جدول جو
جدول جو

معنی مسنونت - جستجوی لغت در جدول جو

مسنونت
(مَ نَ)
رسم الخطی از مسنونه. رجوع به مسنونه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مساورت
تصویر مساورت
بر یکدیگر جستن، با یکدیگر جست و خیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاونت
تصویر معاونت
به یکدیگر کمک کردن، یاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کینونت
تصویر کینونت
آفرینش، خلقت، پدید آمدن، بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینونت
تصویر بینونت
جدا شدن از کسی، جدایی، مفارقت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساوات
تصویر مساوات
با هم برابر بودن، برابری
فرهنگ فارسی عمید
(مَ نَ)
تأنیث مسنون، زمینی که گیاه آن را خورده باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مسنونت. (آنندراج) ، مطابق حکم شرع. مسنونه. و رجوع به مسنونه شود
مسنونه. رجوع به مسنونه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مشورت کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تیزکرده از کارد و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج). تیزکرده و صیقل زده از کارد و جز آن. (ناظم الاطباء). تیز: سنان مسنون، سنانی تیز. (مهذب الاسماء) (دهار)، آراسته کرده. روشن و تابان نموده. (منتهی الارب) .روشن و تابان گشته، هر چیز املس شده. (ناظم الاطباء)، تابان روی: رجل مسنون الوجه، مرد تابان روی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، آن که در روی و بینی او درازی باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). روئی کشیده. (مهذب الاسماء). آن که رو و بینی او دراز باشد، راه رفته و سیرکرده شده، سنت شده و ختنه شده. (ناظم الاطباء). سنت کرده شده، مشروع و موافق شرع و سنت آن حضرت، یعنی پیغمبر اسلام
{{صفت}}. (ناظم الاطباء). وارد شده در سنت. سنت شده. جایز، مستحب. مندوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) : بعد از این غسل ها (واجب) همه مسنون است و آن دوازده اند: غسل آدینه، غسل هر دو عید، غسل آفتاب و ماه گرفتن... (کشف الاسرار ج 2 ص 517)، بوی ناک: حماء مسنون، گل و لای بوناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). متغیر. (ناظم الاطباء) : ماء مسنون، آبی متغیرشده. (مهذب الاسماء). بوی ناک و گنده. گندیده. متغیرشده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- خاک مسنون، خاک بوی ناک و گندیده:
آدم جهل و جفا و شومی را
جان تو بدبخت خاک مسنون شد.
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 79).
بر آن تربت که بارد خشم ایزد
بلا روید نبات از خاک مسنون.
ناصرخسرو.
- گل مسنون، گل بوی ناک و متعفن:
بلکه به جان است نه به تن شرف مرد
نیست جسدها همه مگر گل مسنون.
ناصرخسرو.
گر همی گوئی که خانه ست این گل مسنون ترا
چون همه کوشش ز بهر این گل مسنون کنی.
ناصرخسرو.
، روغنی. نان در روغن پخته. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مصاحبی که بی سبب خشم گیرد بر تو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسجونه
تصویر مسجونه
مونث مسجون: بندی: زن
فرهنگ لغت هوشیار
مظنونه در فارسی مونث مظنون: رویزیده گمان برده مونث مظنون، جمع مظنونات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکونی
تصویر مسکونی
در تازی نیامده نشیمن مانگاهی زیستنی زیستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساوات
تصویر مساوات
برابری، همواری و برابری، معادله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظنونات
تصویر مظنونات
جمع مظنونه، رویزیدگان، گمان بردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معنویت
تصویر معنویت
معنوی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاونت
تصویر معاونت
یاری، دستگیری
فرهنگ لغت هوشیار
مکنونه در فارسی مونث مکنون و راز مونث مکنون، جمع مکنونات یا اسرار مکنونه. رازهای نهانی. یا علوم مکنونه. علوم مخفیه از قبیل سیمیا لیمیا کیمیا و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکنونات
تصویر مکنونات
جمع مکنونه، نهانی ها راز ها جمع مکنونه (مکنون) پنهان داشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به مینیون اکسید ملحی سرب را گویند وبصورت گردی (پودری) سرخ رنگ و درآب غیرمحلول است. در برابر حرارت به اکسید قلیایی سرب میباشد وبنام ماسیکومشهوراست تبدیل میشود. ماده اخیربصورت بلورهای قرمزونارنجی متبلور میگردد و آنرا لیتارژ نامند چون رنگ ظاهری آن شبیه شنگرف است (شنگرف سولفور دوظرفیتی جیوه است) و همان مورد استعمال را درنقاشی دارد. دراغلب ماخذ قدیم آنرا باشنگرف اشتباه کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کینونت
تصویر کینونت
پدید آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساورت
تصویر مساورت
جست و خیز کردن، حمله کردن بسوی یکدیگر بریکدیگر برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساومت
تصویر مساومت
بها کردن متاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینونت
تصویر بینونت
جدایی جدایی مفارقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنون
تصویر مسنون
صیقل زده، مشورت کرده، آراسته کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنون
تصویر مسنون
وارد شده در سنت، ختنه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسنون
تصویر مسنون
((مَ))
بدبو، متعفن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بینونت
تصویر بینونت
((بَ یا بِ نَ))
جدایی، مفارقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساوات
تصویر مساوات
((مُ))
برابری، با هم برابر بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساومت
تصویر مساومت
((مُ وَ مَ))
بها کردن متاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساورت
تصویر مساورت
((مُ وَ رَ))
جست و خیز کردن، به سوی یکدیگر حمله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکنونات
تصویر مکنونات
((مَ))
جمع مکنونه (مکنون)، پنهان داشته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممنونم
تصویر ممنونم
سپاسگزارم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معنویت
تصویر معنویت
مینویی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مساوات
تصویر مساوات
برابری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسکونی
تصویر مسکونی
باشندگی
فرهنگ واژه فارسی سره