جدول جو
جدول جو

معنی مسلوبه - جستجوی لغت در جدول جو

مسلوبه
(مَ بَ)
مؤنث مسلوب. رجوع به مسلوب شود
لغت نامه دهخدا
مسلوبه
مونث مسلوب
تصویری از مسلوبه
تصویر مسلوبه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محبوبه
تصویر محبوبه
(دخترانه)
مؤنث محبوب، دوست داشتنی، مورد محبت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسلوب
تصویر مسلوب
ربوده شده، کنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخطوبه
تصویر مخطوبه
ویژگی زنی که از او خواستگاری شده، خواستگاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغلوبه
تصویر مغلوبه
مغلوب، آنکه بر وی چیره شده باشند، شکست خورده، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ عَ)
راه روشن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَ)
حدیقه مغلوبه، باغ به هم نزدیک و در هم پیچیده درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ربوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ربوده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث). بربوده. سلب شده. (ناظم الاطباء). مقلوع. منترع. مأخوذ. منسلب. مختلس.
- مسلوب الأهلیه، که اهلیت برای او نشناسند.
- مسلوب القرار، بی آرام.
- مسلوب المنفعه، آنچه که از آن بهره ای عاید نشود، چنانکه زمین یا ملک مسلوب المنفعه.
- مسلوب کردن، ربودن. سلب کردن.
- مسلوب کرده، سلب کرده.
، ربوده عقل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
مؤنث مطلوب. ج، مطلوبات. و رجوع به مطلوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
کنایه از جنگ درهم آمیخته. و جنگ مغلوبه مشهور است. (آنندراج) :
ز مغلوبه گردد یکی روی و پشت
دل و گرده کوشنده در چنگ و مشت.
ظهوری (از آنندراج).
- جنگ مغلوبه، جنگ به انبوه. جنگی که طرفین متخاصم همه در هم آویزند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مغلوبه گشتن جنگ، شدت یافتن جنگ. درهم آویختن طرفین متخاصم:
مژگان او دو صف شد و مغلوبه گشت جنگ
آنگاه آمدند به هم آشنا برون.
مسیح کاشی (از آنندراج)
تأنیث مغلوب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مغلوب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ)
مؤنث مسلوخ. گوسپند پوست کشیده. (دهار). رجوع به مسلوخ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
مؤنث مسلوف. برابر و هموار کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین برابر و هموار کرده. (آنندراج). در حدیث است: أرض الجنه مسلوفه، أی مستویه أو مسواه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
مؤنث مسلوک. رجوع به مسلوک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مؤنث مسلول. رجوع به مسلول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
تأنیث محلوب ، شتر دوشیدنی: ناقه محلوبه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از متلونه
تصویر متلونه
مونث متلون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلوطه
تصویر مخلوطه
مخلوطه در فارسی مونث مخلوط بنگرید به مخلوط مونث مخلوط
فرهنگ لغت هوشیار
محجوبه در فارسی مونث محجوب: پردگی پرد گین زن پرده نشین، کلون مونث محجوب: زن پرده نشین جمع محجوبات. یا محجوبه احمد. همزه احمد که حرف اول احمد باشد: تخته اول که الف نقش بست بر در محجوبه احمد نشست. (نظامی. مخزن الاسرار)، چوبی که در پس دروازه مینهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محلوله
تصویر محلوله
محلوله در فارسی مونث محلول آبیده مونث محلول جمع محلولات
فرهنگ لغت هوشیار
محبوبه در فارسی مونث محبوب بنگرید به محبوب مونث محبوب زنی که مورد محبت مردی واقع شده معشوقه: بگشوده گره ز زلف زر تار محبوبه نیلگون عماری. (دهخدا مجموعه اشعار) جمع محبوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروبه
تصویر مخروبه
مخروبه در فارسی مونث مخروب ویرانه یبات مونث مخروب: بلده مخروبه
فرهنگ لغت هوشیار
مجاوبه و مجاوبت در فارسی مونث مجاوب: هم پاسخی به یکدیگر پاسخ دادن جمع مجاوبات
فرهنگ لغت هوشیار
مخلوقه در فارسی مونث مخلوق بنگرید به مخلوق مونث مخلوق جمع مخلوقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسوبه
تصویر محسوبه
مونث محسوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مالوفه
تصویر مالوفه
مالوفه در فارسی مونث مالوف بنگرید به مالوف مونث مالوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوب
تصویر مسلوب
ربوده ربوده شده ربوده شده سلب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقلوبه
تصویر مقلوبه
مونث مقلوب
فرهنگ لغت هوشیار
مغلوبه در فارسی مونث مغلوب کالیده شکست یافته، در هم آویخته مونث مغلوب: (اسکندر از همه شاهان هخامنشی از حیث رفتار با ملل مغلوبه عقب است) (ایران باستان ج 1943: 2) یا جنگ مغلوبه. جنگی که دو طرف متخاصم در هم ریزند و بهم آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطلوبه
تصویر مطلوبه
مونث مطلوب، جمع مطلوبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوکه
تصویر مسلوکه
اسم مونث مسلوک، طرق مسلوکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوله
تصویر مسلوله
مونث مسلول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدلوله
تصویر مدلوله
مونث مدلول جمع مدلولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوب
تصویر مسلوب
((مَ))
سلب شده
فرهنگ فارسی معین
سلب شده، کنده شده، گرفته شده، ربوده شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد