جدول جو
جدول جو

معنی مسوا - جستجوی لغت در جدول جو

مسوا
نوعی برنج
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مروا
تصویر مروا
(دخترانه)
پهلوی فال نیک و دعای خیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسوغ
تصویر مسوغ
گوارا شده، روا و جایز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسواک
تصویر مسواک
وسیله ای با الیاف انعطاف پذیر در یک سر آن، برای تمیز کردن دندان ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسوار
تصویر مسوار
نوعی برنج که ترکیب مس، روی و قلع تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماوا
تصویر ماوا
جایگاه، مسکن، پناهگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثوا
تصویر مثوا
منزل، مکان، قرارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسول
تصویر مسول
اغوا کننده، فریبنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماسوا
تصویر ماسوا
آنچه به غیر خدا باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسور
تصویر مسور
دارای النگو یا دستبند، زینت یافته، آراسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقوا
تصویر مقوا
کاغذ سفت و ضخیم برای ساختن جلد کتاب یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسما
تصویر مسما
معیّن، معلوم
نامیده شده
خوراکی که از گوشت، بادمجان یا کدو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسود
تصویر مسود
سیاه کننده، کنایه از نویسنده
فرهنگ فارسی عمید
(مِسْ)
چوب دندان مال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چوبی است از درخت اراک که بدان دندان را مالش دهند. (از اقرب الموارد). سواک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار). خمط. چوب درخت مسواک. چوب اراکه. درخت مسواک. اسحل. بشامه. دندان خاره. چوج. دندان مال. شذا. اراک. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، مساویک، ابزاری که بوسیلۀ آن دندانها را پاک کنند، خواه از چوب باشد یا از موی و جز آن. (ناظم الاطباء). برس دندان. دندان شوی. دندان پاک کن. دندان سای. دندان زدا. دندانشویه. غرواشه:
یکی بدید به کوی اوفتاده مسواکش
ربود تا بردش باز جای وباز کده
یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده ست
که این سگالۀ گوه سگ است خشک شده.
عمارۀ مروزی.
نه مسواک در روزه گفتی خطاست
بنی آدم مرده خوردن رواست.
سعدی (بوستان).
چو بادبیزن و مسواک داشت حکم علم
بشد سجادۀ زردک به مرشدی اشهر.
نظام قاری (دیوان البسه ص 16).
پاک کن از غیبت مردم دهان خویش را
ای که از مسواک هر دم میکنی دندان سفید.
صائب.
به آزادی دهان پاک قاسم کی سخن گوید
ز چوب سرو بتراشی اگر مسواک قاسم را.
ملا قاسم مشهدی (از آنندراج).
- مسواک بر سر دستار زدن، نشانۀ رعایت مستحبات کردن و تظاهر به زهد و تقوی:
زاهد شده در پردۀ پندار و دگر هیچ
مسواک زده بر سر دستار و دگر هیچ.
باقر کاشی (از آنندراج).
- مسواک به دندان مالیدن، مالیدن چوب مسواک (چوب اراک) به دندان ها. مسواک کردن. رجوع به مسواک کردن شود.
- مسواک زدن، دندانها را با مسواک تمیز کردن. مالیدن مسواک به دندان. مسواک کردن.
- مسواک کردن، پاک کردن دندانها را با مسواک. (ناظم الاطباء). مسواک زدن. تسوﱡک. استیاک. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مِسْ)
مرکّب از: مس + وار، پسوند شباهت، مس مانند. آلیاژی است از مس و روی (مانند برنج) ولی مقدار مس آن تا حدود 72 درصد می رسد (مقدار مس در برنج معمولاً 55 درصد است) به همین جهت رنگ آن بیشتر شبیه رنگ مس است (رنگی بین قرمزی و زردی) با تلالؤ وجلای خاص که بر خلاف مس در برابر هوا به زودی اکسید نمی شود و جلای خودش را حفظ می کند، از مسوار در صنایع مختلفه، از قبیل: صنایع الکتریکی و ساختن پوکۀ فشنگها و سیم برق استفاده میکنند. در قدیم نیز از این آلیاژ برای ساختن سماورهای گران قیمت استفاده میکردند. (از لاروس بزرگ) (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)
لغت نامه دهخدا
(مِسْ)
پنجه باشد که بدان زمین زراعت راست کنند. (آنندراج) (غیاث). آن که زمین بدان راست کنند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
جای بودن، مسکن خانه، جایگاه، مقام، جای اقامت و مکان سکونت رسم الخطی در فارسی برای ماوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماسوا
تصویر ماسوا
جز آن، بغیر آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروا
تصویر مروا
فال نیک، دعای خیر
فرهنگ لغت هوشیار
مساوات: آزار مگیر از کس بر خیره و مازار کس را مگر از روی مکافات ومساوا. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوم
تصویر مسوم
نشان و علامت گذاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسول
تصویر مسول
آغازنده، فریبنده فریبنده و اغوا کننده، جمع مسولین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
بویه دان خیره سر عطردان خیره سر خودرای، جمع مسوفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوغ
تصویر مسوغ
جایز شده، روا، گوارا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسوا
تصویر پسوا
پیرو تابع مقابل پیشوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسوا
تصویر رسوا
بی حرمت و بی عزت و بی آبرو و بدنام و مفتضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوا
تصویر اسوا
بدتر بتر
فرهنگ لغت هوشیار
مس مانند، فلزی مخلوط است. قسمت عمده آنرا مس تشکیل میدهد که با فلزی دیگر آمیخته. رنگ آن برنگ طلاست و کمتر زنگ آن برنگ طلاست وکمتر زنگ میزند و تیره میشود. در قدیم سماورهای عالی را از ورشو یا مسوار می ساختند: سماورهای مسوار را که کرایه کرده بودند آتش انداختند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسواط
تصویر مسواط
کفگیر
فرهنگ لغت هوشیار
چوب دندان، دندان مال چوچ (مخزن الادویه) روفان آلتی که بوسیله آن دندانها را پاک کنند خواه از چوب باشد یا موی جانوران و غیره برس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسواه
تصویر مسواه
بنگن: پنجه ابزاری است برای تراز کردن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
((مِ))
آلیاژ مس و روی با جلای زیاد و رنگ سرخ مایل به زرد که در قدیم برای ساختن سماور و ظرف های آشپزخانه به کار می رفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسواک
تصویر مسواک
((مِ))
ابزاری که با آن دندان ها را می شویند، جمع مساویک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسواک
تصویر مسواک
برس
فرهنگ واژه فارسی سره
دندان شو
فرهنگ واژه مترادف متضاد