جدول جو
جدول جو

معنی مسن - جستجوی لغت در جدول جو

مسن
سال خورده، کلان سال، پیر
تصویری از مسن
تصویر مسن
فرهنگ فارسی عمید
مسن
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز
تصویری از مسن
تصویر مسن
فرهنگ فارسی عمید
مسن
(مَ سَن ن)
مسن ّ. (زمخشری) (دزی). مسن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
مسن
(مُ سَن ن)
صاحب سنان. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
مسن
(مُ سِن ن)
کلان سال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سال دیده. مرد پیر. بزاد. (ناظم الاطباء). پیر سالخورده. (غیاث) (آنندراج). بسیارزاد. (بحر الجواهر). سال دار. سالخورد. سالخورده. پیر سالخورد. سالمند. (یادداشت مرحوم دهخدا). آن که سالهای بسیار از عمر او گذشته است، چنانچه ابن الاثیر گفته عبارت است از داخل شدن کودک به سال سوم از ولادت و این لفظ از ’سن’ که به معنی دندان است مشتق میباشد و مؤنث آن مسنه است. لکن مطرزی گوید: این لفظ از ’سن’ به معنی دندان مشتق هست، ولی منظور از دندان چهارپایان میباشدکه پا به سن سه سالگی نهادند، گویند: چهارپا مسن و بزرگ شده است. کذا فی بحر الرموز فی کتاب الزکاه. (ازکشاف اصطلاحات الفنون) ، گاو دوسالۀ بزاد برآمده. (مهذب الاسماء). گوسالۀ دوساله و بزاد برآمده. ج، مسان ّ. (دهار) ، مأخوذ از سن به معنی دندان، چهارپائی که داخل هشتمین سال زندگیش شده. ج، مسان ّ. شتر سالخورده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مسن
(مِ)
شهری است از شبه جزیره پلوپونز متعلق به یونان که مرکز مسنی می باشد. این شهر در دامنۀ کوه ایتوم واقع است و در قرن هفتم قبل از میلاد بوسیلۀ اسپارتیها اشغال و ویران گردید، اماچهارصد سال بعد دو مرتبه بوسیلۀ اپامی نونداس از اهالی تب که از سرداران بزرگ آنجا بود بازسازی شد
لغت نامه دهخدا
مسن
(مِ سَ)
سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. (برهان). مسن ّ:
مشتری ساختی از جرم زحل
مسن خنجر برّان اسد.
خاقانی.
تیغ زبانشان نتواند برید موی
گر من مسن نسازم از این سحر نابشان.
خاقانی.
کیوان مسنی علاقه آویز
تا آهن تیغ او کند تیز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
مسن
(مِ سَن ن)
فسان و آنچه بدان کارد و مانند آن را تیز کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. (آنندراج). نوعی از سنگ است که بر آن کارد و شمشیر تیز کنند و به فارسی فسان گویند و این غیر چرخ است که به هندی سان گویند. (غیاث). سنگ فسان. (دهار). مسن ّ. سنگ افسان. سنگ ستره. سنگ که استره بدان تیز کنند. (زمخشری). سنگی است که کاردها بر وی تیز کنند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سنگ گرای. (مهذب الاسماء). حجرالمسن. (تحفۀ حکیم مؤمن). سنگ دلاکی. سنگ سو. سنگ ساب. سان. فسان. ج، مسان
لغت نامه دهخدا
مسن
(مِ سِ)
نام شهری باستانی که نام دیگرش کرخای میشان و استرآباذ اردشیر بوده است. (ایران در زمان ساسانیان ص 116)
نام دیگر ولایت میشان، در مصب شط دجله وساحل خلیج فارس. (ایران در زمان ساسانیان ص 107)
لغت نامه دهخدا
مسن
کلانسال، سال دیده، مرد پیر
تصویری از مسن
تصویر مسن
فرهنگ لغت هوشیار
مسن
((مُ س نّ))
پیر، سالخورده
تصویری از مسن
تصویر مسن
فرهنگ فارسی معین
مسن
((مِ سَ نّ))
فسان، آنچه با آن کارد و مانند آن را تیز کنند
تصویری از مسن
تصویر مسن
فرهنگ فارسی معین
مسن
سالخورده، کهنسال، پیر
تصویری از مسن
تصویر مسن
فرهنگ واژه فارسی سره
مسن
قديمٌ
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به عربی
مسن
Elderly, Elder
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مسن
aîné, âgé
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مسن
anciano
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
مسن
idoso
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
مسن
älter
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به آلمانی
مسن
starszy
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به لهستانی
مسن
старший , пожилой
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به روسی
مسن
старший , літній
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
مسن
بزرگ , بوڑھا
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به اردو
مسن
ผู้สูงอายุ , สูงอายุ
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به تایلندی
مسن
mzee
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
مسن
זקן , קשיש
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به عبری
مسن
高齢者 , 高齢の
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
مسن
年长 , 年老的
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به چینی
مسن
노인 , 노인의
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به کره ای
مسن
yaşlı
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
مسن
lansia, lanjut usia
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
مسن
oudere, bejaard
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به هلندی
مسن
वृद्ध , वृद्ध
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به هندی
مسن
anziano
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
مسن
বয়স্ক , বৃদ্ধ
تصویری از مسن
تصویر مسن
دیکشنری فارسی به بنگالی