کلان سال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سال دیده. مرد پیر. بزاد. (ناظم الاطباء). پیر سالخورده. (غیاث) (آنندراج). بسیارزاد. (بحر الجواهر). سال دار. سالخورد. سالخورده. پیر سالخورد. سالمند. (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که سالهای بسیار از عمر او گذشته است، چنانچه ابن الاثیر گفته عبارت است از داخل شدن کودک به سال سوم از ولادت و این لفظ از ’سن’ که به معنی دندان است مشتق میباشد و مؤنث آن مسنه است. لکن مطرزی گوید: این لفظ از ’سن’ به معنی دندان مشتق هست، ولی منظور از دندان چهارپایان میباشدکه پا به سن سه سالگی نهادند، گویند: چهارپا مسن و بزرگ شده است. کذا فی بحر الرموز فی کتاب الزکاه. (ازکشاف اصطلاحات الفنون) ، گاو دوسالۀ بزاد برآمده. (مهذب الاسماء). گوسالۀ دوساله و بزاد برآمده. ج، مسان ّ. (دهار) ، مأخوذ از سن به معنی دندان، چهارپائی که داخل هشتمین سال زندگیش شده. ج، مسان ّ. شتر سالخورده. (از اقرب الموارد)
کلان سال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سال دیده. مرد پیر. بزاد. (ناظم الاطباء). پیر سالخورده. (غیاث) (آنندراج). بسیارزاد. (بحر الجواهر). سال دار. سالخورد. سالخورده. پیر سالخورد. سالمند. (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که سالهای بسیار از عمر او گذشته است، چنانچه ابن الاثیر گفته عبارت است از داخل شدن کودک به سال سوم از ولادت و این لفظ از ’سن’ که به معنی دندان است مشتق میباشد و مؤنث آن مسنه است. لکن مطرزی گوید: این لفظ از ’سن’ به معنی دندان مشتق هست، ولی منظور از دندان چهارپایان میباشدکه پا به سن سه سالگی نهادند، گویند: چهارپا مسن و بزرگ شده است. کذا فی بحر الرموز فی کتاب الزکاه. (ازکشاف اصطلاحات الفنون) ، گاو دوسالۀ بزاد برآمده. (مهذب الاسماء). گوسالۀ دوساله و بزاد برآمده. ج، مَسان ّ. (دهار) ، مأخوذ از سن به معنی دندان، چهارپائی که داخل هشتمین سال زندگیش شده. ج، مَسان ّ. شتر سالخورده. (از اقرب الموارد)
شهری است از شبه جزیره پلوپونز متعلق به یونان که مرکز مسنی می باشد. این شهر در دامنۀ کوه ایتوم واقع است و در قرن هفتم قبل از میلاد بوسیلۀ اسپارتیها اشغال و ویران گردید، اماچهارصد سال بعد دو مرتبه بوسیلۀ اپامی نونداس از اهالی تب که از سرداران بزرگ آنجا بود بازسازی شد
شهری است از شبه جزیره پلوپونز متعلق به یونان که مرکز مسنی می باشد. این شهر در دامنۀ کوه ایتوم واقع است و در قرن هفتم قبل از میلاد بوسیلۀ اسپارتیها اشغال و ویران گردید، اماچهارصد سال بعد دو مرتبه بوسیلۀ اپامی نونداس از اهالی تب که از سرداران بزرگ آنجا بود بازسازی شد
سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. (برهان). مسن ّ: مشتری ساختی از جرم زحل مسن خنجر برّان اسد. خاقانی. تیغ زبانشان نتواند برید موی گر من مسن نسازم از این سحر نابشان. خاقانی. کیوان مسنی علاقه آویز تا آهن تیغ او کند تیز. نظامی
سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. (برهان). مِسَن ّ: مشتری ساختی از جرم زحل مسن خنجر برّان اسد. خاقانی. تیغ زبانشان نتواند برید موی گر من مِسن نسازم از این سحر نابشان. خاقانی. کیوان مسنی علاقه آویز تا آهن تیغ او کند تیز. نظامی
فسان و آنچه بدان کارد و مانند آن را تیز کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. (آنندراج). نوعی از سنگ است که بر آن کارد و شمشیر تیز کنند و به فارسی فسان گویند و این غیر چرخ است که به هندی سان گویند. (غیاث). سنگ فسان. (دهار). مسن ّ. سنگ افسان. سنگ ستره. سنگ که استره بدان تیز کنند. (زمخشری). سنگی است که کاردها بر وی تیز کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سنگ گرای. (مهذب الاسماء). حجرالمسن. (تحفۀ حکیم مؤمن). سنگ دلاکی. سنگ سو. سنگ ساب. سان. فسان. ج، مسان
فسان و آنچه بدان کارد و مانند آن را تیز کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. (آنندراج). نوعی از سنگ است که بر آن کارد و شمشیر تیز کنند و به فارسی فسان گویند و این غیر چرخ است که به هندی سان گویند. (غیاث). سنگ فسان. (دهار). مَسَن ّ. سنگ افسان. سنگ ستره. سنگ که استره بدان تیز کنند. (زمخشری). سنگی است که کاردها بر وی تیز کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سنگ گرای. (مهذب الاسماء). حجرالمسن. (تحفۀ حکیم مؤمن). سنگ دلاکی. سنگ سو. سنگ ساب. سان. فسان. ج، مِسان
نام شهری باستانی که نام دیگرش کرخای میشان و استرآباذ اردشیر بوده است. (ایران در زمان ساسانیان ص 116) نام دیگر ولایت میشان، در مصب شط دجله وساحل خلیج فارس. (ایران در زمان ساسانیان ص 107)
نام شهری باستانی که نام دیگرش کرخای میشان و استرآباذ اردشیر بوده است. (ایران در زمان ساسانیان ص 116) نام دیگر ولایت میشان، در مصب شط دجله وساحل خلیج فارس. (ایران در زمان ساسانیان ص 107)