جدول جو
جدول جو

معنی مسن - جستجوی لغت در جدول جو

مسن
سالخورده، کهنسال، پیر
تصویری از مسن
تصویر مسن
فرهنگ واژه فارسی سره
مسن
سال خورده، کلان سال، پیر
تصویری از مسن
تصویر مسن
فرهنگ فارسی عمید
مسن
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز
تصویری از مسن
تصویر مسن
فرهنگ فارسی عمید
مسن
کلانسال، سال دیده، مرد پیر
تصویری از مسن
تصویر مسن
فرهنگ لغت هوشیار
مسن
((مُ س نّ))
پیر، سالخورده
تصویری از مسن
تصویر مسن
فرهنگ فارسی معین
مسن
((مِ سَ نّ))
فسان، آنچه با آن کارد و مانند آن را تیز کنند
تصویری از مسن
تصویر مسن
فرهنگ فارسی معین
مسن
Elderly, Elder
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مسن
idoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مسن
älter
دیکشنری فارسی به آلمانی
مسن
starszy
دیکشنری فارسی به لهستانی
مسن
старший , пожилой
دیکشنری فارسی به روسی
مسن
старший , літній
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مسن
oudere, bejaard
دیکشنری فارسی به هلندی
مسن
anciano
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مسن
aîné, âgé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مسن
anziano
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مسن
वृद्ध , वृद्ध
دیکشنری فارسی به هندی
مسن
বয়স্ক , বৃদ্ধ
دیکشنری فارسی به بنگالی
مسن
lansia, lanjut usia
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مسن
yaşlı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مسن
노인 , 노인의
دیکشنری فارسی به کره ای
مسن
年长 , 年老的
دیکشنری فارسی به چینی
مسن
高齢者 , 高齢の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مسن
זקן , קשיש
دیکشنری فارسی به عبری
مسن
mzee
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مسن
ผู้สูงอายุ , สูงอายุ
دیکشنری فارسی به تایلندی
مسن
كبيرٌ , شيخٌ
دیکشنری فارسی به عربی
مسن
بزرگ , بوڑھا
دیکشنری فارسی به اردو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسنن
تصویر مسنن
دندان ساز، دندان پزشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسند
تصویر مسند
تکیه گاه، کنایه از مقام و مرتبه. نوعی بالش بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسند
تصویر مسند
اسناد داده شده، نسبت داده شده
در علوم ادبی گزاره
حدیثی که به گویندۀ آن اسناد شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسنه
تصویر مسنه
مونث مسن زن پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنن
تصویر مسنن
دنداپزشک، دندانساز دندان پزشک دندانساز، جمع مسنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسنگ
تصویر مسنگ
بازی ناشایسته، بازی قمار
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز که بر آن تکیه کرده شود روزگار، زمانه، اسناد شده نسبت داده شده
فرهنگ لغت هوشیار