جدول جو
جدول جو

معنی مسهمه - جستجوی لغت در جدول جو

مسهمه(مُ سَهَْ هََ مَ)
تأنیث مسهم. سهام زده: ابل مسهمه، شتران سهام زده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
(دخترانه)
مؤنث مسلم، پیرو دین اسلام، مسلمانان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهمه
تصویر مهمه
مؤنث واژۀ مهمّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
مؤنث واژۀ مسلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهمه
تصویر مهمه
بیابان، دشت بی آب و علف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متهمه
تصویر متهمه
متهم، آنکه به او تهمت زده شده، آنکه کار بدی به او نسبت داده شده
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ مَ)
موهمه: کلمات موهمه، سخنان به وهم افکننده. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به موهم و وهم و موهمه شود
مؤنث موهم. رجوع به موهم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِمَ)
تأنیث ملهم. الهام دهنده:
چو نفس مطمئنه ماهتاب و ملهمه جاسوس
نشان مدبر و مقبل ز لوامه ست جاویدان.
ناصرخسرو (دیوان چ سهیلی ص 360).
نفس اماره ست و لوامه ست ودیگر ملهمه
مطمئنه با سه دشمن در یکی پیراهن است.
سنائی (دیوان چ مصفا ص 397).
رجوع به نفس ملهمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ مَ)
جای درودگری و جای تراشیدن ازچوب. (منتهی الارب) (آنندراج). دکان درودگری و نجاری. (ناظم الاطباء). جای درودگری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
چوبی است پهنا غلیظ در زیر هر دو قاعده در، چوب پیش هودج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ کَ)
مساهمه. مساهمت. قرعه زدن با کسی و غالب آمدن او را در قرعه. (منتهی الارب). با کسی قرعه زدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). تیر قرعه زدن با هم. (آنندراج) (اقرب الموارد). مقارعه. مواطاه، هم نصیب و هم بهره شدن با کسی و شریک شدن با او. (منتهی الارب). مشارکت. (آنندراج). و رجوع به مساهمت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ مَ)
مؤنث مبهم. رجوع به مبهم شود.
- اسماء مبهمه، اسماء اشارات است به اصطلاح نحویان مانند هذا و ذاک و هولاء و هذه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مبهم و مبهمات شود.
، هذه الایه مبهمه، یعنی این آیه عام و مطلق است. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قلوب المؤمنین مبهمه علی الایمان، ای مصمه،یعنی دلهای مؤمنین بسته است بر ایمان. (ناظم الاطباء) ، هذه المراءهالمبهمه علیه، یعنی نکاح این زن برای آن مرد حلال نیست. مانند نکاح مادر و خواهر و جز آن. و رجوع به مبهم شود
لغت نامه دهخدا
(شَ جَ بَ)
مرهم بر جراحت نهادن، و ’م’آن اصلی است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نَ مَ)
تأنیث مسنم. خرپشته ای. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هی (طبرستان) کثیرهالامطار شتاءً و صیفاً و سطوحهم مسنمه لذلک. (صور الاقالیم اصطخری از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسنّم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ مَ)
گیاه حلیّا رویانده شده: أرض مسنمه، زمین که گیاه حلیا رویاند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وَ مَ)
تأنیث مسوم. اسب به چرا گذاشته شده، اسب با نشان و علامت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نشان کرده شده. نشاندار. باعلامت. معلمه. داغدار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : حجاره مسومه، سنگریزه هائی که بر آن امثال خواتم بوده باشد، یا آن که بر آن نشان سپید و سرخ یا دیگر علامت بود که بدان معلوم گردد که این سنگریزه ها از سنگریزه های دنیا نبوده اند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و أمطرنا علیها حجاره من سجیل منضود مسومه... (قرآن 82/11 و 83) ، و بارانیدیم بر آن سنگهائی از سنگ گل بر هم نهاده شده و نشان کرده
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ بَ)
تأنیث مسهب: بئر مسهبه، چاهی که از بسیاری ریگ آب ندهد، چاه مغاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چاهی دورفرود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ کَ)
گذرگاه باد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسهک. و رجوع به مسهک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ مَ)
مسلمه. تأنیث مسلم. زنی که متدین به دین اسلام باشد. (از اقرب الموارد). ج، مسلمات. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسلم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ کَ)
ریح مسهکه، باد سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ فَ)
تشنگی آور. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : طعام مسهفه، طعامی که تشنگی آرد و آب بسیار خوراند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لَ مَ)
تأنیث مسلّم. سلامت داده از عیب یا از کار.
- امراض مسلمه، امراضی که معالجۀ آنها راه قطعی داشته باشد، امراض غیرمسلمه آنهائی هستند که با عارضۀ دیگری همراهند و راه معالجۀ هر یک مخالف طریق معالجۀ دیگری است، مانند صداع و نزله که با هم عارض شوند و معالجۀ آن دو با هم متناقض است. (از بحرالجواهر). و رجوع به مسلم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ مَ)
أرض مسقمه، زمین که درآن سقم و بیماری فراوان باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ لَ)
مسهله. تأنیث مسهل. ج، مسهلات. و رجوع به مسهل شود.
- ادویۀ مسهله، داروهای شکم راننده و نرم کننده. و رجوع به مسهلات شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از موهمه
تصویر موهمه
مونث موهم: (شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند و التئام قیاسات منتجه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملهمه
تصویر ملهمه
مونث ملهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
زن مسلمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساهمه
تصویر مساهمه
مساهمه و مساهمت در فارسی: بونداری هنبازی
فرهنگ لغت هوشیار
متهمه در فارسی مونث متهم: پسمار چفتمند مونث متهم جمع متهمات. مونث متهم جمع متهمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهمه
تصویر سهمه
بهره، خویشاوندی
فرهنگ لغت هوشیار
مبهمه در فارسی مونث مبهم و اچم (نا مفهوم) مونث مبهم: کلمات مبهمه جمع مبهمات. یا صور مبهمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسهم
تصویر مسهم
پر چانه پر گوی چادر راهراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهمه
تصویر مهمه
مجازاً ضروری، در اندوه اندازنده
فرهنگ لغت هوشیار
مسهله در فارسی مونث مسهل: شکمروان مونث مسهل، جمع مسهلات یا ادویه مسهله. مسهلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهمه
تصویر مهمه
((مَ مَ))
بیابان خشک، دشت پهناور بی آب و علف
فرهنگ فارسی معین