود
تصویر مسود
سیاه کننده، کنایه از نویسنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسکوک
تصویر مسکوک
ویژگی فلزی که مانند سکه ضرب شده است مثلاً طلای مسکوک، سکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسور
تصویر مسور
دارای النگو یا دستبند، زینت یافته، آراسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکوک
تصویر مکوک
ماکو، جایی در چرخ خیاطی که ماسوره در آن قرار می گیرد، وسیله ای که نخ را دور آن پیچیده و از لای تارها عبور می دهند، مکو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسواک
تصویر مسواک
وسیله ای با الیاف انعطاف پذیر در یک سر آن، برای تمیز کردن دندان ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسول
تصویر مسول
اغوا کننده، فریبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسوغ
تصویر مسوغ
گوارا شده، روا و جایز شده
فرهنگ فارسی عمید
خون بریانی گونه ای زناج در زمان کانایی (جاهلیت)، سیاه کرده سیاه کننده، نویسنده سیاه کرده شده، نوشته شده. سیاه سیاه کننده، نویسنده: مسود این ورق - عفاالله عنه ماسبق - در درسگاه دین پناه مولانالله قوام - المله والدین عبدالله... بکرات و مرات که بمذاکره رفتی
فرهنگ لغت هوشیار
مردک مست: گشت مستک آن گدای زنده دلق از سجود و از تحیرهای خلق. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مکوک: ماکو که ماشوره در میان آن کرده جامه دوزند مانند مکوک کج اندر کف جولاهه سد تار بریدی تا در تار دگر رفتی (مولانا)، گونه ای آبخوری، سنگی برابر با یک ششم کفیز افزار جولاهگان که بدان جامه بافند: (مانند مکوک کج اندر کف جولاهه صد تار بریدی تا در تار دگر رفتی) (مولوی)، آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد، طاسی که از آن آب خورند طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد، واحدی در عراق قدیم معادل 6، 1 قفیز یا 5 من: توضیح مکیالی برابر یک صاع و نصف یا نصف رطل تا 8 اوقیه یا نصف ویبه (ویبه 22 یا 34 مد است)، در جندی شاپور 3 و 2، 1 من
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملوک
تصویر ملوک
پادشاهان، جمع ملک، جمع ملک، شهریاران، جمع ملک: پادشاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موسک
تصویر موسک
گیاهی است از تیره نعناعیان که در نواحی معتدل میروید، کبیکج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکوک
تصویر مسکوک
سکه زده شده پرشیان سکه زده، جمع مسکوکات
فرهنگ لغت هوشیار
روش، طریقت، طریقه، خط عبور، راه گذر گاه راه، روش ینگ جای سلوک محل عبور راه: خندق و میدان به پیش او یکی است چاه و خندق پیش او خوش مسلکی است. (مثنوی)، روش طریقه: مسلک سیاسی، جمع مسالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسوک
تصویر منسوک
نیک شسته
فرهنگ لغت هوشیار
رفته شده، کنده شده راه رفته، سلوک شده، عمل کردن رفته شده رو شیده رو به راه سلوک شده راه یافته
فرهنگ لغت هوشیار
چوب دندان، دندان مال چوچ (مخزن الادویه) روفان آلتی که بوسیله آن دندانها را پاک کنند خواه از چوب باشد یا موی جانوران و غیره برس
فرهنگ لغت هوشیار
مالیدنی پرواسیدنی، جمع مسح، پلاس ها میانراه ها دارویی که بوسیله آن بدن را مسح کنند (بحرالجواهر) آنچه که بهنگام مالیدن آن ببدن در مالش مبالغه نکنند، جمع مسوحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوم
تصویر مسوم
نشان و علامت گذاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
جای دستبند دارای سوار دارنده دستبند: . . و ساق و ساعد ما را بعادت نسوان مسور و مخلخل نیافته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوغ
تصویر مسوغ
جایز شده، روا، گوارا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
بویه دان خیره سر عطردان خیره سر خودرای، جمع مسوفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسول
تصویر مسول
آغازنده، فریبنده فریبنده و اغوا کننده، جمع مسولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسفک
تصویر مسفک
پر سخن پر گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبک
تصویر مسبک
کارگاه ریخته گری توپالگدازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموک
تصویر سموک
جمع سمک، ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسوک
تصویر حسوک
خاردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسوک
تصویر دسوک
هیزم باریک را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسول
تصویر مسول
((مُ سَ وِّ))
فریبنده و اغوا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
((مِ وَ))
عطردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تسوک
تصویر تسوک
ساعت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسواک
تصویر مسواک
برس
فرهنگ واژه فارسی سره