جدول جو
جدول جو

معنی مسنف - جستجوی لغت در جدول جو

مسنف(مُ نِ)
اسبی که از دیگر اسبان سبقت گیرد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، مسانف
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسقف
تصویر مسقف
سقف دار، جایی که سقف داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسرف
تصویر مسرف
کسی که بی اندازه خرج می کند، اسراف کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسند
تصویر مسند
اسناد داده شده، نسبت داده شده
در علوم ادبی گزاره
حدیثی که به گویندۀ آن اسناد شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکنف
تصویر مکنف
پنهان کننده، پوشاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشنف
تصویر مشنف
زینت و آرایش داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسنن
تصویر مسنن
دندان ساز، دندان پزشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصنف
تصویر مصنف
تصنیف کننده، نویسندۀ کتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصنف
تصویر مصنف
تصنیف شده، کتاب مرتب شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسند
تصویر مسند
تکیه گاه، کنایه از مقام و مرتبه. نوعی بالش بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ نِفَ)
تأنیث مسنف. اسب پیش شونده از اسبان. (منتهی الارب) ، زمین قحطرسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتر مادۀلاغر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : بکره مسنفه، شتر مادۀ جوان که بر حمل آن ده ماه گذشته و او پستان پرکرده باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ فَ)
شتر مادۀ سناف بسته (خاص بالناقه فلایقال بعیر مسنف). (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسنن
تصویر مسنن
دنداپزشک، دندانساز دندان پزشک دندانساز، جمع مسنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منسف
تصویر منسف
سرند، دستگاه بوجاری
فرهنگ لغت هوشیار
فراز گرفته، بزگ ریش احاطه کرده شده، چیزی که جوانب آن فراهم و جمع شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
گوشواره نهاده گوشوار بسته: و اسماع جهان را بجواهر محامد و مفاخرش مقرط و مشنف (داراد)
فرهنگ لغت هوشیار
نویسنده کتاب، مرتب کننده کتاب، نگارنده جزوه و کتاب و رساله، تصنیف کننده
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که بر آن تکیه کرده شود روزگار، زمانه، اسناد شده نسبت داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنگ
تصویر مسنگ
بازی ناشایسته، بازی قمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیف
تصویر مسیف
شمشیر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنه
تصویر مسنه
مونث مسن زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
بویه دان خیره سر عطردان خیره سر خودرای، جمع مسوفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسرف
تصویر مسرف
زیاده رو افراط کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسفن
تصویر مسفن
چوبساو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسقف
تصویر مسقف
خانه پوشیده، سقف دار، با پوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساف
تصویر مساف
دوری، بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصنف
تصویر مصنف
((مُ صَ نَّ))
تصنیف شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصنف
تصویر مصنف
((مُ صَ نِّ))
تصنیف کننده، نویسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
((مِ وَ))
عطردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
((مُ سَ و ُِ))
خیره سر، خودرأی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسنن
تصویر مسنن
((مُ سَ ن ِّ))
دندان پزشک، دندان ساز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسند
تصویر مسند
((مَ نَ))
تکیه گاه، بالش بزرگ، مقام، مرتبه، فرشی گرانبها که بالای اطاق می افکندند و بزرگان بر آن جلوس می کردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسند
تصویر مسند
((مَ نَ))
نسبت داده شده، چیزی که به آن تکیه شود، یکی از ارکان اصلی جمله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسقف
تصویر مسقف
((مُ سَ قَّ))
سقف دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصنف
تصویر مصنف
برنویس
فرهنگ واژه فارسی سره