جدول جو
جدول جو

معنی مسطنجی - جستجوی لغت در جدول جو

مسطنجی(مُ طَ)
به لغت رومی مصطکی را گویند و آن صمغی است که به فارسی کندر رومی و به سریانی کیا خوانند. (برهان). مصطکی. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
مسطنجی
بنگرید به مصطکی گونه ای سقز که بصورت شیرابه ای بر اثر ایجاد شکاف از ساقه و شاخه های درختچه مصطکی خارج میشود وبصورت قطرات کوچکی در محل شکاف منعقد میگردد. قطرات سخت شده مصطکی بدرشتی نخودی کوچک و رنگش زرد پریده و کمی شفاف است و بو و طعم آن ملایم ومطبوع میباشد. در گرمای 108 درجه ذوب میشود وبر اثر جویدن بسهولت در زیر دندان نرم میگردد. مصطکی کمی از آب سنگین تر است و دراتروکلروفرم واسانس تربانتین و بمقدار کم در الکل حل میشود. گاهی مصطکی بجای آنکه برروی شاخه ها و ساقه درخت باقی بماند در پای درخت بر روی هم انباشته شده بصورت قطعات نسبه بزرگ در میاید. این قسم نوع خالص مصطکی را تشکیل میدهد. نوع اخیر رنگ قهوه یی دارد ومعمولا دارای ماسه وناخالصی های دیگر است. نوع مرغوب مصطکی بصورت دانه های کوچکی است و بمصرف جویدن میرسد کندر رومی کندرک مصطکا علک خاییدنی کندرو علک رومی مسطنجی. یا درخت مصطکی. درختچه ایست از تیره سماقی ها که در حقیقت یکی از گونه های پسته بشمار میرود و شاخه های ناهموار وبرگهایی مرکب از 5 تا 12 زوج برگچه با یک برگچه انتهایی دارد و معمولا در نواحی بحرالروم (مدیترانه) مخصوصا مجمع الجزایر یونان پرورش می یابد. از ساقه و شاخه های این درختچه بر اثر ایجاد شکاف شیرابه ای خارج میشود که بسهولت قطرات کوچکی در محل شکاف منعقد میگردد. معمولا از هر درخت سالیانه معادل 4 تا 5 کیلوگرم از این ماده که به مصطکی موسوم است بدست میاید درخت علک رومی درخت کندرک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستنجم
تصویر مستنجم
آنکه طلب روشنایی کند، روشن، تابان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنجد
تصویر مستنجد
یاری خواهنده، دلیر، توانا
فرهنگ فارسی عمید
کسی که دو نفر را با هم آشتی بدهد و یا واسطۀ رفع اختلاف و کشمکش آن ها بشود، واسطه، سبب، برای مثال تو را از دو گیتی برآورده اند / به چندین میانجی بپرورده اند (فردوسی - ۱/۷)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
رهایی یابنده، استنجاکننده. (از اقرب الموارد) ، قطعکننده درخت از ریشه های آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به استنجاء شود
لغت نامه دهخدا
دروج (گویش گیلکی) منسوب باسفنج ابری، بافت اسفنجی یا اسفنجیها. رده بزرگی از بی مهرگان گیاهی شکل که شامل همه انواع اسفنجها میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنجم
تصویر مستنجم
ستاره جوی، روشن خواهنده روشنایی، روشن تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنجف
تصویر مستنجف
باد ابرران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنجد
تصویر مستنجد
دلاور، یاریخواه یاری خواهنده، دلیر و توانا، جمع مستنجدین
فرهنگ لغت هوشیار
مصلح در میان دو کس یا دو گروه، واسطه آشتی و صلح، واسطه و حاکم میان دو نفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میانجی
تصویر میانجی
واسطه، شفیع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنجد
تصویر مستنجد
((مُ تَ جِ))
یاری خواهنده، دلیر و توانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنجم
تصویر مستنجم
((مُ تَ جِ))
خواهنده روشنایی، روشن، تابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میانجی
تصویر میانجی
توسط، واسط، واسطه، رابط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
Spongy
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
spongieux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
ฟองน้ำ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
spongi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
süngersi
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
스펀지 같은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
スポンジのような
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
ספוגי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
स्पंजी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
spons
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
schwammig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
sponsachtig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
esponjoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
spugnoso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
esponjoso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
海绵状的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
gąbczasty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
пористий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
губчатый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از اسفنجی
تصویر اسفنجی
স্পঞ্জ
دیکشنری فارسی به بنگالی