- مسن
- سالخورده، کهنسال، پیر
معنی مسن - جستجوی لغت در جدول جو
- مسن
- سال خورده، کلان سال، پیر
- مسن
- سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سان ساو، سنگ ساو، سامیز
- مسن
- کلانسال، سال دیده، مرد پیر
- مسن ((مُ س نّ))
- پیر، سالخورده
- مسن ((مِ سَ نّ))
- فسان، آنچه با آن کارد و مانند آن را تیز کنند
- مسن
- Elderly, Elder
- مسن
- idoso
- مسن
- älter
- مسن
- starszy
- مسن
- старший , пожилой
- مسن
- старший , літній
- مسن
- oudere, bejaard
- مسن
- anciano
- مسن
- aîné, âgé
- مسن
- anziano
- مسن
- वृद्ध , वृद्ध
- مسن
- বয়স্ক , বৃদ্ধ
- مسن
- lansia, lanjut usia
- مسن
- 노인 , 노인의
- مسن
- 年长 , 年老的
- مسن
- 高齢者 , 高齢の
- مسن
- זקן , קשיש
- مسن
- ผู้สูงอายุ , สูงอายุ
- مسن
- كبيرٌ , شيخٌ
- مسن
- بزرگ , بوڑھا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دندان ساز، دندان پزشک
تکیه گاه، کنایه از مقام و مرتبه. نوعی بالش بزرگ
اسناد داده شده، نسبت داده شده
در علوم ادبی گزاره
حدیثی که به گویندۀ آن اسناد شود
در علوم ادبی گزاره
حدیثی که به گویندۀ آن اسناد شود
مونث مسن زن پیر
دنداپزشک، دندانساز دندان پزشک دندانساز، جمع مسنین
بازی ناشایسته، بازی قمار
هر چیز که بر آن تکیه کرده شود روزگار، زمانه، اسناد شده نسبت داده شده