جدول جو
جدول جو

معنی مسرح

مسرح((مِ رَ))
آلتی که به وسیله آن موها را منظم و مرتب کنند، شانه
تصویری از مسرح
تصویر مسرح
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مسرح

مسرح

مسرح
چراگاه، غوشخان لشتخانه (تماشاخانه) شانه شانه زلف چراگاه، تماشاخانه آلتی که بوسیله آن موها را منظم و مرتب کنند شانه، جمع مسارح
فرهنگ لغت هوشیار

مسرح

مسرح
شانه. (منتهی الارب). مشط. ج، مسارح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

مسرح

مسرح
چراگاه. (منتهی الارب) (دهار) (مهذب الاسماء). مرعی. (اقرب الموارد). ج، مَسارح. (منتهی الارب) :
می رهم زین چار میخ چارشاخ
میجهم در مسرح جان زین مناخ.
مولوی.
مثنوی را مسرح و مشروح ده
صورت امثال او را روح ده.
مولوی.
، مکانی که برای نمایش دادن داستانها از آن استفاده می شود. (از المنجد). صحنه. صحنۀ تآتر. صحنۀ نمایش. سن
لغت نامه دهخدا