جدول جو
جدول جو

معنی مسنم - جستجوی لغت در جدول جو

مسنم
(مُ سَنْ نَ)
شتر گذاشته شده که سوار نشوند آن را، هر چیز خرپشته کرده، مانند قبر و جز آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خرپشته ای. (یادداشت مرحوم دهخدا) : قبر مسنم، گور بلند با خرپشته. (دهار). گوری بلند. (مهذب الاسماء). بیت مسنم، خانه خرپشته. (مهذب الاسماء) (دهار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسلم
تصویر مسلم
(پسرانه)
پیرو دین اسلام، مسلمان، نام پسر عقیل و برادرزاده علی (ع)، فرستاده امام حسین به سوی کوفیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسنن
تصویر مسنن
دندان ساز، دندان پزشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلم
تصویر مسلم
مسلمان، پیرو دین اسلام، آنکه دین اسلام دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسند
تصویر مسند
تکیه گاه، کنایه از مقام و مرتبه. نوعی بالش بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسمن
تصویر مسمن
فربه، چاق، چرب، پر روغن، مسما، خوراکی که از گوشت، بادمجان یا کدو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسند
تصویر مسند
اسناد داده شده، نسبت داده شده
در علوم ادبی گزاره
حدیثی که به گویندۀ آن اسناد شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسام
تصویر مسام
سوراخ های زیر پوست بدن که عرق از آن ها دفع می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلم
تصویر مسلم
قبول شده، پذیرفته
آسان مثلاً مفت و مسلّم
حقیقی، سزاوار، شایسته
ممکن
سالم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منسم
تصویر منسم
سم شتر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نِ مَ)
گیاه حلیّا رویانده شده: أرض مسنمه، زمین که گیاه حلیا رویاند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
نعت مفعولی از سلم. سلف شده و پیش خریده شده. و رجوع به سلم شود.
- مسلم اًلیه، (اصطلاح فقه) بایع در بیع سلم.
- مسلم فیه، (اصطلاح فقه) مبیع در بیع سلم
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
نهر مسلم، شعبه ای از نهر جهانگیری است و نهر جهانگیری منشعب است از رود جراحی. و رود جراحی در خوزستان جاری است و ازمرتفعات شرقی این ایالت سرچشمه میگیرد و به باتلاقهای دورق (فلاحیه) میریزد. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
کسی که متدین به دین اسلام باشد. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). مسلمان. (مهذب الاسماء) (دهار). آن که اسلام دارد. (آنندراج). اسلام آورده. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، مسلمون، مسلمین، کسی که مردم از دست و زبان وی آسوده باشند. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح فقه) مشتری در بیع سلم
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناگاه فرو گرفتن کسی را. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (اقرب الموارد) (از المنجد) ، برآمدن بر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برجستن فحل بر ماده شتر، رفتن بر دیوار، از جانب آن. (از متن اللغه) ، فزون گشتن و منتشرشدن پیری در کسی. (از متن اللغه) (از المنجد) ، نیک باریدن ابر بر زمین. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لِ)
کسی که صحیح و سالم نگاه می دارد، کسی که حمایت میکند رهائی و آزادی را، آن که می سپارد چیزی را به کسی، آن که تسلیم میشود و گردن می نهد به عدالت دیگری، کسی که سلام میکند و ادای دعا و تهنیت می نماید، آن که به خوبی و خوشی یاد میکند مرده و فوت شده را و علیه السلام میگوید، جارچی صلح، نایب حاکم جدید که تا ورود آن حاکم به مقر حکومت خود از وی نیابت میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نَ مَ)
تأنیث مسنم. خرپشته ای. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هی (طبرستان) کثیرهالامطار شتاءً و صیفاً و سطوحهم مسنمه لذلک. (صور الاقالیم اصطخری از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسنّم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسنن
تصویر مسنن
دنداپزشک، دندانساز دندان پزشک دندانساز، جمع مسنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنه
تصویر مسنه
مونث مسن زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سم، روزنان سوراخ ها بنموی ها جمع مسم (مسمم) : سوراخها، سوراخهای باریک و ریز که در سراسر پوست بدن وزیر هر بن موی باشد و عرق از آنها بیرون آید جمع مسامات. توضیح بعضی مسام را جمع سم بمعنی سوراخ دانسته اند. یا مسام جسد. سوراخهای بن موی. یا مسام جلد. سوراخهای پوست (بشره) : سیل از اطراف عیون بر طبقات زجاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسهم
تصویر مسهم
پر چانه پر گوی چادر راهراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوم
تصویر مسوم
نشان و علامت گذاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنگ
تصویر مسنگ
بازی ناشایسته، بازی قمار
فرهنگ لغت هوشیار
خانه، روش، راه سپل شتر شترمرغ و فیل، نشانه راه عمت راه، راه روش، گیاهی است که دانه هایش را حب المنسم خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
باور کرده، تسلیم شده، پذیرفته کسی که متدین به دین اسلام باشد، مسلمان
فرهنگ لغت هوشیار
فربه، چرباک روغندار فربه کننده فربه کرده شده، چاق فربه: همی برگشت گرد قطب جدی چو گرد بابزن مرغ مسمن. (منوچهری)، روغن دار چرب، نوعی غذای چرب که اقسام مختلف دارد. توضیح مسمن بر وزن معظم از سمن بمعنی چربی است ولی معمولا نون آنرا بالف تبدیل کنند و مسما گویند
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که بر آن تکیه کرده شود روزگار، زمانه، اسناد شده نسبت داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنن
تصویر مسنن
((مُ سَ ن ِّ))
دندان پزشک، دندان ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسند
تصویر مسند
((مَ نَ))
تکیه گاه، بالش بزرگ، مقام، مرتبه، فرشی گرانبها که بالای اطاق می افکندند و بزرگان بر آن جلوس می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسام
تصویر مسام
((مَ مّ))
جمع سمّ، سوراخ های ریز پوست بدن که عرق بدن از آن ها دفع می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسمن
تصویر مسمن
((مُ سَ مَّ))
چاق، فربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلم
تصویر مسلم
((مُ لِ))
مسلمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلم
تصویر مسلم
((مُ سَ لَّ))
باور کرده شده، تسلیم شده، حتمی، قطعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسند
تصویر مسند
((مَ نَ))
نسبت داده شده، چیزی که به آن تکیه شود، یکی از ارکان اصلی جمله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلم
تصویر مسلم
گردن نهاده، بیگمان، روشن
فرهنگ واژه فارسی سره