جدول جو
جدول جو

معنی مسمع - جستجوی لغت در جدول جو

مسمع
گوش، عضو شنوایی در جانداران
تصویری از مسمع
تصویر مسمع
فرهنگ فارسی عمید
مسمع(مُ سَ م مَ)
مقید بازنجیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مسمع(مِ مَ)
گوش. ج، مسامع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسمعه. و رجوع به مسمعه شود، سوراخ گوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسمع. و رجوع به مسمع شود، گوشۀدلو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، دستۀ سر دلو که رسن بدان بندند تا دلو برابرباشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دستۀ میانۀ دلو. (غیاث) ، چوبهائی که در داخل زنبیل کنند وقتی که خاک از چاه برمیکشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مسمع(مِ مَ)
ابن مالک بن مسمع الشیبانی که از طرف عبدالملک بن مروان خلیفۀ اموی در سنۀ 86 ه. ق. پس از عبدالرحمن بن سلیم الکنانی به حکومت سیستان منصوب شد و در همان سال در سیستان وفات یافت. (تاریخ سیستان ص 118)
نام پدر قبیله ای از تازیان. ج، مسامعه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مسمع(مُ مِ)
شنواننده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) : و ما أنت بمسمع من فی القبور. (قرآن 22/35) ، و نیستی تو شنوانندۀ آنان که در قبرهایند
لغت نامه دهخدا
مسمع(مُ مِ)
قید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پای بند و دست بند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مسمع(مُ مَ)
شنوانیده شده و مقبول. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کارساز. (ناظم الاطباء).
- غیرمسمع، شنوانیده نشده. غیرمقبول. جواب داده نشده. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و اسمع غیرمسمع (قرآن 46/4) ، و بشنو که شنوانیده نمیشوی، پاسخ داده نمیشوی
لغت نامه دهخدا
مسمع(مُ سَمْ مِ)
فحش دهنده و بدزبان. (ناظم الاطباء). تشنیعکننده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مسمع(مَ مَ)
سوراخ گوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسمع. و رجوع به مسمع شود، گوش. ج، مسامع. (دهار). مسمع. و رجوع به مسمع شود، جائی که از آنجای شنیده میشود: هو منّی بمرأی و مسمع، جائی است که می بینم او را و می شنوم سخن او را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). محل شنیدن. جائی که در آن شنوند. برابر مرأی. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
مسمع او آن دو پاره استخوان
مدرکش دو قطره خون یعنی جنان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
مسمع
گوش
تصویری از مسمع
تصویر مسمع
فرهنگ لغت هوشیار
مسمع((مِ مَ))
گوش، جمع مسامع
تصویری از مسمع
تصویر مسمع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسما
تصویر مسما
معیّن، معلوم
نامیده شده
خوراکی که از گوشت، بادمجان یا کدو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطمع
تصویر مطمع
چیزی که به آن طمع کنند، آنچه مورد طمع و رغبت واقع شود، مورد حرص و آز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسمن
تصویر مسمن
فربه، چاق، چرب، پر روغن، مسما، خوراکی که از گوشت، بادمجان یا کدو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسرع
تصویر مسرع
شتابنده، شتاب کننده، سریع، تیزرو، چست و چالاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدمع
تصویر مدمع
گوشۀ چشم که اشک از آن می ریزد، مجرای اشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستمع
تصویر مستمع
آنکه گوش می دهد، شنونده، گوش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبع
تصویر مسبع
مسمطی که هر بند آن هفت مصراع دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامع
تصویر مسامع
مسمع ها، گوش ها، جمع واژۀ مسمع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجمع
تصویر مجمع
جای جمع شدن، محل اجتماع، انجمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسجع
تصویر مسجع
سخن دارای سجع و قافیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمع
تصویر مشمع
شمع آلود، موم آلوده، پارچه یا چیز دیگر که با شمع یا موم آلوده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ عَ)
گوش. ج، مسامع. مسمعه. (دهار). و رجوع به مسمع و مسمعه شود
رسم الخطی از مسمعه. گوش. و رجوع به مسمعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ عِل ل)
شتر دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَعِدد)
سخت پرشده از خشم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). غضبان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ عَ)
زن سرودگوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مغنیه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنیزک سرودگوی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ)
احمد بن حسن بن سهل مسمعی، معروف به برادرزادۀ زرقان. از متکلمین است که قبل از ابوبکر محمد بن زکریای رازی (متوفی به سال 320 ه. ق.) یا در عهد او می زیسته و محمد زکریا بعضی از کتب اورا نقض کرده است. (خاندان نوبختی چ اقبال ص 138)
ابویعلی محمد بن شدادبن عیسی المسمعی معروف به زرقان، از متکلمین مذهب معتزله است که در سنۀ 299 ه. ق. در بغداد وفات یافته است. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ مَ عی ی)
منسوب است به ’مسامعه’ که نام محله ای است در بصره و چند تن از محدثین و متکلمین و مشایخ بدین نام منسوبند. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسمعه
تصویر مسمعه
سرود گوی: زن گوش، جمع مسامع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسمع
تصویر تسمع
گوش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمع
تصویر اسمع
جمع سمع، گوش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمع
تصویر مجمع
جای گرد آمدن، اجتماع، انجمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدمع
تصویر مدمع
اشک گاه جای اشک، کنج چشم کنج چشم جمع مدامع
فرهنگ لغت هوشیار
هفتع ماهه نوزاد هفت ماهه، دایه پرورد، خوشگذران، پسر خوانده هفت گوشه، هفت بندی کودکی که هفت ماهه بدنیا آمده، بچه ای که مادرش مرده و دیگری او را شیر داده. هفت کرده شده، (شعر) نوعی از مسمط که هر بندآن دارای هفت مصراع باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمع
تصویر مجمع
گردهمایی، گرد هم آیی، همایش
فرهنگ واژه فارسی سره