- مسرح
- چراگاه، غوشخان لشتخانه (تماشاخانه) شانه شانه زلف چراگاه، تماشاخانه آلتی که بوسیله آن موها را منظم و مرتب کنند شانه، جمع مسارح
معنی مسرح - جستجوی لغت در جدول جو
- مسرح ((مَ رَ))
- چراگاه، تماشا خانه
- مسرح ((مِ رَ))
- آلتی که به وسیله آن موها را منظم و مرتب کنند، شانه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تفنگدار
هموار
دلگشا، شادی بخش
شاد شدن، شادی، شادمانی
مساحت کننده، زمین پیما
تصریح شده، روشن و آشکار شده
آزار دهنده، اذیت کننده، به رنج اندازنده
کسی که بی اندازه خرج می کند، اسراف کننده
شتابنده، شتاب کننده، سریع، تیزرو، چست و چالاک
کسی که سلاح جنگ با خود دارد، سلاح دار، سلاح پوشیده
طرح شده، موردبحث قرار گرفته، محل طرح کردن، محل انداختن، جای افکندن
در علم عروض بحری بر وزن مستفعلن مفعولات مستفعلن مفعولات
فرح آور، شاد کننده، شادی بخش، در طب قدیم داروی مقوی قلب
سرایت کننده، در پزشکی مرضی که از یکی به دیگری سرایت کند
اذیت کننده برنج در افکننده: علم الله که چو چشم برین لقای مروح زدم از درد های مبرح بیاسودم و در کنج این وحشت خانه انده سرای برواء کریم تو مستانس شدم
بسیار زخمی کرده شده، نقش بریدگی بر کنار پارچه
جمع مسرح، راغ ها مرغزار ها غوشخانه ها (تماشاخانه ها) جمع مسرح چراگاهها: ایلکخان... پیش صمعود... . کسی فرستاد که... از تراکمه قومی به... سمرقند مقا ساخته و آن مسارح و مراعی... ساز وعدت تما ساخته اند
زمین پیما
تسبیح کننده
آنکه برابر و هموار میکند برابر و هموارو پهن، تخت، گسترده
سرایت کننده
مسرت در فارسی: دوشش شادی شاد مانی شاد کردن شاد گردیدن راز افزار ماشوره ای باشد یک سروی در دهان گوینده و یک سر آن در گوش شنونده
زیاده رو افراط کننده
شتابان، تیز رفتار پیک تیز رفتار شتاب کننده، تندرو، پیک تندرو قاصد تیز رفتار: مسعود... مسرعان بامیر خراسان دوانید که... ایشان را ازدیار خراسان بیرون کند، جمع مسرعین. یا مسرع چرخ. ماه قمر
درز افراز درزی افراز زره بافته، درز دوخته
شادمانی، شادی، خرمی، خوشی
بیان شده، توضیح داده شده
شخص صدیق، مسح شده و لقب حضرت عیسی (ع) میباشد
مالیدنی پرواسیدنی، جمع مسح، پلاس ها میانراه ها دارویی که بوسیله آن بدن را مسح کنند (بحرالجواهر) آنچه که بهنگام مالیدن آن ببدن در مالش مبالغه نکنند، جمع مسوحات
کاواک میان تهی، فریفته، جادو شده
سلاح پوشیده و شمشیر بسته، با اسلحه