جدول جو
جدول جو

معنی مسعود - جستجوی لغت در جدول جو

مسعود
(پسرانه)
نیکبخت، سعادتمند، مبارک، خجسته، نام پسر سلطان محمد غزنوی، نام شاعر معروف قرن پنجم، مسعود سعد سلمان
تصویری از مسعود
تصویر مسعود
فرهنگ نامهای ایرانی
مسعود
سعادتمند، نیک بخت
تصویری از مسعود
تصویر مسعود
فرهنگ فارسی عمید
مسعود
(مَ)
ضد شقی. نیکبخت شده و نیکبخت (و آن از فعل سعد و نیز أسعد می تواند باشد). ج، مساعید. (از اقرب الموارد). میمون و مبارک. (آنندراج). نیک بخت. (دهار). سعادتمند. خجسته. فیروز. فرخنده. نیک اختر. نکواختر. سعید. خوشبخت. خوش اقبال. بختور. مجدود. سعد. فرخ. فرخنده. نیک. خوش. همایون:
جهان روشن از تاج محمود باد
همه روزگارانش مسعود باد.
فردوسی.
طالع مسعود پیش بخت تو طالع شود
طایر میمون فراز تخت تو طایر شود.
منوچهری.
رایت منصور او را فتح باشد پیشرو
طالع مسعود او را بخت باشد پیشکار.
منوچهری.
گفتم زندگانی خداوند دراز باد، روزی مسعود است حاجتی دیگر دارم. (تاریخ بیهقی).
نه کس را بود بخت مسعود او
نه فرزند چون میر محمود او.
اسدی.
شاه مسعود کاختر مسعود
درمرادش درست پیمان باد.
مسعودسعد.
آنگاه مثال داد تا روزی مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین کردند. (کلیله و دمنه).
زآن نام فر بدین سر مسعود برنهد
زان نام اخ بدان دل دروا برافکند.
خاقانی.
مگر کاین آتشت بی دود گردد
وبال اخترت مسعود گردد.
نظامی.
چون فلکت طالع مسعود داد
عاقبت کارتو محمود باد.
نظامی.
زگال از دود خصمش عود گردد
که مریخ از ذنب مسعود گردد.
نظامی.
هرکه آخر بین تر او مسعودتر
هرکه آخربین تر او مطرودتر.
مولوی.
هرکه پایان بین تر او مسعودتر
جدتر آن کارد که افزون برد بر.
مولوی.
بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود
مقبل آن است که در خاک لحد شد مودود.
سعدی.
- مسعودالجد، خوشبخت. نیکبخت: با جمالی باهر و عرضی طاهر مسعودالجد و محمودالحظ. (سندبادنامه ص 250). هرکه مرزوق الحظ و مسعودالجد باشدفر یزدانی و سعود آسمانی بدو ناظر و نازل گردد. (سندبادنامه ص 337)
لغت نامه دهخدا
مسعود
(مَ)
صلاح الدین یوسف. از ایوبیان عربستان که از 612 الی 625 ه. ق. حکومت کرد. (از ترجمه طبقات سلاطین اسلام لین پول ص 69)
لغت نامه دهخدا
مسعود
نیکبخت شده، میمون و مبارک
تصویری از مسعود
تصویر مسعود
فرهنگ لغت هوشیار
مسعود
((مَ))
نیکبخت، خجسته، فرخنده
تصویری از مسعود
تصویر مسعود
فرهنگ فارسی معین
مسعود
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، مبارک، خجسته، میمون، همایون
متضاد: نامیمون، نامبارک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موعود
تصویر موعود
وعده داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعود
تصویر متعود
عادت یافته، خوگرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسجود
تصویر مسجود
کسی یا چیزی که بر آن سجده می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
سد شده، بسته شده، استوار شده، بازداشته شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
دهی است از دهستان عربخانه بخش شوسف شهرستان بیرجند، واقع در 42هزارگزی شمال باختری شوسف و 5هزارگزی شمال شرقی هشتوکان. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منسوب به مسعود که مراد سلطان مسعود بن محمودغزنوی است. این ترکیب و گاه به صورت جمع (یعنی مسعودیان) در تاریخ بیهقی مکرر به کار رفته است. و مقصوداز آن اطرافیان و هواداران سلطان مسعود است در مقابل محمودی (محمودیان یا پدریان) که طرفداران پدر وی بودند: این گرگ پیر گفت قومی ساخته اند از محمودی و مسعودی و به اغراض خویش مشغول، ایزد عز ذکره عاقبت به خیر بکناد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 230)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مسعود بودن. نیک بختی. سعادتمندی. میمنت. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسعود شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شهرت محمد بن عبدالرحمان بن محمد بن مسعود خراسانی مروروذی پنجدهی، ملقب به تاج الدین. فقیه و ادیب قرن ششم هجری و نسبت او به جدش مسعود است. رجوع به ابوسعید (محمد بن ابی السعادات...) و الاعلام زرکلی ج 7 ص 64 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
سد شده و بند شده و بسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موعود
تصویر موعود
وعده کرده شده، تقدیر شده
فرهنگ لغت هوشیار
نگونی انگیز (نگونیا سجده) سجده شده کسی که براو سجده کنند: ای آدم، توآنی که الله تعالی... و ترا در بهشت بنشاند و مسجود فریشتگان کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشعود
تصویر مشعود
افسون زده جادو شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسعور
تصویر مسعور
شکمباره، دیوانه، گرما زده، تشنه، هار: سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعود
تصویر متعود
عادت یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسعوده
تصویر مسعوده
مونث مسعود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجود
تصویر مسجود
((مَ))
سجده شده، عبادت شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موعود
تصویر موعود
((مُ))
وعده کرده شده، وعده داده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
((مَ))
بسته شده، باز داشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متعود
تصویر متعود
((مُ تَ عَ وِّ))
عادت کننده، خوگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موعود
تصویر موعود
سررسید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
Clogged
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
obstruído
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
verstopft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
zatkany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
заблокированный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
заблокований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
verstopt
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مسدود
تصویر مسدود
obstruido
دیکشنری فارسی به اسپانیایی