جدول جو
جدول جو

معنی مسلول - جستجوی لغت در جدول جو

مسلول
مبتلا به بیماری سل
تصویری از مسلول
تصویر مسلول
فرهنگ فارسی عمید
مسلول
آزار جگر (گویش هراتی) باریک بیمار، اخته بر کشیده شده برآورده شده (شمشیر و جزآن)، یا سیف مسلول. شمشیر بر کشیده از غلاف شمشیر برهنه، کسی که بمرض سل گرفتار باشد، جمع مسلولین
فرهنگ لغت هوشیار
مسلول
((مَ))
کسی که مرض سل دارد
تصویری از مسلول
تصویر مسلول
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسلولی
تصویر مسلولی
در تازی نیامده آزار جگر (گویش هراتی) باریک بیماری مسلول بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوله
تصویر مسلوله
مونث مسلول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلول
تصویر محلول
گمیزه، آبگونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
پاسخده، پاسخ گو، سرپرست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسلوب
تصویر مسلوب
ربوده شده، کنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مدلول
تصویر مدلول
مفاد، معنی، در علم منطق دلالت شده، رهنمونی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
سرپرست، رئیس، کسی که نسبت به چیزی وظیفه یا تعهد دارد، آنکه مورد پرسش یا بازخواست قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلسل
تصویر مسلسل
نوعی سلاح جنگی که پشت سرهم گلوله از آن خارج می شود، به هم پیوسته، پشت سرهم، پی در پی، پیوسته، (قید، صفت) پیچیده، (قید، صفت) به زنجیر بسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلول
تصویر مغلول
ویژگی کسی که غل و زنجیر به گردنش انداخته شده، بسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلوخ
تصویر مسلوخ
در علم عروض ویژگی زحافی که در آن فاعلاتن به فاع تغییر یابد، سلخ، حیوانی که پوستش را کنده باشند، پوست کنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلول
تصویر معلول
علیل، مقابل علت، در فلسفه آنچه چیز دیگر سبب آن باشد، نتیجه، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
نمناک نمدار نمناک مرطوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلول
تصویر محلول
گداخته شده، حل و ذوب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلول
تصویر مدلول
مراد، مقصود، مفهوم، مقتضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخول
تصویر مسخول
فرومایه و ضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
اخور تاک ناخور تاک مسئول در فارسی امارمند خورتاک بابیزان (بهروز در برهان این واژه را برابر با کفیل و ضامن آمده است)، خواهیده خواهش شده سئوال، مسئول، کسی که از وی سئوال کنند، پرسش شده، پرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
رفته شده، کنده شده راه رفته، سلوک شده، عمل کردن رفته شده رو شیده رو به راه سلوک شده راه یافته
فرهنگ لغت هوشیار
پوست کنده حیوانی که پوستش را کنده باشند پوست کنده: در حال خداوند تعالی حمالی را بدرخانه وی فرستاد با یک خروار آرد و یک حمال دیگر با یک مسلوخ و یک حمال دیگر باروغن و انگبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوب
تصویر مسلوب
ربوده ربوده شده ربوده شده سلب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلسل
تصویر مسلسل
متوالی، پی در پی، پیاپی و یک ریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلول
تصویر معلول
بیمار و علیل و ناخوش و آزرده، رنجور
فرهنگ لغت هوشیار
بندی به زنجیر کشیده، تشنه کسی که غل و زنجیر بگردن دستش بسته شده، سخت تشنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبلول
تصویر مبلول
((مَ))
نمدار، نمناک، مرطوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محلول
تصویر محلول
((مَ))
حل شده، چیزی که در مایعی حل شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدلول
تصویر مدلول
((مَ))
دلالت کرده شده، رهنمون شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسئول
تصویر مسئول
((مَ))
خواسته شده، پرسیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معلول
تصویر معلول
((مَ))
بیمار، علیل، هر چیزی که آن را به علت وسبب ثابت کرده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلوک
تصویر مسلوک
((مَ))
طی شده، رفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلوخ
تصویر مسلوخ
((مَ))
حیوانی که پوستش را کنده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلوب
تصویر مسلوب
((مَ))
سلب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلسل
تصویر مسلسل
((مُ سَ سَ))
پیوسته، پی درپی، نوعی سلاح گرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغلول
تصویر مغلول
((مَ))
کسی که غل و زنجیر به گردنش انداخته شده، به زنجیر کشیده شده
فرهنگ فارسی معین