جدول جو
جدول جو

معنی مسلحب - جستجوی لغت در جدول جو

مسلحب
(مُ لَ حِب ب)
راست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مستقیم. (از اقرب الموارد) ، راه روشن و دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسلوب
تصویر مسلوب
ربوده شده، کنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلحه
تصویر مسلحه
انبار مهمات، جای ترسناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلح
تصویر مسلح
کسی که سلاح جنگ با خود دارد، سلاح دار، سلاح پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
عملی که به جا آوردنش ثواب داشته باشد و ترک آن گناه و عقاب نداشته باشد، دوست داشتنی، نیکو و پسندیده، دوست داشته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَحْ حِ)
آنکه راه را روشن و واضح می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
ناقه و زن بچه مرده یا ناتمام افکنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مسلّب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مسلّب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مسلحه. (یادداشت مرحوم دهخدا). ج، مسالح. و رجوع به مسلحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لَ)
سلاح پوشیده و شمشیربسته. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مؤدی. (منتهی الارب). سلاح دار و صاحب سلاح. (آنندراج). باسلاح. بااسلحه. سلاح بر تن راست کرده. آن که سلاح دارد. باساز جنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سلاح پوشیده و سلاح دار و کسی که با خود آلت جنگ برمی دارد. (ناظم الاطباء).
- صلح مسلح، دورۀ 43سالۀ بین سنوات 1871-1914 میلادی که دولت های آلمان، فرانسه، روسیه، انگلیس، ایتالیاو اتریش به تقویت قوای نظامی خود می پرداختند و خود را برای جنگ آماده می نمودند. دولت فرانسه در این دوره بیش از سایر دول ملتهب و نگران بود، خصوصاً برای پس گرفتن دو ناحیۀ آلزاس و لورن از آلمان و نیز جبران معاهدۀ فرانکفورت که در فوریۀ سال 1871 میلادی بر اثر شکست ناپلئون سوم با آلمان بسته شده بود و نواحی آلزاس و لورن در اختیار آلمان قرار گرفته بود.
- چشم مسلح، چشمی که با دوربین یاتلسکوپ یا عینک و مانند آن چیزی را مورد معاینه و مشاهده قرار دهد.
- مسلح ساختن، آراستن با جنگ افزارها، چنانکه اسلحه دار کردن، قشونی را برای جنگ آماده کردن و یا مردی را سلاح دادن.
- مسلح شدن، اسلحه پوشیدن. سلاح پوشیدن. آماده برای جنگ شدن.
- مسلح کردن، مسلح ساختن. باسلاح کردن. قشونی را برای جنگ ساز و برگ دادن.
، توسعاً چیزی که با آلات و ادوات محکم و قوی و دقیق مجهز و آماده شده.
- بتون مسلح، بتونی که در داخل آن میله های آهنی جهت استحکام بیشتر بنا کار گذاشته باشند
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
جائی است از اعمال مدینه نزدیک به غمره. (از معجم البلدان) :
در میان سنگلاخ مسلح و غمره ز شوق
خار و حنظل گلشکرهای صفاهان دیده اند.
خاقانی.
بر پانزده میل از افیعیه تا مسلح در او برکه هاست و چاههاست... بر چهارده میل از مسلح تا غمره در او برکه هاست و چاههاست و بعضی میقات را به مسلح شمارند. (نزهه القلوب چ لیدن مقالۀ سوم ص 168)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَحْ حَ)
پاره پاره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قطعه قطعه. گویند: قتیل ملحب، ای مقطعاللحم. (از اقرب الموارد) ، راه روشن فراخ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). راه واضح، رام و مطیع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ حِب ب)
بلند و دراز از هر چه باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دراز و راست. (از اقرب الموارد). راست. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِب ب)
نعت فاعلی از مصدر استحباب. دوست دارنده و مهربان ودارای محبت. (ناظم الاطباء). رجوع به استحباب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ربوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ربوده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث). بربوده. سلب شده. (ناظم الاطباء). مقلوع. منترع. مأخوذ. منسلب. مختلس.
- مسلوب الأهلیه، که اهلیت برای او نشناسند.
- مسلوب القرار، بی آرام.
- مسلوب المنفعه، آنچه که از آن بهره ای عاید نشود، چنانکه زمین یا ملک مسلوب المنفعه.
- مسلوب کردن، ربودن. سلب کردن.
- مسلوب کرده، سلب کرده.
، ربوده عقل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ ءِب ب)
باران سخت و بسیار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ)
جائی که در وی خوف باشد که سلاح باید پوشید. ج، مسالح. (منتهی الارب) (آنندراج). جائی که در وی خوف و ترس باشد و لازم باشد در آن سلاح با خودبرداشتن. (ناظم الاطباء). جای ترس از رخنه های شهر و سرحد مملکت. (ناظم الاطباء). گذرگاه دشمن. (یادداشت مرحوم دهخدا). موضع سلاح مانند سرحد. (از اقرب الموارد) ، سلاح دان. (مهذب الاسماء) ، جای دیده بان. (منتهی الارب). مرقب. (اقرب الموارد) ، قومی سلاح ور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مردم باسلاح. مردمان باسلاح. (یادداشت مرحوم دهخدا). سلاح داران. (دهار). گروه سلاح دار، نگهبان. (ناظم الاطباء). نگاهبانان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لِ)
ماده شتر و یا زن بچه مرده یا ناتمام افکنده. مسلب. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مسلب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسلح
تصویر مسلح
سلاح پوشیده و شمشیر بسته، با اسلحه
فرهنگ لغت هوشیار
سخن آور، بد زبان، رنده راه آشکار، سربه راه رام، تکه تکه: گوشت کشته
فرهنگ لغت هوشیار
مسلحه در فارسی: زینه گاه، دید گاه، گروه زینه داران، سهمگاه جای سهمگین جایی ترسناک که لازم باشد سلاح با خود بردارند، محل سلاح پوشیدن، محل دیدبان دیدگاه، گروه سلاحدار نگهبانان مسلح: مسلحه تمیشه شمربن عبدالله الخزاعی با هزار نفر عرب، جمع مسالح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوب
تصویر مسلوب
ربوده ربوده شده ربوده شده سلب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحب
تصویر مستحب
عملی که بجا آوردنش ثواب داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوب
تصویر مسلوب
((مَ))
سلب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلح
تصویر مسلح
((مُ سَ لَّ))
سلاح پوشیده، سلاح دار، دارای اسلحه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستحب
تصویر مستحب
((مُ تَ حَ بّ))
کاری که انجام دادن آن بهتر از ترک آن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستحب
تصویر مستحب
شایسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسلح
تصویر مسلح
تفنگدار
فرهنگ واژه فارسی سره
سلب شده، کنده شده، گرفته شده، ربوده شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پسندیده، نیکو، روا، جایز
متضاد: واجب، حرام، مکروه، مباح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تفنگدار، تفنگچی، سلاحدار، شمخالچی
متضاد: غیرمسلح، مجهز
فرهنگ واژه مترادف متضاد